اسماعیل پسر آبادی<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

اسماعیل پسر آبادی

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

sharebookmark
اسماعیل پسر آبادی

صدای احمد قهوه‌چی که بلند شد، همه مشتری‌ها نعلبکی به دست، به سمتش برگشتند. هنوز کسی نمی‌دانست که چرا احمدقهوه‌چی این‌طور به هم ریخته!؟ احمدقهوه‌چی در حالی که با عرقچین عرق سر و صورتش را می‌گرفت، گفت:«چه حرف‌ها؟! خوشم باشه. همینم مونده تو، یه الف بچه منو مشق بدی! ای داد ای هوار، اسماعیل پسر حاج‌اکبر دیوانه شده. رفته شهر درس بخونه اما مغزش پاره سنگ برداشته.»

کم‌کم سروصداها به بیرون قهوه‌خانه کشیده شد و مردهای آبادی جمع شدند. هرکس چیزی می‌گفت. تقی بقال ادامه حرف‌های احمدقهوه‌چی را گرفت و گفت:«حالا کجاش رو دیدین. همین امروز صبح رفته بود پیِ سیدحسن، کلید مسجد رو بگیره که جلو سید رو گرفتم و نذاشتم بهش کلید بده. والله ندیدیم مسجد بشه کلاس مشق. چند روز دیگه بین روستای ما و روستای بالا دست، مسابقه‌ست. این مسابقه از قدیم به صورت …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۱like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۱۳۱ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (بهار۱۴۰۳) منتشر شده است.