پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت پنجم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

خلاصه قسمت قبل:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران می‌برد.

ماشین حامل یک زندانی، به همراه دو مرد پالتوپوش که او را بازداشت کرده‌اند، به آن‌جا می‌آیند. بعد از اتمام کارهای اداری، سرباز، زندانی را به سلول منتقل می‌کند. آرش طوطی را به اتاقش در طبقه دوم می‌برد و همراه منوچهری و حسینی از همان زندانی بازجویی می‌کند و با دیدن مقاومت سرسختانه زندانی، درنهایت او را به اتاق حسینی می‌فرستد و ...

حالا ادامه داستان


اتاق آرش که خلوت شد، دیدم دستش را آورد داخل قفس و آرام، من را کشید بیرون. نوازشم کرد و گذاشت روی میز. بعد رفت سراغ تلفن. شماره‌ای گرفت و با کسی که گوشی را برداشته بود، صحبت‌هایی کرد که موضوعش را نفهمیدم. بعد هم قبل از این‌که گوشی را بگذارد، گفت: «راستی، درِ قفس طوطی‌ام را خودم باز کرده‌ام. آزادش گذاشته‌ام تا راحت باشد. کسی باهاش کاری نداشته باشد!... به نگهبان‌ها هم بسپار که باهاش کاری نداشته باشند!»

تلفن که تمام شد، سر تکان دادم. منقارم را کشیدم روی دستش و آخرین حرفش را تکرار کردم. گفتم: «کاری نداشته باشند! کاری نداشته باشند!»

این بار با سه کلمه‌ای که شنیده بودم، جمله ساخته بودم. مثل همیشه لبخند زد و گفت: «آفرین طوطی قشنگم!»

من هم در پاسخ به تحسینش، تکرار کردم: «آفرین طوطی قشنگم! آفرین طوطی قشنگم!»

دو تا فندق را شکست و هسته‌اش را گذاشت داخل قفسم و رفت بیرون. درِ اتاق را هم پشت سرش نبست تا آزاد باشم. حالا من مانده بودم و قفسی باز و اتاقی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۸۶ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (تابستان ۱۴۰۱) منتشر شده است.