دانلود و خرید کتاب قلبی برایت می تپد کوثر شریف نسب
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قلبی برایت می تپد اثر کوثر شریف نسب

کتاب قلبی برایت می تپد

امتیاز:
۴.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قلبی برایت می تپد

کتاب قلبی برایت می تپد از کوثر شریف نسب است که در نشر شهید کاظمی به چاپ رسیده است. این کتاب از زندگی یکی از شهدای مدافع حرم می‌گوید.

درباره کتاب قلبی برایت می تپد

قلبی برایت می‌تپد داستانی بر اساس زندگی شهید مدافع حرم روح‌الله مهرابی است. روح الله مهرابی شهيد مدافع حرم، متولد ۱۱ ارديبهشت ۱۳۶۱ در استان اصفهان است، اين شهيد والامقام كه به عنوان مستشار نظامی به عراق اعزام شده بود، هنگامی كه همراه يكی از همرزمانش برای تعمير چند تانک رفته و در انتظار رسيدن خودرو برای بازگشت به پايگاه بود، در تله انفجاری گرفتار و به شهادت رسيد؛ پيكر پاک اين شهيد در گلزار شهدای شهر كوشک اصفهان به خاک سپرده شد.

 خواندن کتاب قلبی برایت می تپد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و زندگی‌نامه شهدا مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب قلبی برایت می‌ تپد

هر شب که از عراق زنگ می‌زد. از کارهای آن روزش برایش می‌گفت: «این جا هم یه خروس بهم دادن تا سر ببرم.» زهره نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد: «اونجا هم دست بردار نیستی؟! ول کن روح‌الله این چه ماموریتیه؟!» فکرش را نمی‌کرد، آن کار، آنجا هم به دردش بخورد. پرت شد به زمانی که روح‌الله عصبانی و دمغ کنار ماشین‌ها، موتورش را خاموش کرد. مسافرتشان دسته جمعی بود. زهره را همراه برادرهایش فرستاد. خودش هم با موتور پشت سرشان تا شهرکرد گاز داده بود. از دور، چشمش به یک گله گوسفند افتاد. نصفشان وسط و کنار جاده دمر بودند. تا نزدیک شد. از وضع و قیافه لاشه‌ها فهمید یک ماشین به گله زده. نصفی را آش و لاش کرده. بعد هم فلنگ را بسته بود. باورش نمی‌شد اینقدر یک نفر بی‌رحم باشد. کلافگی از سر رویش می‌بارید. خواهرزاده زهره حال و وضعش را که دیده بود. نگذاشت روح‌الله پشت فرمان بنشیند: «زبون بسته‌ها جلوی صاحبشون تلف شدن. کاری هم از دستم بر نمی‌اومد.» اینقدر ناراحت بود که دنبال راه چاره می‌گشت. آخرش هم رفت ذبح شرعی را یاد گرفت. در عوض روح‌الله خیلی جدی نظرش را داد: «چاره چیه؟! اگه بلد بودم ذبح شرعی کنم. نصف اون زبون بسته‌ها به جای غذای آدمی زاد، خوراک گرگ و شغال نمی‌شدن.» زهره حرف‌هایش به دلش نچسبید.. به نظرش این کار به روحیه روح‌الله نمی‌خورد. ولی وقتی شنید سر ساختمان یکی از اقوام، روح‌الله یک خروس سر بریده، حسابی کیفش کوک شد.

روح‌الله بیشتر می‌پسندید مسافرت‌ها را دسته جمعی بروند. زهره هم تعطیلی ها را طوری برنامه ریزی می‌کرد. تا با هم یزد باشند. به جز وقت‌هایی که دیگر هیچ رقم جور نمی‌شد. برای چهاردهم پانزده خرداد هم همین برنامه ریزی را کرده بود. حتی زهره به امید اینکه جمعه هم به آن دور روز اضافه می‌شد، خوشحال‌تر بود.

وسط جمع کردن وسایلشان روح‌الله با یک برگه از راه رسید. درست شبیه همانی که دو سال پیش دستش دیده بود. همانی که برای منطقه ییلاقی نمک آبرود، سال نود و یک نوبت‌شان شد. می دانست زودتر از چهارسال مسافرت به این منطقه سهم هر خانواده نمی‌شود. تعجب کرد. روح الله کاغذ را گرفت طرف زهره: «از طرف همون سیدیه که با ماشینش تصادف کرده بود. بعدش من چند روزی ماشینو بهش قرض دادم.» زهره شانه‌هایش را بالا انداخت و جواب داد: «خب! ربطش به این کاغذ چی چیه؟» انگار که می‌خواست آهسته آهسته حرفش را بزند. ادامه داد: «سید موقعیتش رو نداره بره. با اصرار گفت چیه هر تعطیلی میری سمت کویر خشک و بی آب و علف. یه بارم برو یه جای خوش آب و هوا.» زهره با ناراحتی سرش را چرخاند طرفش: «من این همه صبر میکنم تعطیلی بشه با هم بریم یزد. حالا تنهایی بریم شمال؟» روح‌الله با تردید گفت: «حیفه ها!»

زهره انگار که بخواهد اشک توی چشم‌هایش را پنهان کند، سرش را انداخت پایین: «من تا یزد از نق‌های زینب و شیر خوردن حسین کلافه میشَم، حالا این همه راه را بکوبیم بریم نمک آبرود؟»

سه شنبه شب بود، که توی پیچ جاده، تابلو سبز و بزرگ، تا نمک آب رود پنج کیلومتر را دید. زهره تا پایش را از ماشین گذاشت پایین. نسیم خنکی به صورتش خورد. توی ماشین و پیچ و خم راه، برعکس همه مسافرت‌های به یزد، زینب داشت با روح‌الله شماره پلاک ها و شهرها را با روح‌الله تکرار می‌کرد. به حدی سرش گرم شده بود. حسین هم مشغول بیسکوییت‌هایی شد، که روح‌الله برایش توی راه از یک مغازه خریده بود. از کمردرد و کوفتگی بعد از مسافرت‌های یزد هم خبری نبود. انگار از دم خانه خودشان بلند شدند و رسیدند دم خانه آقاجان. همینقدر شیرین و کوتاه به نظرش رسید. روح‌الله لبخندی زد و گفت: «دیدی اولش چقدر خوب شروع شد. حالا باقیش رو ببین.»

دور و برشان را نگاه کردند. توی حیاط هتل به عدد انگشت‌های دست ماشین پارک شده بود: «خیلی خلوته! یعنی همه مسافرا رفتن لب دریا؟» روح‌الله همانطور که چمدان‌ها را از صندوق عقب سمندشان بیرون می‌کشید: «نه حتما همه برا این تعطیلات با هواپیما اومدن.» و خندید.

تا توی اتاق‌شان جا گیر شدند. فهمیدند واقعا کسی نیست که اتاق به آن شیکی را شبی سی تومن کرایه داده‌اند. توی آن تعطیلات این همه خلوتی برایشان عجیب بود. روح‌الله با خنده آمد توی اتاق و بلیط‌ها را گرفت بالا: «معلوم نیست ملت کجا رفتن مسافرت، که بلیط ساحل خصوصی رو نصف قیمت می‌فروشن!»

ابرهای‌توی آسمان، کنار دریا انگار چتر شده بودند، تا گرمای آفتاب خرداد، آزارشان ندهد. روح‌الله و زینب نشسته بودن به شن بازی. قلعه می‌ساختند. تونلی که اب دریا را به چاله هدایت می‌کرد. یک دل سیر که بازی کردند. حسین هم آرام، به قهقهه‌های زینب و روح‌الله، بعد از دویدن توی موج‌های دریا نگاه می‌کرد.

زهره آن همه آرامش را باور نمی‌کرد. فکر می‌کرد وسط یک خواب رویا است. برایش آن صحنه‌ها شبیه ساحل و دشت‌هایی بود، که توی تلوزیون و سریال قصه‌های جزیره دیده. همه جا خلوت بود، اینقدر که حسین، با دیدن یک خانواده که همراهشان سوار تله‌کابین شدند. شروع کرد به گریه کردن. روح‌الله برعکس همیشه، اصلا توجهی نکرد. به خاطر نبود مشتری، آن روز فقط یک تله کابین از بالای جنگل پر از درخت، مسافر جابه جا می‌کرد. با همه سروصدایی که حسین به پا کرد، روح‌الله خم به ابرو نیاورد. زهره و زینب هم از آن بالا محو سرسبزی فرش زمین و کارهای این پدر و پسر بودند.

