داستان تویوتای ‌غریبه<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

داستان تویوتای ‌غریبه

کیهان بچه‌ها

۴ دقیقه مطالعه

bookmark

این‌وقت صبح از کجا تویوتا گیر بیاورم. همیشه این پسر من را گیج می‌کند. هرچه‌قدر زنگ زدم، گوشی‌اش در دسترس نیست. این کوهنوردی جمعه صبح هم شده دردسر. صبحانه‌ام را لقمه‌پیچ کردم و راه افتادم. یا باید تویوتا را پیدا کنم یا محسن را. اصلا شاید هم کوه نرفته باشد. پشت در واحدشان رفتم. کفش‌هایش نبود. همیشه با همان پوتین‌های بسیجش، کوه می‌رود. الکی مثلا می‌خواهد ادای مردها را دربیاورد. دستم را بردم سمت زنگ. چشمم افتاد به ساعتم. ساعت هشت است. حتما پدر و مادرش خوابند. بنده‌های خدا کل هفته که سر کارند. حالا یک جمعه هم، من نگذارم بخوابند. حتما تا دم مجتمع دنبالم می‌کنند. راه افتادم به سمت پارکینگ. هیچ تویوتایی در …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۱۳۰ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (بهار۱۴۰۳) منتشر شده است.