بریده‌هایی از کتاب تازه وارد

«کیفیت هیچ‌وقت از مد نمیفته.»

«بله، البته که باید درمورد قتل تحقیق کنم. ولی من به‌عنوان یه کارآگاه باید فراتر از اینها پیش برم. آدم‌هایی که به‌خاطر یه جرم آسیب روحی دیدن هم قربانی هستن. پیدا کردن راهی برای آروم کردنشون بخش دیگه‌ای از کار منه.»

«ببین، منم چیز زیادی درمورد دوست‌های صمیمی‌م نمی‌دونم. زندگی همینه.»

پدر و مادرها وظیفه دارن بچه‌هاشون رو به مسیر درست هدایت کنن، حتی اگه تنها چیزی که عایدشون می‌شه نفرت بچه‌هاشون باشه. اگه پدر و مادرها این کار رو نکنن، پس کی بکنه؟

آدمی که کار نمی‌کنه، حق غذا خوردن نداره.»

متوجه شد که ساعتِ سه صفحه وجه مشترک زیادی با خانواده ترادا دارد؛ سه نفر که به نظر می‌رسد هرکدامشان به جهت متفاوتی نگاه می‌کنند، ولی درنهایت هر سه نفرشان توسط یک محور به هم متصل‌اند.

«بله، البته که باید درمورد قتل تحقیق کنم. ولی من به‌عنوان یه کارآگاه باید فراتر از اینها پیش برم. آدم‌هایی که به‌خاطر یه جرم آسیب روحی دیدن هم قربانی هستن. پیدا کردن راهی برای آروم کردنشون بخش دیگه‌ای از کار منه.»

وقتی یه جرم وحشتناک مثل قتل رخ می‌ده، مشخصاً باید مجرم رو پیدا کنیم. ولی باید این رو هم بفهمیم که اصلاً چرا مجرم مرتکب این جرم شده. تا وقتی نتونیم علت وقوع جرم رو پیدا کنیم، نمی‌تونیم جلوی یکی دیگه رو بگیریم که مرتکب همون اشتباه نشه

پدر و مادرها وظیفه دارن بچه‌هاشون رو به مسیر درست هدایت کنن، حتی اگه تنها چیزی که عایدشون می‌شه نفرت بچه‌هاشون باشه. اگه پدر و مادرها این کار رو نکنن، پس کی بکنه؟

پس از ترک تحصیل پدر و مادرش از او پرسیدند می‌خواهد با زندگی‌اش چه‌کار کند. پاسخش - اینکه می‌خواست یک سرآشپز شود

زن‌ها گاهی موجودات کله‌شقی می‌شن.

جنیچی به دخترش گفته بود: «برام مهم نیست با کی قرار می‌ذاری... فقط اون پسره نباشه.» البته، در این دوره‌زمانه هیچ دختری به چنین دستوراتی توجه نمی‌کند.

اگه می‌تونستیم کنترل تمرکزمون رو دست خودمون داشته باشیم که هیچ‌کس هیچ مشکلی نداشت.

وقتی کوکی چشمش به پلاک اسم دفتر مشاورهٔ حقوقی تاکاماچی افتاد، به این فکر کرد که این کار قرار است چقدر برایش هزینه داشته باشد. تصورش از وکیل‌ها، گربه‌های چاقی بود که در پول غلت می‌زنند.

برو و چایت را بنوش.

باران نم‌نم می‌بارید. از همان باران‌هایی بود که پیش از آنکه خبردار شوی، خیس آبت می‌کند...

وقتی پای یه کارآگاه وسطه، پس یعنی اتفاق خیلی بدی افتاده. هرچی بیشتر درموردش بفهمم، بیشتر ناراحت می‌شم.» کاگا گفت: «کاش همه مثل شما فکر می‌کردن.»

«کار یه مغازهٔ اسباب‌بازی‌فروشی فروختن رؤیاست

یواشکی کسی رو پاییدن و چشم‌انتظار آینده بودن، احتمالاً براش خیلی لذت‌بخش بوده.

عاشق کسی بودن با مراقبت کردن ازش دو چیز متفاوته.

بچه‌ها وقتی بزرگ می‌شن به‌اندازهٔ دوران کودکیشون بانمک و دوست‌داشتنی نیستن. کم‌کم برات دردسر درست می‌کنن. بیشتر پدرها این‌جور مواقع عقب می‌کشن، پشت همون بهونهٔ همیشگی و قدیمی "من سرم با کارم شلوغه" پنهان می‌شن.

«بله، البته که باید درمورد قتل تحقیق کنم. ولی من به‌عنوان یه کارآگاه باید فراتر از اینها پیش برم. آدم‌هایی که به‌خاطر یه جرم آسیب روحی دیدن هم قربانی هستن. پیدا کردن راهی برای آروم کردنشون بخش دیگه‌ای از کار منه.»

وقتی یه جرم وحشتناک مثل قتل رخ می‌ده، مشخصاً باید مجرم رو پیدا کنیم. ولی باید این رو هم بفهمیم که اصلاً چرا مجرم مرتکب این جرم شده. تا وقتی نتونیم علت وقوع جرم رو پیدا کنیم، نمی‌تونیم جلوی یکی دیگه رو بگیریم که مرتکب همون اشتباه نشه. با فهمیدن حقیقت می‌تونیم درس‌های ارزشمندی بگیریم.

«تحقیقات پلیس این‌طوری انجام نمی‌شه. باید تمام جزئیات ریزودرشت رو بررسی کنیم، از خودمون بپرسیم چرا فلان اتفاق رخ داده. این کار، بالاخره ما رو به‌سمت حقیقت هدایت می‌کنه، حتی اگه تمام اون جزئیاتی که بررسی کردیم ربطی به همدیگه نداشته باشن.»

نائویا می‌خواست اوضاع را بهتر کند، ولی فکری به ذهنش نمی‌رسید. سعی کرد مشکلاتش را با همکارهای مسن‌ترش در محل کار مطرح کند، ولی همگی گفتند در این شرایط کاری نمی‌شود کرد. «وقتی یه زن و مادرشوهرش می‌افتن به جون هم، مرد نباید انتظار داشته باشه بتونه اوضاع رو درست کنه. امکان نداره. کاری که باید بکنی اینه: جداگونه به حرف جفتشون گوش بده؛ دهنت رو ببند، فقط گوش کن، به‌هیچ‌وجه باهاشون مخالفت نکن... با این کار فقط به آتیش دامن می‌زنی. بعد از اینکه حرف‌های هردو طرف رو شنیدی، وانمود کن که باهاشون موافقی، بگو چقدر نظرشون منطقیه و قول بده زمان مناسبش که رسید، نظرشون رو به‌طرف مقابل می‌گی. ولی - این مهم‌ترین قسمته - هیچی درموردش به اون یکی نگو. البته مدام پاپی می‌شن و ازت می‌پرسن چطور پیش رفت، ولی فقط باید لبخند بزنی و تحمل کنی. خشمشون رو معطوف خودت کن، تنها راه‌حل دائمی واسهٔ حل این مشکل همین کاره.» نائویا زیرلب گفت: «زیاد جالب به نظر نمی‌آد.»

پدر و مادرها وظیفه دارن بچه‌هاشون رو به مسیر درست هدایت کنن، حتی اگه تنها چیزی که عایدشون می‌شه نفرت بچه‌هاشون باشه. اگه پدر و مادرها این کار رو نکنن، پس کی بکنه؟