کتاب قصه های این وری
معرفی کتاب قصه های این وری
کتاب صوتی قصههای این وری، نوشته علی اصغر ابراهیمی، متخلص به علی مهر است که مجموعهای از داستانهای طنز است. این کتاب داستان طنزی است که انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.
درباره کتاب قصههای این وری
کتاب قصههای این وری، مجموعهای داستان طنز جذاب است. نویسنده در این کتاب مجموعهای از داستانهای قدیمی را بازنویسی کرده است. در اینکتاب داستانهایی مثل طوطی و بازرگان، بزبز قندی، خاله سوسکه، ماه پیشونی، قصه بخت و حسن کچل و داستانهای رستم بازنویسی شده است.
نویسنده به سراغ بازنویسی رفته است تا بتواند از موضوعات قدیمی استفاده کند چون در ذهن مخاطب آشنا است و میتواند با آن احساس نزدیکی بیشتری کند.
خواندن کتاب قصههای این وری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر طرفدار قصههای طنز هستید این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره علی مهر
علی مهر که نام اصلیش علی اصغر ابراهیمی است، در دی ماه ۱۳۷۲ دیده به جهان گشود. از سن ۱۵ سالگی شروع به شاعری و نویسندگی کرد و با ورود به دانشگاه فرهنگیان در رشته آموزش زبان و ادبیات فارسی به ادامه تحصیل پرداخت.در کنار شاعری و نویسندگی در زمینه پژوهش و تحقیقات علمی نیز اقدام نمود و آثار خوبی از او به جا مانده است. علی مهر که اصالتا مازندرانی است، در زمینه شعر نو و گاهی غزل و همچنین در سبک هایکو شعر میسراید.
بخشی از کتاب قصههای این وری
طوطی بازهم تعارف کرد؛ ولی بالاخره با اصرار زیاد بازرگان گفت: «من چیزی نمیخواهم. آخر من طوطیام و شلوار جین یا عطر چارلی به دردم نمیخورد. فقط اگر خواستی، به جای سوغات، سلام مرا به طوطیهایی که بالای درختهای کیش میبینی برسان و بگو شکرقند گفت: ‘روا باشد شما در آن جنگلهای خرم از این درخت به آن درخت بپرید و آواز بخوانید و من در اینجا، در کنج قفس، افسردهحال، روزگار بگذرانم؟’»
راستی، یادم رفت بگویم که بازرگان آدم باسوادی بود. مدرسه رفته بود و قصهٔ «طوطی و بازرگان» مولوی را در کتابهای درسی خوانده بود. به همین دلیل، با شنیدن درخواست طوطی بلافاصله نقشهٔ او را فهمید، اما به روی خود نیاورد و گفت: «فقط همین؟ اینکه چیزی نیست. حتماً میگویم.»
بعد نگاهی به ساعتش کرد و گفت: «آخ! دیرم شد. نیم ساعت دیگر هواپیما پرواز میکند.» کیف سامسونتش را برداشت، خداحافظی کرد و رفت.
فردای آن روز، بازرگان برای چند معاملهٔ نان و آبدار قدمزنان به طرف بازار کیش میرفت. اتفاقاً از خیابانی میگذشت که دو طرفش دو ردیف درخت بود و از قضا تعدادی طوطی روی درختها نشسته بودند. بازرگان حواسش به آنها نبود و داشت به راه خودش میرفت که یکی از طوطیها صدا زد: «آهای بازرگان، پیامی از شکرقند برای ما نداری؟» (دربارهٔ اینکه چطور آن طوطیها فهمیده بودند بازرگان یک طوطی در خانه دارد که اسمش شکرقند است، حدسهای مختلفی میتوان زد؛ مثلاً، شاید هنگامی که بازرگان طوطی را در سفرهای قبل از مغازه خریده بود، این طوطیها روی درختی که روبهروی آن مغازه بود نشسته بودند و بازرگان به محض خارج شدن از مغازه، همراه با طوطی تازه خریداری شده، با ذوقزدگی گفته بود: چه طوطی بانمکی! اسمش را میگذارم شکرقند.)
بازرگان گفت: «نه.»
طوطی گفت: «هیچی؟»
بازرگان کمی فکر کرد و یکدفعه یادش آمد و گفت: «آها، شکرقند چیز خاصی نگفت. فقط گفت اگر آنطرفها طوطیهایی دیدی، بهشان بگو جای شما خالی!
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
قصه اولش خوب بود، اما دو قصه بعدی را که خوندم از خوندن ادامه مطالعه کتاب منصرف شدم...