بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عامه پسند | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عامه پسند

بریده‌هایی از کتاب عامه پسند

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۳از ۱۳۹ رأی
۳٫۳
(۱۳۹)
«زمین، دود، جنایت، هوای مسموم، آب مسموم، غذای مسموم، نفرت، نومیدی. همه‌چیز. تنها چیز زیبای زمین حیواناتشن که اون‌ها هم دارن قتل‌عام می‌شن. همه‌شون به‌زودی نابود می‌شن، به‌جز موش‌های دست‌آموز و اسب‌های مسابقه. خیلی ناراحت‌کننده‌ست، تعجب نداره که تو این‌قدر مشروب می‌خوری.» «آره جینی. سلاح‌های اتمی رو هم فراموش نکن.»
ℳℴℎ𝒶𝓂𝒶𝒹𝒾
روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه‌چیز به‌هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌مان فقط ول می‌گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کردیم تا فضاهای خالی را پُر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه‌جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم شلغمم. سیگاری روشن کردم، دودش را تو دادم و تظاهر کردم که... به‌جهنم.
مهران کاسب‌وطن
پدرم به من گفته بود برو سراغ جایی که اول به‌ت پول می‌دهند و بعد امید این‌که می‌توانی پول را برگردانی. این یعنی بانک‌داری و بیمه. آن چیزی که واقعی است ازشان بگیر و به جایش یک تکه کاغذ تحویل‌شان بده. پول‌شان را خرج کن. باز هم خواهد رسید. دو چیز محرک آن‌هاست: طمع و ترس. یک چیز محرک توست: فرصت. به نظر نصیحت خوبی می‌رسید. فقط مسئله این بود که پدرم وقتی مُرد کاملاً ورشکسته بود.
مهران کاسب‌وطن
به ستاره‌های سینما نگاه کن، پوست ماتحت‌شان را می‌کنند و به صورت‌شان می‌چسبانند. پوست ماتحت از همه‌جا دیرتر چین می‌خورد. همه‌شان آخرعمری صورت و ماتحت‌شان یکی می‌شود.
مهران کاسب‌وطن
تصمیم گرفتم که تا آخر روز دیگر هیچ کاری نکنم. زندگی آدم را فرسوده می‌کند، نحیف می‌کند. فردا روز بهتری خواهد بود.
alisfr182
احساس می‌کردم کم‌کم دارم دیوانه می‌شوم. البته بیشتر اوقات همین احساس را داشتم.
Thisis_Fredi
«بلان، یکی از معدود چیزهایی که توی این زندگی ازش خوشحالم اینه که جای تو نیستم.»
Thisis_Fredi
احساس خستگی کردم، هم در جسم و هم در ذهن. دلم می‌خواست از بازی بیرون بروم. دوست داشتم بازنشسته شوم.
Thisis_Fredi
بیشتر آدم‌های دنیا دیوانه بودند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند. آن بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند.
Thisis_Fredi
بیشتر آدم‌های دنیا دیوانه بودند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند.
Thisis_Fredi
تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود.
Thisis_Fredi
بعضی وقت‌ها به دست‌هام نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست‌هام چه‌کار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام. همین‌طور ذهنم را.
ماهی
نمی‌دانست یکی از چیزهایی که آدم‌ها را دیوانه می‌کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند، انتظار می‌کشیدند که بمیرند.
pejman
هنوز نمرده بودم، ولی داشتم به‌سرعت می‌گندیدم. کی توی این وضعیت نبود؟ همه‌مان مسافر این کشتی سوراخ بودیم و دل‌مان هم خوش بود که زنده‌ایم.
میشه گفت کتابخوان
«زمین، دود، جنایت، هوای مسموم، آب مسموم، غذای مسموم، نفرت، نومیدی. همه‌چیز. تنها چیز زیبای زمین حیواناتشن که اون‌ها هم دارن قتل‌عام می‌شن. همه‌شون به‌زودی نابود می‌شن، به‌جز موش‌های دست‌آموز و اسب‌های مسابقه.
AS4438
زندگی آدم را فرسوده می‌کند، نحیف می‌کند. فردا روز بهتری خواهد بود.
AS4438
فکر کردم نمی‌تواند واقعیت داشته باشد. قرار نیست این‌جوری اتفاق بیفتد. نه، قرار نیست این‌جوری اتفاق بیفتد.
Astronaut
«چه‌طور شما عوضی‌ها می‌تونید این‌قدر بی‌احساس باشید؟» جانی گفت «ساده‌ست، ما همین‌جوری به دنیا اومدیم.»
Astronaut
این‌جا صحبتِ زندگیِ منه. انگار اصلاً مهم نیست. می‌فهمی؟» جانی گفت «اصلاً مهم نیست. کسب‌وکار همینه. تو تجارت هر چیزی به‌جز سود بی‌ارزشه.»
Astronaut
اصلاً هیچ تصوری نداری که بیست و پنج روز به چه سرعتی می‌گذرد وقتی که نمی‌خواهی بگذرد.
Astronaut

حجم

۱۵۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۵۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۵۲,۵۰۰
۲۶,۲۵۰
۵۰%
تومان