پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت یازدهم

کیهان بچه‌ها

۴ دقیقه مطالعه

bookmark
پرواز را هرگز فراموش نکن!

خلاصه قسمت قبل:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران می‌برد.

ماشین حامل زندانی، به آن‏جا می‌آید. آرش از زندانی بازجویی کرده و درنهایت او را به اتاق حسینی می‌فرستد. آرش قفس را باز می‌گذارد و طوطی با شنیدن صدای زن زندانی (مرضیه حدیدچی/دباغ) و از صحبت‌های نگهبان‏ها متوجه می‌شود که قرار است دخترش رضوانه را به آن‏جا بیاورند.

در اطراف حوض وسط حیاط، مرد زندانی را می‌بیند. طوطی به بیرون از ساختمان پرواز می‌کند و در بازار پرنده‌فروش‌ها مردی یک طوطی سبزرنگ می‌خرد. دوباره به ساختمان کمیته مشترک ساواک و شهربانی برمی‌گردد. درغیابش، مردی را که تازه بازداشت شده بود، به نرده‌ها آویزان کرده‌اند! صبح روز بعد با صدای آرش و منوچهری بیدار می‌شود. طوطی آن روز درباره رضوانه و مادرش مطالب بیش‏تری می‌فهمد و...

حالا ادامه ماجرا.

دو سرباز داشتند با هم صحبت می‌کردند که ناگهان صدای درِ سلول بلند شد. سربازی که اسمش حامد بود، رفت به آن سمت و داد زد: «چه می‌خواهی؟»

صدای زنی از پشت درِ سلول شنیده شد.

ـ وقتِ دستشویی نشده مگر؟

حامد نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و در را باز کرد. دو نفر آمدند بیرون. هر دو غیر از چشم‌بند، خودشان را با پتو پوشانده بودند. فهمیدم رضوانه و مادرش است. رضوانه تکیه‌ داده بود به مادرش و به‌زور راه می‌رفت. کناری ایستادم و همان سرباز همراهشان رفت تا برساندشان به دستشویی.

طولی نکشید که برگشتند. حامد درِ سلول‌شان را که بست، برگشت پیش دوستش نادر و گفت: «بنده خدا دخترش چقدر می‌لرزید! نا نداشت رو پاهاش بایسته!»

نادر با خنده گفت: «می‌دانستی مرادعلی اسم اینها را چی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۳۰۹۲ مجله کیهان بچه‌ها (شهریور ۱۴۰۱) منتشر شده است.