استالین
ادوارد رادزینسکی
جنگ و صلح (جلد اول)
لئو تولستوی
مثل خون در رگ های من
احمد شاملو
سمفونی مردگان
عباس معروفی
بر باد رفته
مارگارت میچل
انسان در جستجوی معنا
ویکتور فرانکل
کار عمیق
ناهید ملکی
وقتی نیچه گریست
اروین د. یالوم
خودت را به فنا نده
حسین گازر
حکایت دولت و فرزانگی
مارک فیشر
هفته‌نامه صدا – شماره ۶۵ – ۲۸ آذر ۹۴درمان شوپنهاور
اروین د. یالوم
اوضاع خیلی خراب است
سمانه پرهیزکاری
راهنمای مردان برای شناخت زنان
جان گاتمن
بیشعوری
خاویر کرمنت
موهبت کامل‌ نبودن
اکرم کرمی
دروغگویی روی مبل
اروین د. یالوم
مهاتما گاندی
محمد قاضی
حرمسرای قذافی
بیژن اشتری
مغازه خودکشی
ژان تولی
گیله مرد
بزرگ علوی
عشق در زمان وبا (عشق سال های وبا)
گابریل گارسیا مارکز
جادوی نظم
ماری کاندو
تاریخ فلسفه دامیز
مارتین کوهن
انسان در جست‌وجوی معنا
ویکتور فرانکل
محکم در آغوشم بگیر
سمانه پرهیزکاری
چشمهایش
بزرگ علوی
اثر مرکب
دارن هاردی
قدرت سکوت
ناهید سپهرپور
ضیافت افلاطون
افلاطون
سرگذشت ندیمه
مارگارت اتوود
کیمیاگر
پائولو کوئیلو
تصویر دوریان‌‌ گری
اسکار وایلد
نیمه تاریک وجود
دبی فورد
۵۰ باید و نباید در زندگی زناشویی
فرهنگ هلاکویی
مغازه خودکشی
ژان تولی
آبنبات دارچینی
مهرداد صدقی
جزء از کل
استیو تولتز
تهوع
ژان پل سارتر
کاریزما چیست و چگونه شخصیتی کاریزماتیک داشته باشیم
میلاد فتوحی
نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ
رضا امیرخانی
چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه کس و هیچ کس
فردریش نیچه
راهنمای مردن با گیاهان دارویی
عطیه عطارزاده
انسان در جست و جوی معنا
ویکتور فرانکل
دن کیشوت (جلد ۱)
میگل دو سروانتس
کفش باز
فیل نایت
مادر خوب و مادر بد
نهاله مشتاق
مادمازل شنل
الهام عبادی
قلعه حیوانات
جورج اورول
فلسفه ترس
لارس اسوندسن
عشق کافی نیست
مارک منسون
آب‌نبات پسته‌ای
مهرداد صدقی
برادران کارامازوف (جلد اول)
فئودور داستایفسکی
جزء از کل
استیو تولتز
مرگ ایوان ایلیچ
لئو تولستوی
مردی در تبعید ابدی
نادر ابراهیمی
خرده‌ عادت ها
جیمز کلیر
برنامه‎ ریزی به روش بولت ژورنال
رایدر کارول
عزاداران بیل
غلامحسین ساعدی
مسئله‌ی اسپینوزا
اروین د. یالوم
مردان مریخی زنان ونوسی
ج‍ان‌ گ‍ری‌
درباره معنی زندگی
ویل دورانت
چنین گفت زرتشت
داریوش آشوری
سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار
سیده سمانه (سیمین) سیدی
دختری با هفت اسم
هیئون سئو لی
آنک نام گل
رضا علیزاده
پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
در باب اعتماد به نفس
آلن دوباتن
یاران حلقه (جلد ۱ از ارباب حلقه‌ها)
رضا علیزاده
انواع مردان
ژان شینودا بولن
واسه جزئیات عرق نریز
ریچارد کارلسون
وضعیت آخر
تامس ای. هریس
ناطور دشت (ناتور دشت)
جی. دی. سلینجر
مزرعه حیوانات
آرمان سلطان‌زاده
زنان زیرک؛ چرا مردان عاشق زنان زیرک می‌شوند؟
شری آرگو
سیدارتا
هرمان هسه
زندگی خود را دوباره بیافرینید
جفری ای. یانگ
پیر پرنیان اندیش؛ جلد اول
میلاد عظیمی
فرمول برنامه‌ریزی؛ راهنمایی برای ایجاد فهرست‌های کاری
دیمون زاهاریادس
مسئله اسپینوزا
اروین د. یالوم
برادران کارامازوف (با صدای سه بعدی)
فئودور داستایفسکی
شوهر آهو خانم
علی‌محمد افغانی
یک عاشقانه آرام
نادر ابراهیمی
لبه تیغ
ویلیام سامرست موام
دایی جان ناپلئون
ایرج پزشکزاد
از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم
هاروکی موراکامی
کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستم
تینا سیلیگ
مرگ در ونیز
توماس مان
بینوایان (جلد اول)
ویکتور هوگو
چهار میثاق
دون میگوئل روئیز
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه
آندره ژید
آبنبات هل‌دار
مهرداد صدقی
عادت های اتمی
هادی بهمنی
خودشناسی
آلن دوباتن
آرزوهای بزرگ
چارلز دیکنز
مغالطه‌های پرکاربرد، ۴۴ ترفند کثیف برای برنده شدن در بحث‌ها
ریچارد پل
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها
مارک منسون
فلسفه‌ای برای زندگی
ویلیام اروین
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
سال بلوا
عباس معروفی
نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه