بریده‌هایی از کتاب ما در برابر شما

بدی بزرگ شدن این است که آدم می‌فهمد همه‌جا همین‌طور است.

«سوراخ‌های کوچک‌اند که کشتی‌های بزرگ را غرق می‌کنند.»

هیچ‌کس نمی‌داند چرا. فقط ناگهان دو نفر به‌جای اینکه با هم زندگی کنند، تنها کنار هم زندگی می‌کنند

روی دیوار اتاق رختکن باشگاه نوشته است: «به هر که بیشتر داده شده از او بیشتر گرفته خواهد شد.»

مشکل رؤیا همین است: به قله آرزوهایت که می‌رسی، تازه می‌فهمی ترس از ارتفاع داری!

مردم یک دروغ ساده را ترجیح می‌دهند به یک راست پیچیده، چون دروغ مزیتی دارد که شکست‌ناپذیرش می‌کند: حقیقت باید بتواند تمام جزئیات یک حادثه را باز کند وشرح دهد، اما دروغ فقط کافی است باورکردنی باشد

بزرگ شدن برای بعضی دخترها چیزی نیست که انتخابش کرده باشند؛ برخی دخترها مجبورند بزرگ شوند.

زندگی در اینجا هرگز آسان نبوده. همین بود که ما از عهده‌اش برآمدیم و شما نه.

من خیلی دوست صمیمی داشتم اما تا حالا دوست صمیمی کسی نبودم. می‌فهمی؟

بدترین چیزی که ما درباره شما می‌دانیم این است که به شما وابسته‌ایم. که کارهای شما روی زندگی ما تأثیر می‌گذارد؛ نه‌فقط کارهای کسانی که ما انتخابشان می‌کنیم، نه‌فقط کارهای آن‌ها که دوستشان می‌داریم، بلکه حتی کارهای شما آدم‌های بی‌شعور. همین شماها که هیچ صفی را رعایت نمی‌کنید، همین شماهایی که نمی‌توانید درست رانندگی کنید، همین شماهایی که از سریال‌های مزخرف تلویزیون خوشتان می‌آید و توی رستوران بلندبلند حرف می‌زنید و بچه‌هایمان توی مدرسه از بچه‌هایتان اسهال و استفراغ می‌گیرند. همین شماها که کج پارک می‌کنید و مشاغل ما را قاپ می‌زنید و به حزب‌ها و آدم‌های ناجور رأی می‌دهید. شماها بر لحظه‌لحظه زندگی ما تأثیر دارید. خداوندا! به همین دلیل است که از شما بیزاریم!

هر آدمی صدها آدم در درون خود دارد

عشق پدر و مادرها عشقی است بی‌پروا، طاقت‌فرسا و بی‌پاسخ

«غم بهاییه که برای عشق می‌پردازیم، رامونا. قلب شکسته یه قلب کامله.

«تو دلت پسر می‌خواد یا دختر؟» آنا جوری که انگار تمام عمرش را به این پرسش اندیشیده است پاسخ می‌دهد: «پسر.» «چرا؟» «چون برای پسرها شاید گاهی دنیا بر وفق مرادشون بچرخه، اما دنیا تقریباً همیشه بر ضد ما دخترهاست.»

جامعه یعنی حاصل‌جمع انتخاب‌های ما

به‌تازگی کتابی درباره تروریسم خوانده که در آن یک مورخ تشبیهی با یک مغازه چینی‌فروشی ارائه کرده: یک مگس به‌خودی‌خود نمی‌تواند یک فنجان چای را واژگون کند، اما اگر مگسی دم گوش یک گاو وزوز کند و گاو دیوانه به مغازه هجوم بیاورد، هر ویرانی‌ای ممکن است رخ دهد.

مردم معمولاً خشمشان را سر آنکه سزاوارش است خالی نمی‌کنند. ما معمولاً خشممان را سر اولین آدم دم‌دست خالی می‌کنیم.

همه تنهایند. ما تنها به دنیا می‌آییم، تنها می‌میریم و تنها دعوا می‌کنیم.

بهای یک پدر یا مادر خوب بودن چیست؟ چیز زیادی نیست. فقط همه‌چیز، دقیقاً همه‌چیز.

هزار سال زمستان را از سر گذرانده بودیم تو ویران بودی من ماتم‌زده طناب را گره زدم و آویختم چند بار مردیم پیش از تولد شانزده سالگی

همه دنبال منافع‌اند، تنها فرق آدم‌ها این است که منافع برای هر کسی معنایی دارد.

فراموشی بهترین هدیه‌ای است که ورزش به آدم می‌دهد.

سیاستمداران برای برنده شدن در انتخابات نیازمند درگیری هستند، اما درضمن به اتحاد هم نیاز دارند

عشق پدر و مادرها عشقی است بی‌پروا، طاقت‌فرسا و بی‌پاسخ.

می‌پرسد: «تو دلت پسر می‌خواد یا دختر؟» آنا جوری که انگار تمام عمرش را به این پرسش اندیشیده است پاسخ می‌دهد: «پسر.» «چرا؟» «چون برای پسرها شاید گاهی دنیا بر وفق مرادشون بچرخه، اما دنیا تقریباً همیشه بر ضد ما دخترهاست.»

هر آدمی صدها آدم در درون خود دارد اما در چشم دیگران تنها یکی از آن‌ها رخ می‌نماید

برای پسرها شاید گاهی دنیا بر وفق مرادشون بچرخه، اما دنیا تقریباً همیشه بر ضد ما دخترهاست.

«دلم واسه خودمون تنگ شده.»

گاه آدم باید به‌خاطر چیزی زندگی کند تا بتواند از بدبختی جان سالم به‌در ببرد و زنده بماند.

برایت آرزوی دلی دلیر دارم و خونی جوشان قلبی تپنده و عشقی آتشین و روحی حادثه‌جو ای کاش که بیابی آنچه را می‌جویی و پایان خوشی در انتظارت باشد.