کتاب مرد کوچولو

کتاب مرد کوچولو نوشتهٔ عباس کازرونی و ترجمهٔ سارا آهنی و پویا پارسی است. انتشارات شرکت کتاب هرمس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان تصویری زنده و صمیمی از زندگی و سفر کودکی یکه و تنها با دلی امیدوار را ارائه می‌کند.

درباره کتاب مرد کوچولو

کتاب مرد کوچولو («مرد کوچک») که در سال ۲۰۰۵ میلادی منتشر شده، رمانی است که بر اساس قصه‌ای واقعی نوشته شده است. این رمان سفر «عباس» ۷ساله از تهران تا استانبول را روایت می‌کند؛ سفر کودکی تنها که ۳ ماه در ترکیه زندگی می‌کند. توانایی‌ها و تلاش‌های این کودک طی این ۳ سال در رمان حاضر روایت شده است. سرانجام عباس کازرونی یا همان «عباس»، قهرمان رمان یا همان راوی، در جوانی، برای زندگی و تحصیل به انگلستان می‌رود.

این رمان چیزی فراتر از داستان گذر از مرحلهٔ کودکی به مرحلهٔ آغازین نوجوانی است؛ دوره‌ای که به حمایت خانواده و جامعه سخت نیاز دارد. کودک این رمان نه‌تنها از این حمایت‌ها محروم است، بلکه در چنگال شهری پرمخاطره گرفتار آمده است. او در مسیر این سفر دوستانی پیدا می‌کند، اما این دوستی به‌خاطر ترحم آن‌ها نیست؛ ریشه در شخصیت نیرومند و ایمان استوار او به زندگی دارد. این همه هنوز او را نمی‌تواند از گذرگاه‌های خطر که در کمین اوست در امان نگه دارد؛ تاآنجاکه خواننده همواره از خود می‌پرسد آیا او جان سالم به در خواهد برد؟

خواندن کتاب مرد کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر امریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره عباس کازرونی

عباس کازرونی در ۲۱ مارس ۱۹۷۸ به دنیا آمد. او در کالیفرنیا در ایالات‌متحده به کار وکالت مشغول بوده است؛ همچنین یک بازیگر، نویسنده و تهیه‌کنندهٔ حرفه‌ای است.

کتاب «مرد کوچولو» (یا «مرد کوچک») یکی از آثار مکتوب اوست.

بخشی از کتاب مرد کوچولو

«چند ساعت بعد، پدر در حالی که چند کاغذ را در هوا تکان می‌داد، از درِ خانه وارد شد. او کنار من و مادر، پشت میز چوبی آشپزخانه نشست. کمی نفس‌نفس می‌زد و عرق از پیشانی‌اش می‌چکید. با نگرانی، با مهره‌های تسبیحش بازی می‌کرد. مامان آرام از جا بلند شد، به طرف یخچال رفت و یک لیوان آب سرد برایش آورد. لیوان را جلو پدر گذاشت و دوباره نشست. پدر، لیوان آب را سریع سر کشید و با ناراحتی گفت:

- بلیت هواپیما برای استانبول گیر نمی‌آید. همهٔ هواپیماها پر هستند.

مامان که کم‌وبیش آرزو داشت ما جایی نرویم، پرسید:

- خب؟ حالا چه می‌شود؟»