بریده‌هایی از کتاب هدیه سیزده سالگی جرمی فینک

هیچ‌وقت دربارهٔ معنای زندگی فکر می‌کنی؟ یعنی، فکر می‌کنی بدونی که چیه؟"

هر موجودی هدفی دارد که مشتاقانه برای رسیدن به آن تلاش می‌کند.

"چیزهایی که یه نفر دور می‌ندازه، می‌تونه واسه یه نفر دیگه کلی ارزش داشته باشه."

این‌که آدم‌ها دیگر توی زندگی ما نیستند به این معنی نیست که دیگر به ما فکر نمی‌کنند

وقتی یه چیزی پیدا می‌کنین که دوستش دارین و کارتون رو راه می‌ندازه، دیگه واسه چی باید دنبال بیشتر از اون بگردین؟ آدم همیشه فکر می‌کنه اگه بگرده، چیز بهتری پیدا می‌کنه. من دیگه خیلی وقته که تصمیم گرفتم وقتم رو واسه گشتن دنبال چیزهای بهتر تلف نکنم و از همین چیزهایی که دارم لذت ببرم."

می‌گوید: "آدم‌ها عوض می‌شن.

. بعضی وقت‌ها چیزی بیشتر از آن‌چه می‌خواسته‌اید توی اینترنت می‌بینید.

تأثیر بعضی از تصمیم‌ها تا ابد ادامه دارد.

حتی وقتی کوچک بودیم هم لیزی زیر بار چرت زدن نمی‌رفت. واقعاً باید حالش خیلی بد باشد. اولین بار نیست که از پسر بودنم خوشحالم.

"مرد خردمندی یه بار گفته ما می‌تونیم دونه‌های توی سیب رو بشمریم، ولی نمی‌تونیم بفهمیم از یه دونه چندتا سیب درمی‌آد. می‌دونی منظورش چی بوده؟" با تکان سر جواب منفی می‌دهم. "قبل از این‌که دونهٔ سیب رو بکارن، هیچ‌کس نمی‌دونه چندتا سیب ازش به ثمر می‌رسه؛ همه‌ش بستگی داره به توانایی و استعداد. توانایی همهٔ ما پنهان می‌مونه تا زمانی که اون رو درک کنیم، بفهمیم هدفمون چیه، خودمون رو بکاریم تا بتونیم رشد کنیم.

"هر چیزی که فکر می‌کنیم می‌دونیم، در حقیقت، فقط چیزیه که با حس‌هامون اون رو درک می‌کنیم. صداهایی که می‌شنویم، فقط یه‌سری امواج توی هوا هستن؛ رنگ‌ها فقط پرتوهای الکترومغناطیسی هستن؛ مزه‌هایی که حس می‌کنیم از مولکول‌هایی می‌آن که با یه قسمت خاص از زبون ما هماهنگی دارن. می‌دونستی اگه ما می‌تونستیم قسمت مادون قرمز طیف نور رو ببینیم، آسمون برامون سبز بود و درخت‌ها قرمز؟ بعضی از حیوون‌ها همه‌چی رو یه جور کاملاً متفاوتی می‌بینن، کی می‌دونه رنگ‌ها از دید اون‌ها چطوری‌ان؟ پس، هیچی واقعاً اون‌طوری که ما درکش می‌کنیم، نیست.

"هیچ‌وقت به‌خاطر نوشتن حقایق عذرخواهی نکن،

خشونت هیچ‌وقت مشکلی را حل نکرده.

"اگه همه به یه چیز علاقه داشتن که زندگی خیلی خسته‌کننده می‌شد. اگه همه دوست داشتن سرآشپز بشن، چی می‌شد؟! اون‌وقت یه عالمه آدم بودن که غذا می‌پختن، ولی هیچ‌کس نبود که کشاورزی کنه یا خوراکی‌ها رو برسونه بازار یا روی قفسه‌ها بچینه. مگه نه؟"

چرا به‌جای نیستی، هستی به وجود اومده؟

"کائنات از آن‌چه تصور می‌کنیم یا می‌توانیم تصور کنیم، عجیب‌تر است.

اجازه ندهیم کسی به‌زور به ما بقبولاند که اهدافمان بی‌اهمیت‌اند یا علایقمان احمقانه‌اند. ولی فقط نظرات دیگران نیست که باید نگرانش باشیم، بدترین منتقد هر انسانی خودش است. رالف والدو اِمِرسون گفته: "بیشتر سایه‌هایی که هر انسانی در زندگی‌اش می‌بیند، به دلیل این است که خودش مقابل خورشید درونش ایستاده."

ولی هر چی سخت‌تر چیزی رو به دست بیارین، وقتی پیداش می‌کنین احساس بهتری دارین."

کتاب‌ها فقط مال توی کیف نیستند، مال کیف کردن هم هستند.

"معنای زندگی... این‌که آسونه. عشق به خداونده که به زندگی معنا می‌ده. من فقط مسیری رو که خدا توی کتاب مقدس بهمون نشون داده، دنبال می‌کنم. همین کافیه. اگه به چیزهایی که گفته عمل کنین، مثل یه نقشه شما رو از دنیا می‌رسونه به بهشت. هیچ‌وقت هم لازم نیست نگران باشین که دارین راه درست رو می‌رین یا نه، چون هر چی اون تو نوشته، براتون خوبه."

"ولی از کجا می‌دونین که دارین از دین درستی پیروی می‌کنین؟ از مسیر درستی می‌رین؟" زن جوری ابروهایش را بالا می‌برد که انگار تا حالا هیچ‌کس چنین سؤالی ازش نپرسیده. بعد، لبخندی می‌زند و می‌گوید: "ممکنه مغزم مطمئن نباشه عزیزم، ولی قلبم شک نداره."

"آخه من سر درنمی‌آرم، چطور می‌شه این همه دین مختلف وجود داشته باشه و همه هم فکر کنن اونی که خودشون انتخاب کردن، راه درسته." "نمی‌دونم. شاید به همین دلیله که این‌همه جنگ می‌شه."

کلاً شب‌ها زیاد چیزمیز می‌خورم، چون دوست دارم وقتی همه خواب‌اند، من بیدار باشم. (به غیر از کسانی که در منطقه‌های زمانیِ دیگرِ کرهٔ زمین زندگی می‌کنند و چون در آن قسمت‌ها روز است، ممکن است بیدار باشند. البته من نمی‌توانم بگویم که الان خواب‌اند یا بیدار.)

بعد از این‌همه نزدیک بودن با کسی، نمی‌توانید احساسی غیر از حس خواهر و برادری داشته باشید.

توانایی همهٔ ما پنهان می‌مونه تا زمانی که اون رو درک کنیم، بفهمیم هدفمون چیه، خودمون رو بکاریم تا بتونیم رشد کنیم.