کتاب پالیز

کتاب پالیز اثر حمیدرضا فیض‌اللهی که نشر آرنا آن را منتشر کرده، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه فارسی را در برمی‌گیرد که در سال ۱۴۰۴ منتشر شده است. این مجموعه شامل داستان‌هایی با موضوعات متنوع و شخصیت‌های گوناگون است و هر داستان به دغدغه‌ها و مسائل مختلف اجتماعی، خانوادگی و فردی می‌پردازد. برخی از داستان‌ها پیش‌تر در مجلات و مجموعه‌های دیگر منتشر شده‌اند و اکنون در قالب این مجموعه گردآوری شده‌اند. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب پالیز

کتاب پالیز، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که هر یک به‌تنهایی دنیایی مستقل دارند و درعین‌حال دغدغه‌های مشترک انسانی و اجتماعی را بازتاب می‌دهند. این کتاب در دوره‌ای نوشته شده که مسائل روزمره، بحران‌های اخلاقی، روابط خانوادگی و چالش‌های اجتماعی در جامعه‌ی ایرانی پررنگ بوده‌اند. حمیدرضا فیض‌اللهی در مقدمه اشاره می‌کند که نگارش این داستان‌ها حدود ده سال زمان برده و برخی از آن‌ها پیش‌تر در نشریات مختلف منتشر شده‌اند. داستان‌ها از نظر موضوع و گروه سنی مخاطب، تنوع زیادی دارند و هر کدام به زاویه‌ای از زندگی معاصر می‌پردازند؛ از ماجراهای جنایی و معمایی گرفته تا روایت‌هایی از روابط خانوادگی، خاطرات تلخ‌وشیرین و حتی تجربه‌های زیسته در بسترهای متفاوت اجتماعی. فضای داستان‌ها گاه واقع‌گرایانه و گاه با رگه‌هایی از خیال و نمادپردازی همراه است. این مجموعه، تصویری چندوجهی از جامعه و انسان معاصر ارائه می‌دهد و تلاش دارد با روایت‌های کوتاه و تاثیرگذار، مخاطب را به تأمل درباره‌ی موقعیت‌های انسانی و اجتماعی وادارد.

خلاصه کتاب پالیز

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند!

در مجموعه داستان پالیز، هر داستان با فضاسازی و شخصیت‌پردازی خاص خود، مخاطب را وارد موقعیتی تازه می‌کند. داستان‌ها اغلب با یک گره یا بحران آغاز می‌شوند؛ برای مثال، در داستان به قیمت جان، مسعود مأموریتی خطرناک را می‌پذیرد و وارد خانه‌ای می‌شود که پر از تله و دوربین است و در نهایت با واقعیتی هولناک روبه‌رو می‌شود. در پات، روایت زندگی زنی را می‌بینیم که با مشکلات خانوادگی و عاطفی دست‌وپنجه نرم می‌کند و گذشته‌ای پر از کینه و بخشش را مرور می‌کند. بازگشت از دوزخ، تجربه‌ای تلخ از اسارت و خشونت را از زبان یک خبرنگار روایت می‌کند که در سوریه گروگان گرفته شده است. 

داستان‌هایی مانند پارک دوبل و کوچه‌ی نیستان به مسائل روزمره و روابط میان‌فردی می‌پردازند و گاهی با طنز تلخ یا نگاهی انتقادی همراه‌ هستند. برخی داستان‌ها جنبه‌ی معمایی و جنایی دارند؛ مانند قتل با کارد آشپزخانه که روند یک پرونده‌ی قتل را از زاویه دید پلیس دنبال می‌کند. در داستان‌هایی مثل بچه گرگ و پیتزا خاطره، شخصیت‌ها با گذشته یا خانواده‌ی خود درگیرند و تلاش می‌کنند راهی برای رهایی یا آشتی پیدا کنند. مجموعه با روایت‌هایی از بخشش، انتقام، گناه و رستگاری، طیفی از احساسات انسانی را به تصویر می‌کشد و هر داستان، مخاطب را با پرسشی تازه درباره‌ی اخلاق، هویت و سرنوشت روبه‌رو می‌کند.

چرا باید کتاب پالیز را خواند؟

مجموعه داستان پالیز با تنوع موضوعی و سبک روایی، فرصت مواجهه با موقعیت‌های گوناگون انسانی را فراهم می‌کند. هر داستان، زاویه‌ای متفاوت از زندگی معاصر را نشان می‌دهد و مخاطب را با چالش‌های اخلاقی، اجتماعی و روانی روبه‌رو می‌سازد. روایت‌های کوتاه و پرکشش کتاب، امکان هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌ها و تأمل درباره‌ی تصمیم‌ها و پیامدهای آن‌ها را ایجاد می‌کند. این کتاب می‌تواند برای کسانی که به داستان‌های کوتاه با مضامین اجتماعی و انسانی علاقه دارند، تجربه‌ای متفاوت و چندلایه باشد.

خواندن کتاب پالیز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

پالی  برای علاقه‌مندان به داستان کوتاه فارسی، دوستداران روایت‌های اجتماعی و کسانی که به مسائل روزمره و دغدغه‌های انسانی توجه دارند، مناسب است؛ همچنین این مجموعه به مخاطبانی که به‌دنبال داستان‌هایی با مضامین خانوادگی، معمایی و روان‌شناختی هستند، پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب پالیز

«بوق پیام رشته افکارش را گسست . گوشیش را در دست گرفت . کلیپی- عزیزم سلام ! گوشیتو چرا جواب نمی دی ؟ می دونم از دستتم دلخوری . حقم داری . من واقعا ازت معذرت می خوام . حرفایی بهت زدم . که اصلا مستحقش نبودی . می دونی مریضی آیدا بی طاقتم کرده بود . من مثل تو نمی تونم همه چی رو تو دلم بربزم و چیزی نگم . ازت خواهش می کنم . باز هم مردونگی کن و منو ببخش . راستی خدا رو شکر عمل آیدا موفقیت آمیز بود . نگفتی پولش رو از کجا جور کردی . ما منتظرت ...با سرعت دستپاچگی کلیپ را قطع کرد . از جایش برخاست و شروع به قدم زدن کرد .- سلام ! ببخشید ده متر سیم می خواستم .مسعود نگاه به جمالی کرد . جمالی به او اشاره کرد » که پیش بیاید . مسعود با قدمهایی سنگین به طرف او رفت . جمالی سویچی را روی میز گذاشت . نجوا کرد. پراید سفیدرنگ اونطرف خیابون پارکه. کلت توی داشبردشه. امشب رو تنها فرصت داری.»