دانلود و خرید کتاب مبصر کلاس هشتم سید حسن حسینی ارسنجانی

معرفی کتاب مبصر کلاس هشتم

«مبصر کلاس هشتم» نوشته سید حسن حسینی ارسنجانی( -۱۳۳۲) نویسنده ایرانی است و در سومین جشنواره داستان انقلاب توانسته است به عنوان داستان برگزیده انتخاب شود. داستان این کتاب درباره دانش‌آموزی به نام «منوچهر» است که علاقه زیادی دارد به عنوان مبصر کلاس انتخاب شود و سرانجام به این آرزو می‌رسد. اما در این زمان رفتار متفاوتی را در برابر دیگر دانش‌آموزان در پیش می‌گیرد. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «کار منوچ روزبه‌روز بالا می‌گرفت. از همه باج می‌گرفت و همه چیز هم به دردش می‌خورد؛ از مداد و خط‌کش چوبی گرفته تا کفش و بلوز و دوچرخه و خرت و پرت‌های دیگر و هرکه هرچه داشت مال او بود. هرکسی هم که ذره‌ای مقاومت می‌کرد، سر و کارش با ترکۀ اناری آقای مدیر بود. حتی اگر کسی چیزی داشت و توی هفت تا پستو هم قایم می‌کرد، خبرش مثل باد به گوش منوچ می‌رسید و آن وقت بود که می‌بایست می‌آورد و دودستی تقدیم می‌کرد. پدر احمد پس از چهار سال کار طاقت‌فرسا زیر آفتاب سوزان کویت، به خانه بازگشته بود و برایش یک‌دست کت و شلوار و ساعت وستندواچ آورده بود. احمد از ترس منوچ ساعتش را توی صندوقچه‌ای که در زیرزمین خانه‌شان بود قایم کرده بود و هرازگاهی که خانه خلوت بود، کنج زیرزمین و دور از چشم دیگران، ساعت را پشت دستش می‌بست و برای خودش کیف می‌کرد؛ اما کلاغ‌های بی‌انصاف خیلی زود بو بردند و خبرش را به گوش منوچ رساندند.»
صالحه
۱۳۹۵/۰۶/۲۱

کتاب جالبی که با زبان تمثیل اوضاع و احوال شاه و آمریکا و مردم در دوران پهلوی را به تصویر میکشد. فقط نمیدونم در نهایت کتاب مناسب چه رده ی سنی ای هست چون قسمت های دقیقی از داستان گویای

- بیشتر
• Khavari •
۱۳۹۹/۰۷/۳۰

خوندش رو به "نوجـوان" ها توصیه میکنم برای این رده سنی میتونه جالب باشه...👌 برای من صرفا آشنایی با اثر نویسنده و گویش جذاب اقوام فارس رو به همراه داشت اما درکل زنگ تفریح خوبی بود!

سپهر
۱۳۹۹/۰۷/۲۴

موضوع داستان برای بزرگسالان کمی بچه گانه بنظر میاد! ولی نوع نوشتار و لهجه و قلم نویسنده این رو جبران میکنه. شخصیت های داستان میتوانند نماد اشخاصی هم باشند. در کل برای تفریح، خواندن این کتاب بد نیست!

srghafoori
۱۳۹۷/۰۳/۱۳

عااالی بووود... نوع روایتش، فضای داستان، شخصیتا، فراز و فرودها و... ممنون طاقچه کاش بقیه ی کتابای اقای حسینی رو بزارین..

محمداسدی
۱۳۹۵/۱۲/۲۵

سرگرم کننده بود. من یه روزه و توی اتوبوس و بی ار تی تمومش کردم. اما اغراقش کمی بیش از حد شده بود.

Emma
۱۳۹۵/۱۰/۰۹

عالی نبود ، ولی خوب بود حدودا کتاب از جایی ک منوچهر مبصر میشه خوب میشه، بقیش اضافی بود

🌹minoo🌹
۱۳۹۵/۰۵/۰۹

واقعا کتاب قشنگیه پیشنهاد میکنم همه این کتاب رو بخونید خوندنش به آدم یه حس و حال دیگه ای میده لطفا از این کتاب ها بیشتر بیارید .ممنون.😀😀

سحر
۱۳۹۹/۰۴/۳۰

جالب بود. قلم نویسنده هم دوست داشتنی بود.

محمد حسین
۱۳۹۷/۰۳/۱۱

عالیییی

Hosna
۱۳۹۵/۰۹/۱۹

عکس جلدش واقعا جالب و متفوته ولی خودشو نمیدونم

به دستور آقای مدیر، منوچ جلوی دفتر ایستاده بود تا بچه‌ها را یکی‌یکی و به‌نوبت به دفتر بفرستد. چرا بی‌انصافی می‌کنی و هرکی رو که دلت خواست، می‌فرستی تو؟ شلوغ نکن سید؛ وگرنه اِنقده وامی‌دارمت تا زیر پات علف سبز شه. سید جواد عصبانی شد، یقۀ پیراهن منوچ را گرفت و او را محکم به دیوار کوبید. مشت‌های گره‌کرده‌اش را بالا برد و با تهدید گفت: «حالا زیر اون چشمای پُرروت یه جفت بادمجون بکارم؟ خیال کردی همین که نوکر مدیر شدی، هر غلطی دلت خواست می‌تونی بکنی؟ »
S
راسیاتش، دلُم می‌خواد شیراز رفتم، یه چیزی واسه‌ت بیارم. آخه تو خیلی واسه‌مون زحمت می‌کشی از صب تا شب. یا رضا بغلته یا درِ مغازه‌ای... باید یه چیزی بخوای؛ والّا جون رضا، ازت دلگیر می‌شم. منوچ مانده بود که چه بگوید یا چه چیزی بخواهد. به خاطر مبصر شدن این‌همه خرحمالی کرده بود و حالا خانم می‌خواست با یک سوغات ماست‌مالی‌اش کند، برود. با خودش گفت: «کم‌رویی رو بذار کنار پسر و قال قضیه رو بکن. » آب دهانش را قورت داد، مِن و مِنّی کرد و گفت: «دستتون درد نکنه خانم، حالا که قسم آقا رضای عزیز رو خوردین، چشم می‌گم؛ اگه زحمتتون نیست، به آقای مدیر بگین مبصر کلاسمون رو عوض کنن. آخه باهامون ضده و بی‌خود و بی‌جهت اسممون رو می‌نویسه و الکی از کلاس بیرونمون می‌کنه! » خانم که از خواستۀ منوچ خوشحال شده بود، با خنده جواب داد: «ای به روی چشم، ظهر که اومد، حتماً بهش می‌گم. اونی که اسم آقا منوچهر گلِ ما رو بنویسه که به درد مبصری کلاس نمی‌خوره. » و بعد از کمی مکث، خوشحال‌تر گفت: «می‌دونی چیه؟... اصلاً ازش می‌خوام خودت رو بذاره مبصر. »
S
«ننه‌جون، هر کی بخواد پیشرفت کنه، می‌باس چشم‌پاک باشه، دست‌پاک باشه، زرنگ و کاری باشه، با مردمَم خوش‌رفتار و مهربون باشه. همچین آدمی توی دل همه جا باز می‌کنه و هر جام بِره، سرش دعواس. »
سحر
مقوای پشت شیشۀ سلمانی، از یک فرسنگی، سه‌تیغه‌ها را رَم می‌داد: «طبق قانون مقدس اسلام از تراشیدن ریش معذوریم! »
سحر
ز دستِ دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند، دل کنه یاد بسازُم خنجری، نیشش ز پولاد زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد
Farshid0032

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۵۰%
تومان