باغ اسـرارآمیز<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

باغ اسـرارآمیز

قسمت اول

کیهان بچه‌ها

۹ دقیقه مطالعه

bookmark

مری کوچولو

به نظر می‌رسد در خانه هیچ‌کس دلواپس و نگران مری نیست. او در هند به دنیا آمده است. پدرش اهل بریتانیا بود و صاحب پست و مقامی‌ بالا با مشغله فکری زیاد؛ به‌طوری که نمی‌توانـست حتی یک روز تعـطیل را هم با خـانواده‌اش بگذراند.

مادرش یک زن ایرلندی خیلی زیبا بود که تمام وقتش را در جشن‌ها و مهمانی‌ها می‌گذراند و کوچک‌ترین توجهی به تنها دخترش نداشت.

آن‌ها برای مری یک پرستار هندی به نام کامالا استخدام کرده بودند که تمام کارهای شخصی‌‌اش را انجام می‌داد و تنها مونس و همدم تنهایی‌اش بود.

مری دختر زیبایی نبود؛ او صورتی لاغر و زرد با موهایی کم‌پشت و طلایی داشت.

مری دوست داشت کامالا همیشه کنارش باشد. وقتی او برای انجام کاری تنهایش می‌گذاشت، عصبی می‌شد و با خودش می‌گفت: «نمی‌دانم کامالا در این خانه چه‌کار می‌کند؟»

مری هیچ وقت میان مردم نبود؛ همیشه تنها بود و در رویاهایش سیر می‌کرد. این تنهایی و وضعیت، از او یک دختر تندخو و عصبی و متکبر ساخته بود.

در صبح آخرین روز نه سالگی‌اش که هوا خیلی گرم بود، وقتی از خواب بیدار شد، کنار تخت خوابش، جایی که کامالا هر روز آن‌جا می‌نشست، مستخدم هندی دیگر‌ی را دید که نشسته است.

مری وحشت زده پرسید: «تو کی هستی؟ این‌جا چه کار می‌کنی؟ کامالا کجاست؟ چه کسی تو را این‌جا فرستاده؟» مستخدم جدید که معلوم بود خیلی ترسیده با لکنت زبان گفت: «مو.. مو.. متأسفم خانم. کامالا نتوانست بیاید؛ حالش خوب نبود. من موقتا این‌جا آمدم. حالش که بهتر شد، خدمتتان می‌آید.»

آن روز اتفاقات عجیبی می‌افتاد. بعضی مستخدمین یک‌دفعه ناپدید می‌شدند و بعضی‌ها هم که در منزل بودند، با وحشت به هم نگاه می‌کردند ولی هیچ‌کس به مری چیزی نمی‌گفت.

غیبت کامالا …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۹۱ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (تابستان ۱۴۰۱) منتشر شده است.