بریده‌هایی از کتاب من پیش از تو

صد و هفده روز وقت داشتم تا به ویل ترینر دلیلی برای زندگی بدهم.

هیچ وقت قصد نداشتم سهمی در کشته شدن پسرم داشته باشم. حتی خواندن آن کلمه‌ها هم عجیب بود

فایده‌ای ندارد از قوانین و رسم و رسوم دیگران پیروی کنم.

ویل به آدمی نیاز داره که بهش احترام بذاره و درکش بکنه.»

همه چیز ممکن است تغییر کند. رشد کند یا خشک بشود، اما در هر حال، زندگی ادامه دارد. که همهٔ ما جزو چرخهٔ بزرگتری هستیم، الگویی که فقط خداوند قادر به فهمیدنش است.

می‌دانید چقدر سخت است در آن لحظات ساکت بمانی؟ آن هم وقتی تک تک اتم‌های بدنت برای حرف زدن تقلا می‌کند؟

اندوه چنان درونم موج می‌خورد که نمی‌توانستم جلوی آن را بگیرم. داشت قلبم را پاره می‌کرد،

بهترین کارآفرین‌های تاریخ همه‌شون از صفر شروع کردن.

(شاید کلاً نمی‌توانستند درکم کنند.)

ولی آخر مگر یک قاب عکس چیزی را ثابت می‌کند؟

وقتی می‌بینی معجزه‌ای کوچک در دل زمستان که از بین رفته، اول بهار رشد می‌کند، درواقع قدرت طبیعت را می‌بینی.

می‌گویند وقتی سنت بالا برود، علاقه‌ات به گل و گیاه بیشتر می‌شود.

دیدن زندگی دوباره که با تلاش همیشگی به زندگی دوباره می‌رسیدند،

اگر دلت بخواهد، می‌توانی جهانی بزرگ‌تر و آینده‌ای روشن‌تر را ببینی.

بی‌حرکت، عذاب کشیده، خون‌آلود و رنج دیده.

دنبال مکان‌هایی بودم که تا حالا ندیدم. یه چیزی پیدا می‌کردم که وجودم رو به چالش بکشه و ضربان قلبم رو بالا ببره.

بهش یادآوری کن ما نیستیم که تصمیم می‌گیریم چه جایگاهی در این جهان داشته باشیم. همه چیز تصمیم خداست. خدا می‌خواسته زندگی دوستت رو عوض کنه، شاید در این زندگی جدید، درسی آموزنده برای اون.

گزینه‌های زیادی برای لذت بردن از زندگی وجود ندارد.

باید... بفهمم می‌خوام با زندگیم چی کار کنم.»

من فکر می‌کردم فقط خودم تو پیچیده کردن زندگیم مهارت دارم.»

نمی‌دانست که رها کردن او، تنها کاری است که نمی‌توانستم انجام بدهم.

بخشی از وجودم تبدیل به او شده و بخشی از وجود او تبدیل به من شده است. ه