دریای تنها<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

دریای تنها

کیهان بچه‌ها

۳ دقیقه مطالعه

bookmark

دهان دریا کف کرده بود. آفتاب مستقیم روی سرش می‌تابید. بلند شد. نگاهی به دشت انداخت. مدت‌ها بود از عزیزانش خبری نداشت. نه سیمین نه زرین. حتی خبری از نازلو هم نبود. هوا هر لحظه گرم‌تر می‌شد. هیچ ابری در آسمان نبود. یک مشت آب برداشت و خورد. دهانش تلخ شد. صدف‌ها کف پایش را قلقلک می‌دادند. یک خرچنگ کوچولو انگشتش را نیشگون گرفت و فرار کرد. دریا خنده‌اش گرفته بود؛ ولی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۱۳۰ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (بهار۱۴۰۳) منتشر شده است.