دانلود و خرید کتاب ده داستان برای سیمرغ
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ده داستان برای سیمرغ اثر مصطفی بیان

کتاب ده داستان برای سیمرغ

گردآورنده:مصطفی بیان
انتشارات:نشر داستان
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ده داستان برای سیمرغ

کتاب ده داستان برای سیمرغ مجموعه‌ای به کوششِ مصطفی بیان است. این کتاب را نشر داستان روانهٔ بازار کرده است. کتاب شامل داستان‌های منتخب پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ است.

درباره کتاب ده داستان برای سیمرغ

کتاب ده داستان برای سیمرغ شامل داستان‌های منتخبِ «پنجمین دورهٔ جایزهٔ داستان سیمرغ» است. ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور در این رویداد ادبی شرکت کردند. بیشترین داستان‌ها از استان‌های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از کشورهای کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند نیز آثاری به دبیرخانۀ این جایزهٔ ادبی رسیده است. «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» اولین رویداد ادبی و فرهنگی در شهرستان نیشابور است.

این جایزه، جایزه‌ای مستقل و خصوصی است که داستان‌های چاپ‌نشده را داوری می‌کند. هدف جایزه داستان سیمرغ، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است. داستان‌های منتخب در دو بخش «ملی» و «منطقه‌ای» (ویژهٔ نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) در کتاب ده داستان برای سیمرغ و به‌وسیله‌ٔ مصطفی بیان گردآوری شده است که عبارت‌اند از:

  • برگزیدگان بخش ملی:

رتبه‌ اول: داستان «ناگهان» نوشته مرتضی امینی‌پور ساکن امیدیه خوزستان

رتبه‌ دوم: داستان «کلینیک» نوشته راضیه مهدی‌زاده ساکن تهران

رتبه‌ سوم: داستان «بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر» نوشته شقایق بشیرزاده از آلمان

شایسته‌ تقدیر: داستان «بعد، تو» نوشته مریم عزیزخانی از تهران

شایسته‌ تقدیر: داستان «مادرم نخل است» نوشته شیما محمدزادهمقدم از اسفراین

شایسته‌ تقدیر: داستان «سینه‌سیاه» نوشته معصومه قدردان از اسفراین

  • برگزیدگان بخش منطقه‌ای (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور):

رتبه‌ اول: داستان «عروس عاشورا» نوشته حامد اناری از نیشابور

رتبه‌ دوم: داستان «مرد چهارم» نوشته محمد اسعدی از تهران

رتبه‌ سوم: داستان «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» نوشته سولماز اسعدی از سوئد

شایسته‌‌ تقدیر: داستان «روح دایناسورها» نوشته جواد دهنوخلجی از نیشابور

خواندن کتاب ده داستان برای سیمرغ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخش‌هایی از کتاب ده داستان برای سیمرغ

«قسم خوردم برای مادرم طلا نخرم. مادرها هیچ چیزی برای خودشان نگه نمی‌دارند. به خودم گفته بودم و هزار بار مرور کرده بودم و هر بار که دلم از ویترین مغازه چیزی را می‌خواست گفتم خوشحالی مامان دلنشین‌تر است. ته دلم که راضی می‌شد پلک چند ثانیه‌ای می‌زدم و با مرور خنده‌اش توی دلم، روسری‌ام را محکم می‌کردم و رد می‌شدم. باید بیشتر حرف‌های دلگرم‌کننده می‌زدم و امید به زندگی را به درد آدم‌هایی که سفرهٔ غم‌هایشان را برایم پهن می‌کردند، تزریق می‌کردم. مشاور صبورتری می‌شدم و مدت بیشتری مشاوره می‌گذاشتم که بتوانم انگشتری برایش بگیرم که وقتی دستش را روی میز کافه‌داستان روی هم می‌گذارد و دوستانش که در دوبلکس کافه نشسته‌اند، می‌بینند احوالپرسی‌شان گرم‌تر باشد و دست که می‌دهند، دست‌های مامان را بیشتر در دستشان نگه دارند و حالش را بپرسند و من از کارشان حرص بخورم و پوست لبم را بکنم و وقتی رفتند مامان ادایشان را دربیاورد و من و معصوم از ته دل بخندیم. من یادم برود همهٔ خاله‌زنک‌بازی‌شان را. خوشحال باشم که دلشان شاد است و سفیدی دندان‌های آسیایش را وسط قهقه زدنش ببینم. خندیدن مامان به هر قیمتی حالم را خوب می‌کند حتی اگر به بهانهٔ پز دادن با برق نگین انگشترش باشد.

ماشین را سرویس بردم. به سرویس‌کار گفتم: «می‌خوام هزاروپونصد کیلومتر رو برم یه جور سرویس کن که مشکلی پیش نیاد.» دور ماشینم چرخ خورد، چانه‌اش را دستش گرفته بود. گفت: «مدل چنده؟» دلش حرف می‌خواست. گفتم: «نمی‌دونم.» گفت: «چن لکه رنگ.» صدایم را خشن‌تر کردم و گفتم: «در جریان نیستم.» گفت: «چن خریدی؟» اخم کردم. گفتم: «روغن خوب دارین؟» گفت: «برو رو چاله.» همهٔ حواسم را جمع کردم. خودم را به فرمان نزدیک کردم که از آینه لاستیک‌ها را ببینم تا نقطه‌ضعفی دستش ندهم که رانندگی خانم‌ها را سوژه کند و با کنج لبش بخندد. گفت: «خب! خب!» خب دوم را کشیده‌تر گفت. ترمزدست را با قدرت بالا کشیدم. پیاده نشدم. صدایش را بلندتر کرد و گفت: «کجا به سلامتی؟»

گفتم: «جنوب.» گفت: «جنسا ارزونه. خیلی خوبه صندوق ماشینت هم بزرگه می‌تونی حسابی خرید کنی.» نگفتم برای معامله می‌روم و وسایل باشگاهم را فروختم و نصف پول را بهانه کردم تا با معصوم سفر بروم که خیال مامان راحت باشد که یکی مثل خودش کنارم هست و خیالش راحت است. حالا با خیال راحت می‌توانم پسر جنوبی را نشانش بدهم. گفت: «آترود می‌ریزم. از این بهتر نداریم. با موتور ۲۰۶ هم خیلی سازه.» گفتم: «ممنون.» گفت: «فیلتر روغنم عوض کنم با خیال راحت بری.» سرم را تکان دادم. دست‌هایش را با لنگ تمیز کرد و گفت: «جوونین برین بگردین و حال کنین.» نگذاشتم ادامه بدهد. گفتم: «حساب می‌کنین؟» خیلی تعارف کرد. گفت: «سفر می‌ری باشه واسم از جنوب چیزی بیار.» توی ذهنم سرانگشتی حساب کردم. پول را گذاشتم روی قفسهٔ روغن‌ها و درآمدم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۱۱۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان