دانلود و خرید کتاب در انتهای ابرها ناهید گلکار
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب در انتهای ابرها اثر ناهید گلکار

کتاب در انتهای ابرها

نویسنده:ناهید گلکار
انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در انتهای ابرها

کتاب در انتهای ابرها نوشته ناهید گلکار است. این کتاب روایت زنی به نام پری است که خودش تصمیم می‌گیرد به خانه سالمندان برود. او خودش این انتخاب را کرده است و برای همین برای راننده تاکسی‌ای که او را آورده است عجیب است. او از پری که همه او را مامان مپری می‌خوانند می‌خواهد که برایش تعریف کند چرا این‌جا است. پری با لهجه شیرین شیرازی‌اش شروع می‌کند تعریف کردن داستان زدندگی‌اش. کتاب روایتی نرم و خوش‌خوان دارد زبان طنز و شوخ‌طبع داستان خواننده را تا انتها با خودش همراه می‌کند.

خواندن کتاب در انتهای ابرها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب در انتهای ابرها

مامان‌پری رفته تو فکر و دیگه به بقیه‌ی حرف‌های اون زن گوش نمی‌داد.

داشت فکر می‌کرد این زنِ ساده‌لوح که ده‌ ساله اینجا کار می‌کنه، همونیه که من می‌خوام!

گفت: آهان حمیده خانم، فکر کنم تو به درد من بخوری. ده ساله اینجا کار می‌کنی، آره؟

شوهر، بچه؟ نداری؟

حمیده یک غم تو چشمش نشست و مثل اینکه لب ورچیده بود، نگاه غمگینی به مامان‌پری انداخت و اونم با همون ریز‌بینی خودش، این غم رو دید.

زن گفت: نه، شوهر ندارم؛ نشد دیگه!

باز مامان‌پری قبل از اینکه حرف بزنه، خندید و گفت: عیب نداره مادر، غصه نخور؛ شوهر همچین چیز تحفه‌ای هم نیست!

نداشتنش یک غم. داشتنش هزار غم داره! چند سال داری؟

آهی از ته دلش کشید و گفت: سی و نه سال؛ ترشیده‌ام، نه؟

مامان‌پری گفت: من که بویی به مشامم نرسیده! از تو بزرگ‌ترم دیدم که شوهر کرده؛ غصه نخور؛ دیر میشه، دروغ نمیشه!

یکی زد به در و از همونجا صدای خانم عامری اومد که بفرمایید صبحانه. و تق تقِ پاشنه‌ی کفشش نشون داد که داره دور میشه.

مامان‌پری گفت: بریم مادر من یک چیزی بخورم بعد اینجا رو تمیز کنیم.

حمیده گفت: ناهار‌خوری تهِ همین سالُنه؛ من می‌برمتون.

نظرات کاربران

math
۱۳۹۹/۰۱/۱۸

بر خلاف کتاب های دیگه ای که از خانم گلکار خوندم؛ راویتگر ماجراها، شخصیت اصلی داستان نبود. هر چند داستان نسبتا جالبی بود ولی چه از نظر نثر و چه داستان پردازی فاصله ی زیادی با دیگر آثار این نویسنده

- بیشتر
کاربر ۳۱۵۴۰۵۴
۱۴۰۱/۰۵/۲۲

بسیار جالب و داستان پردازی نو و خواندنی🙏 بدون حاشیه مفید و مختصر مرسی خانم گلکار🙏

matin@bb@$
۱۳۹۹/۰۳/۲۶

بد نبود

کاربر 1953022
۱۴۰۲/۰۸/۰۷

واقعا حیف وقت

yeganeh
۱۴۰۲/۰۵/۲۷

بسیار سطحی

کاربر ۵۲۶۵۳۰۲
۱۴۰۲/۰۵/۱۱

اینم خوب بود از خانم گلکار عزیزم متشکرم خسته نباشید🙏

دکتر فاطمه
۱۴۰۱/۱۱/۲۷

خیلی قشنگ بود

narges.ma
۱۴۰۱/۰۸/۲۹

من از این کتاب خوشم نیومد

کاربر ۳۸۶۴۹۴۳
۱۴۰۰/۱۱/۲۵

لطفا به کتابخانه من برگردانید چون دکمه حذف و زدم ازکتابخانه من حذف شده

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

موضوع جالبی داشت ولی با کتابهای دیگه ایشون متفاوت بود و آموزنده

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۷)
خدایا به این ننازم که پیوسته به یاد تو بودم؛ به این نازم که اگر من به یادت نبودم، تو به یادم بودی.
سعیده
! به دخترها دائم امر و نهی می‌کرد از پسرها ایراد می‌گرفت.
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱
من می‌دونم شما ادعای دوست داشتن خدا رو دارید، اما من بهتون میگم چه کسی راست میگه و خدا رو دوست داره! کسی که همهٔ آفریده‌های خدا رو دوست داشته باشه! از خاک و آب و هوا گرفته، تا حیوون و گیاه! و از همه مهم‌تر دوست داشتن عزیزانمون هست
کاربر ۳۸۶۲۶۸۰
من بهتون میگم چه کسی راست میگه و خدا رو دوست داره! کسی که همهٔ آفریده‌های خدا رو دوست داشته باشه! از خاک و آب و هوا گرفته، تا حیوون و گیاه! و از همه مهم‌تر دوست داشتن عزیزانمون هست که اونا رو برای خودشون بخوایم، نه برای جوونی و کاری که می‌تونن برامون انجام بدن! اونوقت خواهیم دید دنیا برای همهٔ ما جای بهتری میشه!
18621
فرق نمی‌کنه خانهٔ سالمندان باشی یا توی خونهٔ خودت و کنار بچه‌هات. می‌دونین بعضی از همین بچه‌ها از روی دلسوزی به شما ستم می‌کنن؟ بدون فکر و ناخودآگاه، از روی محبت، کارهایی با شما می‌کنن که در شأن شما نیست؟ باهاتون طوری رفتار می‌کنن که انگار از روز ازل چیزی بلد نبودین! تا جایی که خودتون با پای خودتون به آسایشگاه سالمندان پناه می‌برین، غافل از اینکه اونجا زنده‌به‌گور میشین!
18621
گذر زمان اونقدر کند تو رو پیر می‌کنه که باور نمی‌کنی! یک‌مرتبه دست‌هات و صورتت چروکیده؛ دندون‌هات یکی یکی خراب و موهای سرت سفید میشن و می‌ریزن! کمرت یارای ایستادن نداره و برای چند قدم راه رفتن به عصا و دستی که اونو بگیری نیاز پیدا می‌کنی! اما این فقط یک تغییر جسمیه! و حالا هر بار که خودتو توی آینه نگاه می‌کنی، نمی‌شناسی! چون سری داری پُرشور؛ پر از تجربه و بلوغ فکری! آگاهی از دنیای اطراف و نزدیکی به خدا. حالا تو می‌بینی در خشت خام چیزی رو که جوون‌ها توی آینه هم نمی‌ببینند! و در واقع، گنجی هستی که اگر در این مرحله جایی برای نشاط و شادی ورزش و سلامتی تو باشه، جایی برای غم و اندوه نمی‌مونه و برای اطرافیانت هم باقی نمیذاره! چون فقط این جسم توست که ناتوان شده!
18621
؛ فقط اینو می‌دونم که منم دردها و گرفتارهای خودم رو دارم! بلند می‌خندم تا دنیا بدونه نمی‌تونه منو شکست بده!
کاربر ۲۴۹۶۳۹۱

حجم

۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

حجم

۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان