دانلود و خرید کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم مرتضی سخاوت
تصویر جلد کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم

کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم

معرفی کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم

کتاب حاضر جلد چهارم از مجموعه بچه‌های مسجد است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. در این کتاب ۳ نمایشنامه از نویسندگان، مرتضی سخاوت (داریوند نژاد) و ندا ثابتی می‌خوانید.

درباره کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم

نمایشنامه به عنوان یکی از ارکان اصلی شکل‌گیری هر اثر نمایشی همواره دارای اهمیت و جایگاه ویژه در دنیای نمایش بوده است؛ چرا که نمایشنامه در اصل نقشهٔ راه برای گروه‌های نمایشی محسوب می‌شود، مسیری که اگر به‌درستی توسط نمایشنامه‌نویس تدوین شده باشد می‌تواند انرژی و توان گروه را به‌خوبی منسجم نموده و آنان را به‌سوی هدف نهایی پیش ببرد.

دفتر تئاتر مردمی بچه‌های مسجد حوزه هنری با توجه به این امر مهم و به‌منظور تولید محتوای نمایش برای گروه‌های اجرایی، اقدام به تهیه و انتشار مجموعه نمایشنامه‌های بچه‌های مسجد نموده است.

مهمترین ویژگی نمایشنامه‌های گردآوری‌شده در این مجموعه، علاوه بر دارا بودن محتوا و مضمون دینی و مسجدی، هماهنگی و تناسب این آثار با فضا، امکانات و شرایط مسجد و گروه‌های مسجدی، به لحاظ اجرایی است.

امید است تهیه و انتشار این مجموعه بتواند در رشد و ارتقاء آثار گروه‌های تئاتر بچه‌های مسجد مفید و موثر باشد.

خواندن کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان مخاطبان اصلی این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب بچه های مسجد؛ جلد چهارم

صحنه

(الف: سکویی گِرد و چندین مکعب چوبی اینجا و آنجا پراکنده و در عمق، چهارچوبی ایستاده بر شانهٔ پلکانی نه‌چندان بلند، که در موقعیت‌های مختلف می‌توان آن را اطراف سَکو برای نشان دادن مکان‌های مختلف جابه‌جا کرد، این چهارچوب می‌تواند راهی برای ورود و خروج بازیگران بر سکو باشد.

ب: دیوارِ عمق صحنه پوشش سفیدی است که بنا بر ضرورت و نیاز نمایش می‌توان تصاویری زنده را بر آن پخش نمود.

اکنون شبنم (دختر یک/کلثوم) بر مکعبی نشسته، با آینه‌ای که در دست دارد خود را به آرایشی عربی گریم می‌کند، دختران (دو، سه و چهار) در رخت و لباس خود و آرایشی عربی، خود را برای ایفای نقش‌شان آماده می‌کنند، خانم کارگردان با سه دف در دست وارد صحنه می‌شود و آن‌ها را به دختران (دو، سه و چهار) می‌دهد.)

کارگردان: (به دختر چهار) گریمت خیلی غلیظه، زهره.

دختر چهار: (خندان) تکرار نمی‌شه، خانم.

دختر دو: (خندان) بشه خودم تنبیه‌ت می‌کنم.

خانم کارگردان: (به شبنم که در حال گریم است) تو که هنوز مشغول خودتی، شبنم؟

شبنم: (دست از کار می‌کشد.) تمـام.

(شبنم شتاب‌زده برخاسته که بیرون رود.)

خانم کارگردان: کجا؟

شبنم: آیینه رو بذارم بیرون.

خانم کارگردان: بده خودم می‌برم.

(خانم کارگران آینه را از شبنم می‌گیرد.)

خانم کارگردان: (با اشاره به آینه) کی شکوندتش؟

شبنم: من. حواسم نبود از دستم افتاد شکست.

دختر سه: نه، خود در میان جمع و دلش جای دیگریست؟

(همه می‌خندند.)

شبنم: توش که نگاه می‌کردم انگار عنکبوت توُ صورتم تار تنیده بود.

(خانم کارگردان اکنون بیرون رفته است و دختران دو، سه و چهار دف‌ها در دست بر پلکان نشسته و تابلوی زیبایی را شکل داده‌اند، کلثوم (شبنم) نیز مَشکی نیمه‌پر از آب را از ملّار (سه‌پایه‌ای که مشک آب را بر آن آویزان کنند.) که در عمق است برداشته بر شانه افکنده، بالای پلکان، در چهارچوب، پشت به صحنه می‌ایستد، در این دم موسیقی جان می‌گیرد، دختران (دو، سه و چهار) دف‌زنان موسیقی را همراهی می‌کنند و آنگاه...)

دختران: (هم‌سرا)... و سرانجام گوش‌های مکّه از دهان خانهٔ ابوخالد شنیدند دوش، که شیر بی‌مثال عرب، ...

دختر دو: (به‌جای مادر خالد) خالد، پسرم...

دختران: (ادامه/ هم‌سرا) به خواهش پدر و بزرگان مکّه، نه نگفت و رضایت داد تا در کنار اَسب و شمشیرش، زن اختیار کند.

(دختران آنگاه دف‌زنان موسیقی را همراهی کرده، می‌خوانند.)

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یک دم عُمر را غنیمت شمریم

فردا که از دیر فنا درگذریم

با هفت‌هزار سالگان سَربه‌سریم

دختران: (هم‌سرا) آهای دخترانِ مکّه! دختران شب‌های شهد و شمع و شراب و شیرینی، ماه‌رویانِ روزهای ترانه و طرب، تا کبوتر دل خالد برشانهٔ کدام‌یک از شما می‌نشیند، چون عروسان، بر مِنصهٔ خیال امّا، گردن‌بند از ماه و ستاره بر گردن آویزید و خورشید از حنا بر کف دست‌ها و خَل‌خال‌ها از طلا بر پا بندید.

دختران: (بار دیگر دف‌زنان به خواندن ادامه می‌دهند.)

برخیز و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفائی بُودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

(صحنه تاریک می‌شود و همزمان تصویر بر پردهٔ سفید عمق جان می‌گیرد.

سه سوار عرب در چند نمای دور و نزدیک در میان باد و رمل بیابان در حال تاختن‌اند و در تاریک روشنای صحنه، کلثوم مَشک نیمه‌پر از آبش بر شانه، بقچه‌اش در دست، افتان و خیزان، با چرخش، گِرد سکو هراسان و وحشت‌زده در حال گریز؛ اینک نمایی نزدیک از سواران درحالی‌که ایستاده‌اند و اطراف را به دنبال یافتن کسی از زیر نظرها می‌گذرانند. آنچه تصویر و صحنه را به هم پیوند می‌زند باد شدیدی است که در هر دو (تصویر و صحنه) در حال وزیدن است. سواران آنگاه در ادامهٔ تاختنشان در چند نمای مختلف، از ضلع سمت راست تصویر خارج می‌شوند، با خارج شدن سواران، صحنه برای لحظاتی بسیار زودگذر تاریک شده و چون نور بازمی‌گردد کلثوم چون نخست مَشک آبش بر دوش، پشت به صحنه در چهارچوب بر پلکان ایستاده است و سکو اکنون خانهٔ ابوخالد است و مادر خالد (دختر دو) درحالی‌که با دوک، نخ می‌ریسد با دخترش ریحانه (دختر سه) در بحث و گفت‌وگو است.)

مادر خالد: (دختر دو) مّکه می‌خواهد سرافکندگی خانوادهٔ ابوخالد را ببیند وگرنه چه ضرورت اینکه چنین یاوه‌هایی را در دهان‌ها افکند...

ریحانه: (دختر سه) یاوه؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان