بریدههایی از کتاب عامه پسند
۳٫۳
(۱۳۹)
سرنوشت همهٔ ما همین بود که کارهای حقیر کثیفمان را ادامه بدهیم. بخوریم و بگوزیم و بخارانیم و لبخند بزنیم و در روزهای تعطیل مهمان دعوت کنیم.
مسعود
«کسی چه میدونه؟ دیوونگی نسبیه. هنجارها رو کی تعیین میکنه؟»
اعظم آسمانی
«جهنم چیزیست که خودت خلقش میکنی.»
اعظم آسمانی
صبر کردیم و صبر کردیم. همهمان. آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد.
بابای مینو
اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشستهای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای.
محمد
بیشتر مردم اصلاً خوب زندگی نمیکنند، اونها فقط فرسوده میشن
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
همیشه یک نفر هست که روز آدم را خراب کند.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک
haniehd
از این بخش بگذرید. تمام شبانهروز هیچ کاری نکردم که ارزش گفتن داشته باشد
Relax
دوتا مگس دیدم که از پشت بههم چسبیده بودند
Relax
شروع کردم به شمردن احمقهایی که از کنارم رد میشدند. توی دو دقیقه و نیم پنجاهتایشان را شمردم و رفتم توی بار بعدی.
amirata
اگر به اندازهٔ کافی پافشاری میکردی معمولاً شانس هم به دنبالش میآمد. خیلی از آدمها نمیتوانند منتظر شانس بمانند، پس تسلیم میشوند.
amirata
از بیرون صدای شلیک گلوله شنیدم و فهمیدم که اوضاع همهچیز در دنیا روبهراه است.
amirata
روز من نبود. هفتهٔ من، ماه من، سال من، زندگی من. لعنتی.
Sahar B
بعد تا آنجا رانندگی کردم و بیرون خانه نگه داشتم. محلهٔ خوبی بود. تعریف محلهٔ خوب: جایی که وسعت نمیرسد در آن زندگی کنی.
سعیدا
اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشستهای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای.
منظورم این است که مثلاً میفهمی که همهچیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد، چون تو میدانی که بیمعناست و همین آگاهیِ تو از بیمعنا بودن تقریباً معنایی به آن میدهد.
میدانی منظورم چیست؟ بدبینی خوشبینانه.
سعیدا
اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشستهای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای.
سعیدا
آدمهایی که در عمرشان از پس حل کردن چیزی برآمده بودند معمولاً پشتکارِ زیاد داشتند و کمی هم خوششانسی. اگر به اندازهٔ کافی پافشاری میکردی معمولاً شانس هم به دنبالش میآمد. خیلی از آدمها نمیتوانند منتظر شانس بمانند، پس تسلیم میشوند.
سعیدا
چیزی که میتوانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی میکنند. درست است؟ بعضیهایشان خوباند. خیلیهاشان زیادی خوباند. ولی گاهگداری طبیعت تمام حقههاش را به کار میبندد تا زنی ویژه بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش میکنی ولی نمیتوانی باور کنی. همهٔ حرکاتش مثل موج زیباست و بینقص. مثل جیوه، مثل مار. مچ پایش را میبینی، بازویش یا زانویش را. تمامشان در کلیتی بینقص و باشکوه بههم آمیختهاند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوشحالت و لبهایی که انگار هر لحظه منتظرند تا بهخنده بر درماندگیات باز شوند. اینجور زنها میدانند که چهطور باید لباس پوشید. موهایشان هوا را به آتش میکشد.
سعیدا
بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
سعیدا
حجم
۱۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
قیمت:
۵۲,۵۰۰
۲۶,۲۵۰۵۰%
تومان