دانلود و خرید کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی سیدقاسم یاحسینی
تصویر جلد کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی

کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی

امتیاز:
۳.۹از ۱۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی

از مقدمه کتاب: اوایل خردادماه ۱۳۸۹ با دوست عزیزم، آقای فرید میرشکار، برای استقبال از دوستی مشترک به فرودگاه بوشهر رفتیم. هواپیما طبق معمول تأخیر داشت، برای وقت‌گذرانی، گشتی در محوطه بیرون از فرودگاه زدیم. در آنجا آقای میرشکار با مردی سلام و احوال‌پرسی کرد و گذشت. نخستین چیزی که از او در ذهنم نقش بست، غرور و اعتماد به نفسی بود که در چهره‌اش موج می‌زد. کمی که دور شدیم، پرسید: «این آقا رو می‌شناسی؟!» ـ تا به حال ایشون رو ندیدم. ـ آقای شیرآقایی یکی از خلبانای بزرگ دوران جنگه. چند روز بعد، دوست روزنامه‌نگار و شاعرم، آقای سیامک برازجانی، برای کاری به منزل ما آمد. در خلال صحبت پرسید: «این روزا چه می‌کنی؟!» ـ مشغول چند کار درباره جنگ تحمیلی هستم. همه هم خاطرات شفاهیه. سیامک گفت: «یکی از خلبانای دوران جنگ رو می‌شناسم که بیش از سه هزار ساعت پرواز داره. یه قهرمان واقعیه که کسی درست و حسابی اون رو نمی‌شناسه.» ـ کجا زندگی می‌کنه؟! ـ توی همین بوشهره. گفتم: «ممکنه من رو با ایشون آشنا کنی؟!» سیامک همان موقع، قرار تلفنی با آقای شیرآقایی گذاشت. ...
HQSAMM
۱۳۹۴/۱۰/۲۶

کتاب جالبیه. راجع به زندگی خصوصی عاشقی و نظامی یک خلبان کشور از کودکی تا دوران بعد از جنگ. جالب بودبرام بخاطر اینکه دیدم وسیعتر شد به اینکه همه در جنگ مذهبی کاملا دینی مثل شهید بابایی و

- بیشتر
کتابدوست
۱۴۰۱/۱۲/۲۴

خیلی خیلی جذاب و پر کشش است ، خاطرات خلبان شجاع وطن

محمد
۱۴۰۱/۰۶/۲۵

کتاب بسیار عالی هست علاوه بر اطلاعات پرواز و عملیاتهای هوایی و زندگی یک خلبان یه شماتیک و دورنمایی از تاریخ هم به مخاطب منتقل میکند

ماهان
۱۴۰۳/۰۴/۲۶

درود بر شما وهمه خلبانهای شجاع ایران از دوران هان و یاسینی ها وبابایی ها و همه کسانی که اسیر و مجروح شدند و کسانی که شجاعانه برای وطن کوش یدند تا ابد قدردان زحمات شما و خانوادهای شما هستیم

phoenix
۱۳۹۶/۰۸/۱۳

کتاب بسیار خوبی بود مخصوصا برای علاقه مندان این نوع ادبی. توصیه میکنم حتما بخوانید

میم گاف
۱۴۰۲/۰۸/۱۶

علیرغم اشتیاق فراوانم به ادبیات دفاع مقدس خصوصا علاقمندیم به مطالعه ی خاطرات خلبانان شکاری ، این اثر رو نپسندیدم ، چون احساس میکردم به شدت به شعور خواننده داره حمله میشه، مصادره کردن یک جوک و گنجاندنش در خاطرات«

- بیشتر
حمید
۱۳۹۹/۱۲/۲۹

کتاب خوبیه و متنی روان و گویاداره. امّا.......باعث تعجب و تاسفِ که دانشجوی خلبانی که ۴۳سال پیش در آمریکا ماهیانه ۱۱۱۷ دلار! حقوق میگرفته و در رفاه کاملتر از مردم کل آمریکا بوده چرا تا اینحد و اندازه ناسپاس هست و

- بیشتر
به پدرم گفتم: «می‌خوام وارد ارتش و ژاندارمری بشم.» پدرم مخالفت کرد و گفت: «پسرم! وارد ارتش نشو. من زمین کشاورزی و دو تا مغازه دارم. می‌تونی کنارم باشی و کار کنی و با هم لقمه‌نونی دربیاریم و بخوریم.» به پدرم گفتم: «شما عائله‌مندید. منم دلم می‌خواد مستقل باشم و روی پای خودم وایستم.» پدرم با وجودی که هنوز راضی نبود گفت: «حالا که خودت اصرار داری، من هم حرفی ندارم. فقط دو نصیحت به تو دارم که امیدوارم تا آخر عمر آویزه گوشت قرار بدی!» ـ بفرمایید! ـ یکی اینه که اگه صد تومانی هم توی خیابون دیدی، چون مال تو نیست، خم نشو و اون رو برندار. در آن سال‌ها صد تومانی اسکناس درشت و باارزشی بود. به پدرم گفتم: «و نصیحت دوم؟!» ـ پسرم! اگه کیسه‌کش حموم هم شدی، طوری رفتار کن که اگه تموم کیسه‌کش‌های شهر هم بیکار بودن، مردم برای کیسه تو صف بکشن! ـ چشم پدر!
آرش
دلم می‌خواست هر چه زودتر تعطیلات نوروز فرا برسد و خودم را به عشقم برسانم. دلم برای دیدن فاطمه پَر می‌زد. هر روز برایم مثل یک ماه یا حتی یک سال می‌گذشت. پول پایان دوره را به ما دادند؛ حدود ۵۵۰ تومان بود. برای خودم یک دست کت و شلوار نو و شیک و چیزهایی هم برای این و آن خریدم. آن سال‌ها خبر زیادی از نوار کاست و این حرف‌ها نبود. همه ترانه‌های ایرانی و خارجی را روی صفحه‌های گرامافون ضبط می‌کردند و به بازار می‌دادند. چند ماهی بود صفحه جدیدی از مهستی، خواننده معروف آن سال‌ها، به نام «راز خلقت» به بازار آمده بود. من یکی از آن صفحه‌ها را به قیمت دو تومان برای فاطمه خریدم. خودم آن را چند بار گوش دادم؛ طوری که حفظ شدم. ـ دارم سؤالی ای خدا ای آشنا با فکر ما وی قادر قدرت‌نما چون می‌نوشتی این سرنوشت ما خاکیان را...
آرش
شاه پرسید: «مگه این‌ها حق لِوِل و مزایا نمی‌گیرند؟!» ـ نه قربان! شاه رو به تیمسار اویسی کرد و گفت: «مثل نیروی‌هوایی براشون حق فنی در نظر بگیرید.» این را گفت و از کلاس ما خارج شد و به کلاس‌های دیگر رفت. پس از مدتی، حقوق من، که گروهبان دوم بودم، از۳۶۰ تومان یک‌دفعه ۵۸۰ تومان به آن اضافه شد و به ۹۰۰ تومان رسید.
آرش
هواپیماهای عراقی تأسیسات نفتی و صادراتی ایران در جزیره خارک را می‌زدند. هر روز چندین بار به جزیره خارک حمله هوایی می‌کردند. رادارهای ما در مناطق کوهستانی بوشهر دید نداشتند. امریکایی‌ها که رادارهای ما را ساخته و پیش از انقلاب آن را در بوشهر نصب کرده بودند، به خوبی از این نقاط کور آگاه بودند. در جنگ، امریکایی‌ها این اطلاعات را به نیروی‌هوایی عراق دادند و دشمن از نقاط کورِ رادارهای ما برای نفوذ به خاک ایران حداکثر استفاده را می‌کرد.
محمد
تهران با پرواز ایران‌ایر به لندن رفتیم. چهار ساعت و نیم در راه بودیم. وقتی رسیدیم، تازه ساعت هشت صبح به وقت لندن بود. در آنجا یک توقف چندساعته داشتیم. بعد به طرف نیویورک پرواز کردیم. پرواز ما از تهران به نیویورک حدود ۱۹ساعت طول کشید. از اینکه برای نخستین بار از ایران خارج می‌شوم و پا به دنیای جدید و ناشناخته‌ای می‌گذاشتم، هیجان خاصی داشتم. جالب آنکه هواپیمایی که ما را به امریکا می‌برد، الیزابت‌تایلور، بازیگر مشهور سینمای هالیوود، از لندن هم همراهمان بود. من که عاشق سینما بودم، از اینکه چنین ستاره‌ (سوپراستار) مشهوری را از نزدیک دیدم، خوشحال بودم. فیلم «کلئوپاترا»ی او را قبلاً دیده بودم.
آرش
