امشب چهارشنبهسوری است، پدر باغچه را بیل زده و شاخه خشک درختان را جدا کرده است. بوتهای از خاک برآمده و شاخههای باریک و کوچک درختان را در گوشهای از حیاط خانه یا مقابل در کوچه، آتش میزند. ما بچهها با خنده و خوشحالی از روی آنها میپریم و میگوییم:«زردی من از تو، سرخی تو از من!»
کپهها چون کوچکند زود خاموش میشوند؛ اما ما بچهها از آتش باقیمانده استفاده میکنیم و با انداختن دانههای بلال در آتش، بلالهای شکفته شده را که به اینطرف و آنطرف پرتاب میشوند؛ سعی میکنیم هرچه بیشتر برای خود برداریم. گاهی هم بچههای بزرگتر، یواشکی از آشپزخانه سیبزمینی برمیدارند و آن را در آتش میاندازند و سیبزمینی کبابی درست میکنند. هوا که تاریک میشود اگر آتشی باقی مانده باشد، پدر میآید و آن را خاموش میکند. بعد از آن بچههایی که خیلی از ما بزرگتر هستند، با یک کاسه مسی و قاشق در حالیکه صورتشان را با چادر پوشاندهاند، برای قاشقزنی به در خانه همسایهها میروند. با قاشق به لبه کاسه میزنند و صاحبخانه هم در کاسهشان لوبیا، نخود، عدس و گاهی آجیل میریزد.
ترقه در کردن و فشفشه انداختن
بازی با آتش و مواد آتشزا میتواند برای بچهها بسیار خطرناک باشد. آقاشهرام از بچههای دیروز در این باره میگوید:
- پسرم مواظب آتیش باش! زیاد به بوتهها نزدیک نشو! ترقه نترکون!
- مادرم مدام به من تشر میزد.
این جملات رو هر سال که چهارشنبه سوری میشد، از زبونش میشنیدم. من پسربچهشیطونی بودم و آروم و قرار نداشتم. دلم میخواست ترقه بترکونم، بوته آتیش بزنم و فشفشه بندازم هوا! چهارشنبهسوری، شب …