پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت ششم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

خلاصه قسمت‌ قبل:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران می‌برد.

ماشین حامل یک زندانی، به آنجا می‌آید. آرش طوطی را به اتاقش می‌برد و همراه منوچهری و حسینی از همان زندانی بازجویی کرده و درنهایت او را به اتاق حسینی می‌فرستد. آرش که مجذوب تقلید و تکرار بامزة حرف‌های خودش و دیگران از سوی طوطی شده، به عنوان پاداش، درِ قفس را باز می‌گذارد تا آزادانه در فضای ساختمانِ آن‌جا بچرخد. طوطی با شنیدن صدای زن زندانی (مرضیه حدیدچی/دباغ) به آنجا پرواز می‌کند و از صحبت‌های دو سرباز متوجه می‌شود که قرار است دخترش رضوانه را به آنجا بیاورند ...

حالا ادامه ماجرا

زدم و رسیدم به انتهای راهرویی که در آن بودم. ناگهان با سر، خوردم به کسی. همان موقع کسی با وحشت گفت: «اوه! این دیگه چی بود؟!»

نفهمیدم چه شد که مچاله شدم و بعد از چند بار غلت‌خوردن و جمع شدن و باز شدن پر و پاهایم، افتادم به گوشه‌ای که سفت و سخت بود. سریع بلند شدم و روی پاهایم ایستادم.

فهمیدم به بدنِ نه‌چندان نرم یک سرباز خورده‌ام اما نفهمیدم درشت‌اندام بود یا نحیف و لاغر. گیج شده بودم و نمی‌توانستم درست تشخیص بدهم.

ـ یاکریمه؟!

سرباز خم شد به سمت من تا بهتر ببیند.

ـ نه بابا. یاکریم کجا بود!

فهمیدم دو نفر هستند. سرم را به اطراف چرخاندم و نگاه کردم. نفر دوم را هم دیدم و ندیدم. هیکلش مقابل چشمم محو بود و نبود. با ضربه‌ای که خورده بودم، گیج و منگ بودم. اگر صدای دیگری را می‌شنیدم، قطعاً فکر می‌کردم بیش از دو نفر هستند اما بیش‌تر نبودند. همان دو نفر بودند. ایستاده بودند کنار درب سنگین دو …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۸۷ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (پاییز۱۴۰۱) منتشر شده است.