خانم پگی با مهربانی گفت: «دارم می‌رم شهر. بیا تو رو تا یه مسیر می‌رسونم.» برای قدردانی رفتم و دو قوطی نوشابه کوکاکولا خریدم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. پگی رانندگی می‌کرد و من هم کنارش نشسته بودم. وارد اتوبان شدیم. من دِرِ قوطی نوشابه را باز کردم و در آن را از پنجره انداختم. خانم پگی یک‌دفعه مثل اینکه کسی جلویش پریده باشد، زد روی ترمز! پیاده شد و رفت در قوطی را در اتوبان پیدا کرد و آمد سوار شد و با لحن خاصی گفت: «هی! امریکا رو تمیز نگه دار!»
آرش
در پروازها کله‌خری هم می‌کردم. یک بار استادم به شوخی گفت: «اگه روزی بین ایران و امریکا جنگ بشه و من بدونم خلبان روبه‌روم شیرآقایی دیوونه‌ست، با اون درگیر نمی‌شم؛ چون می‌دونم ممکنه هواپیماش رو به هواپیمای من بزنه!»
آرش
وقتی می‌خواستیم از در فرودگاه بیرون بیاییم، دیدیم جمعیت زیادی منتظر ما هستند. تا ما را دیدند، شروع کردند به هو کردن و فحش دادن ما! خیلی جا خوردیم. ـ مزدورا! ـ هزار دلاریا! ـ خائنا! ـ مرگ بر شاه و مزدوراش! ـ زنده باد آزادی! قیافه تظاهرکنندگان به دانشجویان می‌خورد. دختر و پسر با هم بودند. پسرها موهای بلندی داشتند با سبیل‌های کلفت. چیز خیلی عجیب آنکه برای اولین بار من در دست آن دانشجویان کاریکاتور شاه را دیدم. دستی بود که روی آن نوشته شده بود: «C.I.A» آن دست پاگون‌های لباس شاه را گرفته بود و حرکتش می‌داد.
آرش
فردا صبح پس از صرف صبحانه اتوبوس‌ها آمدند و ما را جلوی کاخ سفید بردند. تا آن لحظه فکر می‌کردیم ما تنها ایرانی‌هایی هستیم که به دیدار شاه می‌رویم. اما در آنجا دیدم حدود هزار نظامی(از نیروهای‌هوایی، دریایی و زمینی) و کارمندان ایرانی را از سراسر امریکا جمع کرده‌اند
آرش
تعداد مخالفان و تظاهرکنندگان پنج شش برابر ما بود. همه آن‌ها جلوی محوطه چمن کاخ سفید جمع شده بودند و علیه شاه و فرح شعار می‌دادند. شعار اصلی آن‌ها هم «مرگ بر شاه» و «شاه نوکر امریکا» بود ـ که اغلب به انگلیسی می‌گفتند. آن طور که از شب گذشته جسته و گریخته شنیده بودم، دانشجویان تظاهرکننده از اعضای کنفدراسیون (اتحادیه دانشجویان در امریکا و اروپا) بودند. عده‌ای غیر ایرانی نیز در میان آن‌ها بود. پسر و دختر دست هم را گرفته بودند و شعار می‌دادند.
آرش
آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی‌ بالازاده
ساسان ناطق
نبرد در الوک
محمود جوانبخت
سید آسایشگاه ۱۵: خاطرات اسیر آزادشدۀ ایرانی سید جمال ستاره‌دان
ساسان ناطق
مهمان صخره‌ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
راحله صبوری
کتیبه ای بر آسمان
میرعمادالدین فیاضی
یک شهر یک خانه
مریم حضرتی
چه کسی قشقره‌ها را می‌کشد؟
حجت شاه‌محمدی
فرار از موصل: خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی
حسین نیری
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی
اسماعیل امامی
شلیک به آسمان
ابراهیم زاهدی مطلق
چزابه؛ خاطرات سردار فتح‌الله جعفری
فتح الله جعفری
جهنم تکریت؛ خاطرات سرگرد آزاده مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
حمله هوایی به الولید (اچ -۳)
احمد مهرنیا
آن روز سه و نیم بعد از ظهر
سیدسعید غیاثیان
توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی
عبدالعظیم الشکرچی
۱۳۳ نفر آخر: خاطرات اسیر آزاد‌شده ایرانی شریف صابری
محسن سنچولی پردل
بازمانده: خاطرات نورمحمد کلبادی‌نژاد
سید ولی هاشمی

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۴۲,۵۰۰
۵۰%
تومان