کتاب داستان دو رگه سحرگاه
معرفی کتاب داستان دو رگه سحرگاه
کتاب داستان دو رگه سحرگاه نوشته احمد حمدی است. این کتاب در حدود قرن ۱۵ در دنیایی خیالی روایت میشود، دنیایی عجیب با موجوداتی هولناک که همه به دنبال قدرت هستند.
درباره کتاب داستان دو رگه سحرگاه
کتاب داستان دو رگه سحرگاه در یک عصر آغاز نمیشود، زمانی که پادشاه تولدی برای جانشینان ۶ سالهاش گرفته است.دو پسربچه دوقلو که قرار است وارثش باشند، پادشاه بیرحمی که کمپ گرسنگان را به آتش کشیده است و فقط اشراف و هدیههایشان برایش مهم است.
همه چیر آماده شده و ویلیام و لوئیس دو جانشین پادشاه در محوطه بازی میکنند و از پادشاه میخواهند برای همیشه ببر و شیرهایی که نمایش اجرا میکنند را نگهدارد. در همین زمان آخرین نجیبزادهای که با درشکه به سرعت به شمت قصر میرود متوقف میشود. چندین مرد و یک زن زیبا با چشمهایی کهربایی رنگ جلوی اسبها ایستادهاند. آنها تمام سربازان و نجیبزاده را میکشند و با درشکه او وارد قصر میشوند، در هیمن زمان زن و مردها تبدیل به گرگ میشوند و تمام قصر را میکشند و جانشینان پادشاه را میکشند و با خودشان میبرند. این دو پسر جوان در دسته گرگینهها و زیر نظر گرگینهها بزرگ میشوند.
خواندن کتاب داستان دو رگه سحرگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب داستان دو رگه سحرگاه
بعد از رفتن پسرانش رو به گاوس کرد و گفت: «همه مشتاق شنیدن رازت هستیم مرد چشم آتشین. حرف بزن.»گاوس قدمی به اطراف برداشت و ادامه داد: «من زمان مرگ شما رو می دونم قربان. این ارزشمندترین رازیه که میشه به کسی گفت.» فردریک با شنیدن چنین حرفی از شدت وحشت رنگش پرید و مات و مبهوت به او خیره ماند. گاوس ادامه داد: «شما در آیندهای نهچندان دور در جشنی مثل این مورد سوءقصد قرار میگیرین و کشته می شین قربان.» همه از شدت شوک آهی کشیدند و به پادشاه چشم دوختند، گاوس طوری این حرف را زد که باور نکردنش، سختتر از باورکردنش به نظر میرسید. فردریک با تنی لرزان، کمی بعد بهزحمت از شوکی که در آن بود خارج شد وحشت زده به گاوس خیره ماند و با لحنی از اضطراب پرسید: «چه وقت؟ چندساله دیگه؟» گاوس رو به زمین لبخندی زد، به آرامی سری به دو طرف تکان داد و ناگهان رو به او جواب داد: «همین حالا قربان.» یکی از افرادش همینکه در را بست ناگهان همه آن گروه با نعرهای، به شکل گرگهایی بزرگ و سرکش و در شکل و شمایلی متفاوت از هم درآمدند، با غرشهای مهیبی لرزه بر دربار انداختند و هر یک وحشیانه به جان افراد حاضر در آنجا افتادند.
بهجای صدای موسیقی و شادی این بار، صدای جیغ و فریاد آدمهایی که در حال فرار به هر سویی گرفتار پنجه و دندان گرگینهها میشدند تا بیرون قصر به گوش میرسید، نگهبانان بیرون جرئت نمیکردند نزدیک در شوند و همگی مدتی بعد پا به فرار گذاشتند. در حین کشتن مهمانان قصر که همگی مانند خرگوشی در دست گرگها دریده میشدند، گاوس و کاترینا در شکل گرگهایی سفید، برای تفریح بیشتر به جان شیر و ببرهای سیرک نمایشی قصر که چندان خوی یک حیوان وحشی جنگلی را نداشتند نیز افتاده بودند. گرگ قدرتمند و سرکش درونشان به آنان این برتری را میداد تا آن حیوانات بیچاره را که تنها میخواستند از خود دفاع کنند را با ضربات قدرتمند پنجه و دندانهایشان از پای در آورند. آن چهار نفر افرادشان یا همان سردسته شورشیان کمپ نیز، سرشار از حس انتقام از پادشاه، پس از کشتن فجیع فردریک و همسرش، بهسرعت از روی میزها و از سمتی به سمت دیگر جستوخیز میکردند هر جنبندهای که به چشمشان میخورد را با خشونت تمام میکشتند و بعد از اینکه ردی از خون در همه جا پخش می کردند سرخوش از آنهمه بوی خون و گوشت میغریدند و خرخر میکردند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۷۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۷۶ صفحه