دانلود و خرید کتاب حاج آخوند سیدعطاالله مهاجرانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب حاج آخوند اثر سیدعطاالله مهاجرانی

کتاب حاج آخوند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حاج آخوند

کتاب حاج آخوند نوشته سید عطاالله مهاجرانی است. این کتاب زندگی حاج شیخ محمود رضا امانی، فرزند مرحوم شیخ علی‌اصغر، در روستای مهاجران و روستاهای اطراف، معروف و مشهور به حاج‌آخوند است. همه اهالی روستا و شهر که او را می‌شناختند با همین نام از او حرف می‌زدند و با او سخن می‌گفتند. گاهی نامه هم که به روستای مهاجران می‌آمد و نامه‌ها را به دفتر مدرسه می‌رساندند، پشت پاکت نامه ایشان نوشته بود: روستای مهاجران کَمَر، برسد به دست حاج‌آخوند! این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از مردی است که همه او را به خوبی می‌شناختند.

خواندن کتاب حاج آخوند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به تاریخ و داستان‌های واقعی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از حاج آخوند

از توی مهتابی به رنگین‌کمان نگاه می‌کردم. نامش را نمی‌دانستم. اولین بار بود که به انحنای رنگین‌کمان وتاب رنگ‌هایش دقت می‌کردم. تپه مارون انگار زیر طاق رنگین‌کمان سرش را بالا گرفته بود. یک سر کمان از پس تپه بالا می‌رفت و سر دیگر به طرف مدرسه پائین می‌آمد و در چما محو می‌شد. آن‌قدر نزدیک می‌نمود که گویی می‌توانستم بروم و در میان رنگ‌ها بایستم.

به پسرعمویم رحیم گفتم: سیل کن!

گفت: این کمان رستم است، رستم دستان.

با خودم گفتم اگر این کمان رستم است پس تیرش کجاست؟

پابرهنه و شتابزده از خانه بیرون آمدم تا بروم بالای تپه و کمان رستم را از نزدیک ببینم. محمدعلی و احمد هم همراهم آمدند. باران نرم و زلال به صورتمان می‌خورد. از کمان رستم چشم بر نمی‌داشتیم. بالای تپه که رسیدیم کمان به دوردست رفته بود. این تجربه را با خورشید داشتیم. گاهی خورشید انگار در افق روی زمین ایستاده بود. نورش پرتقالی و ارغوانی بود. هر چه نزدیک‌تر می‌شدیم، گویی از ما فاصله می‌گرفت و سرانجام محو می‌شد...

از بالای تپه به سمت خانه سرازیر شدیم. گاه برمی‌گشتیم و چندباره به کمان رستم نگاه می‌کردیم. از شیب تپه که پایین آمدیم، دیدم حاج‌آخوند دارد از پیچ مدرسه رو به بالا می‌آید. سلام کردیم. حاج‌آخوند عمامه‌اش را توی خورجین گذاشته بود. موهایش سیاه وخرمایی و سفید و خاکستری بود. زیر باران و آفتاب برق می‌زد.

پرسید: کجا بودید بچه‌ها؟

گفتیم: رفته بودیم دیدن کمان رستم!

حاج‌آخوند خندید و گفت: کمان خداوندست! این کمان کمانی است که زنده می‌کند. اسمش قوس و قزح است. قوس یعنی کمان، قزح یعنی زیبایی و لطافت. به سخنی که از روی حقیقت باشد و با دروغ آمیخته نشده باشد، قزح می‌گویند.

بچه‌ها کتاب مقدس مسیحی‌ها و یهودی‌ها درباره قوس و قزح داستان دلکشی دارد. هیچ‌وقت از یاد نمی‌برید. می‌گوید قوس و قزح نشانه عهدی‌ست که بین خداوند و انسان‌هاست. این کمان خداوندست که لای حریر ابرها پوشیده و پنهان شده و با تابش آفتاب و بارش باران آشکار می‌شود. وقتی نوح با مردم و حیوانات از سیلاب گذشتند، خداوند به نوح گفته بود وقتی قوس و قزح پدیدار شود، او نجات پیدا می‌کند.

نظرات کاربران

...
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

عاااالی. از بهترین کتاب‌هایی که تا امروز خوانده ام. من این کتاب رو بعد از خوندن ملت عشق شروع کردم با خودم گفتم مولویِ حاج آخوند کجا مولویِ اللا و عزیز کجا و اصلا کتاب حاج آخوند کجا و کتاب

- بیشتر
Amin
۱۳۹۹/۰۱/۲۵

کتاب درباره زندگی یک روحانی روستایی است که حدود 20 سال در حوزه های مختلف قم و نجف تحصیل کرده و نهایتا در یک روستا کنج عزلت گزیده؛ نویسنده نکات مختلف ادبی و عرفانی و سبک زندگی و... ای رو

- بیشتر
R.mohammadi
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

لطفا در طاقچه بی نهایت قرار دهید

پایدار
۱۳۹۹/۰۱/۲۷

من نسخه چاپی کتاب را خوانده ام کتاب بسیار عالی هستش چند جا اشک بر چشمان من نشست .

کاربر ۸۷۰۹۳۰
۱۳۹۹/۰۱/۲۹

لطفا در طاقچه بینهایت قرار بدید

zahra.m
۱۳۹۹/۰۱/۲۶

نسخه چاپیش ۴۰۰۰۰ خریدم، خیلی خوبه اگر به مباحث انسانیت و اخلاق و رفتار و عرفان علاقه دارید. حاج اخوند شیخ روستا که عاشق راه و رسمش میشید❤.

zahra es
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

فوق العاده بود... شخصیت حاج آخوند، شخصیتیه که همه دنیا باید بشناسنش... من بخاطر نویسنده کتاب رغبتی به خوندن کتاب نداشتم، اما نویسنده توی توییترش نوشته بود که حاج قاسم این کتاب رو خونده بوده و به سایرین هم هدیه

- بیشتر
ا.م
۱۳۹۹/۰۴/۲۳

روایتی شیرین به قلمی شیرین

Sadat
۱۳۹۹/۰۱/۲۹

شخصیت پردازی حاج‌آخوند شاید در نگاه اول کمی جهت‌گیرانه و اغراق‌آمیز به نظر می‌آید، اما با ادامه کتاب کم کم مجذوب همین شخصیت شاید کمی اغراق آمیز شدم و به نظرم این شخصیت، هرچند کمی آمیخته با خیال نویسنده، بسیار

- بیشتر
سیّد جواد
۱۳۹۹/۰۹/۰۵

کتاب ۳۲۹ از کتابخانه همگانی، کتاب خوبی بود و قطعا مطالعه آن تاثیر مثبتی بر خواننده خواهد گذاشت، فقط کمی در مورد شعرا و فلاسفه مانند مولوی و ملاصدرا غلو شده بود.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳۶۲)
آیه نور! قرآن را اگر از اول تا به آخر بخوانی، اصلاً یک بار بخوان، هر جا واژه نور دیدی یادداشت کن. هر جا واژه ظلمات دیدی یادداشت کن. متوجه می‌شوی که نور همیشه در قرآن مفرد آمده است و ظلمات همیشه جمع. در نور وحدت و یگانگی‌ست و در ظلمات پریشانی و گسستگی و تفرقه. روی دیگر شناخت آیه نور در سوره نور آیات ظلمات است. درست بعد از آیه نور آمده است.
mary
وقتی بلور جام خونین قلب می‌شکند، اشک به تمام تن انسان گذر می‌کند. جویبارهای خون، جویبار اشک می‌شوند. تمام تار و پود تن و جانت می‌گرید. گریه‌ای که صدایش را تنها خودت و در تنهائی ات می‌شنوی.
°•. MaryaM .•°
مگر نمی‌خواهیم خداوند با ما غفور باشد؟ غفران مرحله‌ای بالاتر از عفو و صفح است. هر سه موضوع در قرآن آمده است. ما کسی را عفو می‌کنیم. مثلاً بایست قصاص شود، اما عفو می‌کنیم. یعنی مجازات دیگر نمی‌شود. اصلاً ترجیح عفو بر قصاص در آیه قصاص آمده است. مثلاً فردی به زندان محکوم می‌شود، وقتی عفو شد، آزادش می‌کنند، اما پرونده‌اش باقی است. صفح یعنی پرونده او را هم می‌بندند. دیگر به رویش نمی‌آورند، ملامت و شماتتی در کار نیست. برای همین قرآن واژه جمیل را برای صفح به کار می‌برد، مثل رفتار یوسف با برادرانش، وقتی برادران زبان به پوزش می‌خواهند به آن‌ها می‌گوید: لَا تَثْرِیبَ عَلَیکمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَهُ لَکمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. در این آیه صفح یوسف با مغفرت الهی و ارحم‌الراحمین با هم مناسبت دارند.
زینب هاشم‌زاده
بیچاره گرگ. هارترین جانور، خود انسان است. وقتی انسان نیست.
°•. MaryaM .•°
«عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم...
آسمان
آدما بوی شغلشان را می‌دهند
آسمان
آقای سلطانی سال‌ها در بخش مستشاری ارتش آمریکا در شیراز کار کرده بود. لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه پهلوی شیراز گرفته بود. دانشگاهی که به قول جلال آل‌احمد، در میان قبر حافظ و سعدی، زبان رسمی دانشکده ادبیاتش انگلیسی بود!
آسمان
مگر نگفته‌اند گنج در ویرانه است، خودمان را ویران کنیم تا گنج‌مان را پیدا کنیم
zahra.k6
آقای مهندس جلوتر آمد. سینه‌اش را صاف کرد و گفت: اهالی شریف مارون. اهالی شاه‌دوست و وطن‌پرست مارون! من خیلی خوشحالم که بین شما اهالی شریف، کشاورزان عزیز هستم. ما به شما افتخار می‌کنیم. شما خیلی زحمت می‌کشید. ما شهری‌ها هر چه داریم از شماست. نان ما، شیر ما، کره و پنیر و کشک و پشم ما از شماست. میوه ما از شماست. پیاز و سیب‌زمینی ما، کشمش ما از شماست. شما خیلی عزیزید. من می‌خواهم به شما بگویم با سیستم جدید کشاورزی سیستم مکانیزه (هادی سرش را به نشانه تأیید تکان داد) محصولات شما چند برابر می‌شود. اسراییلی‌ها آمده‌اند شب و روز را جوری تنظیم کرده‌اند که مرغ‌هاشان دو بار در شبانه‌روز تخم می‌گذارند! می‌دانید چطوری؟ مرغداری را تاریک و روشن می‌کنند. مرغ‌ها فکر می‌کنند صبح شده تخم می‌گذارند... رحم‌خدا گفت: ای بر پدرشان لعنت. یعنی سر مرغا کلاه می‌گذارند؟ هیچ فکر کرده‌اند قین مرغا پاره می‌شود؟ جمعیت خندید. آقای مهندس با خونسردی گفت: مرغ‌ها در خدمت انسان‌ها هستند. مگر آخرش سرشان را نمی‌برند؟ حالا آقای عزیز شما به فکر قین مرغای اسراییلی هستید؟
علی نورا
برخی پرسش‌ها پرسش عمرند. گذار سال و ده سال کافی نیست. باید پاسخ مثل چشمه‌ای از جانت بجوشد. خواندنی نیست، شدنی‌ست!
H.S

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان