سارا و پادراز<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

سارا و پادراز

قسمت دوم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

سارا پس از تصمیمی که گرفت، به سرعت وسایلش را جمع کرد تا قبل از آمدن پدرش از خانه بیرون برود. او مصمم بود که مادرش را پیدا کند؛ پس به راه افتاد.

زنان و کودکان دهکده مشغول آماده‌کردن وسایل جشن بودند و مردان هنوز از جنگل برنگشته بودند.

سارا از پشت خانه‌های روستا به آرامی گذشت تا هیچ‌کدام از اهالی ده او را نبینند اما ناگهان دوستش، «خندان»، او را دید. سارا چون نمی‌خواست خندان چیزی بفهمد، دوان‌دوان به طرف علف‌زارهای کنار روستا رفت. خندان که دوست داشت با سارا بازی کند، با خوش‌حالی به دنبال سارا دوید تا به او رسید.

خندان نفس‌زنان پرسید:«سارا کجا می‌روی؟ تو به هاله‌ی نور محافظ نزدیک شدی!»

سارا رو به خندان کرد و گفت:«من باید بروم تا مادرم را پیدا کنم!»

خندان تعجب کرد و بلند خندید.

سارا دهان خندان را گرفت و از او خواست آرام شود. خندان نمی‌خواست سارا برود؛ اما وقتی دید که سارا تصمیمش را گرفته است و برای رفتن اصرار دارد، خواست که با او همراه شود اما سارا نگذاشت. پس خندان گردنبند گوی خود …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۱۲۹ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (زمستان ۱۴۰۲) منتشر شده است.