کتاب تنها در باغ زیتون
معرفی کتاب تنها در باغ زیتون
کتاب تنها در باغ زیتون نوشته صادق عباسیولدی است. این کتاب زندگی شهید مدافع حرم علی سعد است که نشر شهید کاظمی منتشر کرده است.
درباره کتاب تنها در باغ زیتون
براساس گفته مقام معظم رهبری «یاد شهیدان، یادبود ارزش های انسانی است و گرامی داشت آنان، تجلیل از برترین خصال بشری است». به همین دلیلی این کتاب به زندگی یکی از فرماندهان و افراد تاثیرگذار میپردزاد.
و پنجم؛ علی سعد، قهرمان داستان ما. فرماندۀ شهیدی که در بهمن ۱۳۹۴، در خان طومان سوریه شهید شد و پیکر پاک و رنجورش در منطقه جا ماند و بعد از قریب ۴ سال به آغوش وطن بازگشت.
علی سعد در سال ۱۳۵۷ در شهر دزفول به دنیا آمد. پدرش کشاورزی ساده و روستایی بود که از جوانی خادم و ذاکر اهل بیت (ع) و پیش نماز مسجد روستا بود. پدر و عموهای علی در ماه محرم بر منبر مساجد و تکایا میرفتند و به تشریح قیام عاشورا و ذکر مصائب اهل بیت (ع) میپرداختند. علی تحصیلات متوسطه را در شهر دزفول گذراند. بعد از گرفتن دیپلم مدتی را به فراگیری علوم اسلامی در حوزه علمیۀ شوش گذراند و سپس با پوشیدن لباس سبز پاسداری به صف رزمندگان جبهۀ مقاومت درآمد. در مدت کوتاهی آموزشهای نظامی در چند رشته را گذراند و با حضور مداوم خود در سوریه به یکی از فرماندهان تاثیرگذار مقاومت تبدیل شد.
این کتاب نگاهی است بسیار کوتاه و گذرا بر زندگی شهید علی سعد، مردی از تبار شهیدان خوزستان. از خانوادهای که میراثدار شهادتاند و ارث خود را با خون و انتظار به نسلهای بعد به امانت میسپارند.
خواندن کتاب تنها در باغ زیتون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگینامه شهدای مدافع حرم پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تنها در باغ زیتون
با برادرش که دو سال از او کوچکتر بود بازی میکرد. اکثر اوقات با هم بودند. به کوچه میرفتند و با بچههای دیگر ، که بیشترشان، قوم و خویشان خودمان بودند، فوتبال بازی میکردند. بزرگتر که شدند، دیگر کوچه و خیابان جوابگوی بازیهایشان نبود. با بقیهی بچهها جمع میشدند و برای بازی به زمینهای خالی اطراف محل میرفتند که وسعت بیشتری داشت و برای فوتبال مناسب تر بود. بارها پیش آمده بود که بچههای دیگر پیشم بیایند و از برادرانش گله کنند ولی حتی یک بار هم نشد که از علی شکایتی داشته باشند. بچۀ آرامی بود و بزرگ تر از سنش رفتار میکرد. این چیزی بود که بقیه هم بارها به من گفته بودند.
***
اولین روز مدرسهاش به خوبی در یادم مانده. ذوق میکرد که قرار است باسواد شود و مثل برادران بزرگترش، بخواند و بنویسد. از مدرسه که میآمد، بدون اینکه من چیزی بگویم، مینشست پای کتاب و دفترش و تکلیفهایش را مینوشت. درسش هم که تمام میشد، یا به حسینیه میرفت، یا همراه برادرش حسن، میرفتند که با بچههای محل بازی کنند. در فصل برداشت محصول، برای کمک به پدرش سر زمین میرفت و همراه دیگران کار میکرد. پدرش روضه خوان اهل بیت (ع) بود؛ در ایام عزاداری، در حسینیه روضه میخواند و ذکر مصیبت میگفت. علی، از همان روزهای کودکی نماز خواندن را شروع کرده بود. پدرش از این موضوع خوشحال بود و تشویقش میکرد که این راه و روش را در طول زندگیاش حفظ کند.
***
دوستانش میگفتند وقتی همدیگر را میبینیم، همیشه اوست که اول سلام میدهد. به او گفته بودند: «بابا ما از تو کوچیکتریم! بذار ما اول سلام بدیم.» او هم خندیده بود و در جوابشان گفته بود: «حالا چه فرقی میکنه؟ من و شما نداره که.» برای همین یک روز نقشه کشیدند که غافلگیرش کنند و قبل از او سلام بدهند. برایم تعریف کردند که یک روز ، همگی پشت دیوار قایم شدند و یک نفر را گذاشتند که وقتی علی آمد، خبرشان کند. علی که نزدیک شد، با علامت یکی از بچهها همگی آماده شدند که از پشت دیوار بیرون بیایند و به او سلام بدهند. ولی علی که از همان فاصله متوجهشان شده بود، با صدای بلند فریاد زد: «سلام بچه ها!» و همۀ نقشههایشان را نقش بر آب کرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه