بریده‌هایی از کتاب پاچینکو

«هرجا بروی، آدم‌ها فاسدند. خوب نیستند. می‌خواهی آدم خیلی بد ببینی؟ یک آدم معمولی را فراتر از تصورش موفق کن. ببین وقتی بتواند هرکاری که می‌خواهد بکند، چقدر خوب خواهد بود.»

وطن‌پرستی فقط نظریه است، همین‌طور سرمایه‌داری یا کمونیسم. اما نظریه‌ها می‌توانند موجب شوند انسان منافع خودش را فراموش کند. آدم‌هایی که ریاست دارند افرادی را که بیش از حد به ایده‌ها اعتقاد دارند، استثمار می‌کنند.

«من بارها این را دیده‌ام. دخترها فکر می‌کنند دست بالا را دارند، چون این نوع مردها خیلی انعطاف‌پذیر به نظر می‌رسند. درحالی‌که عاقبت دخترها به‌خاطر اشتباهاتشان بهای تلخی می‌پردازند. خدا می‌بخشد، اما دنیا نمی‌بخشد.»

برای روز مبادا پس‌انداز کن. هرقدر نیاز داری خرج کن، اما فقط چند سکه را تو یک قوطی بینداز و فراموش کن آن را داری. یک زن همیشه باید چیزی کنار بگذارد

نمی‌توانست باور کند کسی که عاشقش بود... بله، عاشقش بود... بتواند درنهایت به کسی بدل شود که او را هرگز نمی‌شناخت.

«جنگ به‌زودی تمام می‌شود، اما نه آن‌طور که فکر می‌کنند. ژاپنی‌های ثروتمند از الان خانواده‌شان فرستاده‌اند روستاها. از الان پول نقدشان را به طلا بدل کرده‌اند. ثروتمندها به سیاست اهمیت نمی‌دهند. آن‌ها برای نجات جان‌شان هرچیزی می‌گویند

زندگی زن کار و رنج بی‌پایان است. رنج و بعد رنج بیش‌تر. می‌دانی، بهتر است آن‌ها را بپذیری. تو حالا زن شده‌ای، پس باید این را به تو گفت. برای زن، مردی که با او ازدواج می‌کنی کاملا تعیین‌کنندهٔ کیفیت زندگی است. یک مرد خوب یک زندگی شایسته است، و مرد بد زندگی نفرین شده، در هر صورت همیشه انتظار داشته باش رنج بکشی و فقط سخت کار کنی. کسی از یک زن بیچاره مراقبت نمی‌کند، فقط خودمان.»

تاریخ ما را نومید کرده، اما مهم نیست.

وطن‌پرستی فقط نظریه است، همین‌طور سرمایه‌داری یا کمونیسم. اما نظریه‌ها می‌توانند موجب شوند انسان منافع خودش را فراموش کند. آدم‌هایی که ریاست دارند افرادی را که بیش از حد به ایده‌ها اعتقاد دارند، استثمار می‌کنند. تو نمی‌توانی کره را درست کنی. حتی صدها نفر مثل تو یا صدها مثل من هم نمی‌توانند کره را درست کنند. ژاپنی‌ها از جنگ خارج شده‌اند و حالا روسیه، چین و آمریکا دارند سر کشور کوچک گند ما می‌جنگند. فکر می‌کنی می‌توانی با آن‌ها بجنگی؟ کره را فراموش کن.

مردها حق انتخاب‌هایی دارند که زن ها ندارند.

دنیا روی رفتار ناشایست دخترها و حتی حوادثی که برای آن‌ها پیش بیاید، تند قضاوت می‌کند. این اشتباه است، اما روال دنیای گناه‌آلود است.»

پسرک تا بازگشت پدر نفهمیده بود چقدر دلش برای او تنگ شده. درد دلتنگی برای او در سینهٔ فرورفته‌اش آشکار بود، نگران که می‌دانست درد برمی‌گردد

پدرش به او یاد داده بود روی مردم بر اساس چنین دیدگاه‌های سطحی قضاوت نکند، اینکه مردی چه می‌پوشید یا مالک چه چیزی بود هیچ ارتباطی با قلب و شخصیت او نداشت.

عشق به خدا باید طبیعی باشد نه از ترس مجازات.

گناهان را نمی‌شد با نتایج خوب پاک کرد.

هر روز، زندگی با کسانی که حاضر نیستند انسان بودن تو را بپذیرند، شهامت خیلی زیادی می‌خواهد.»

یوسف وقتی برادرانش را دید که او را به بردگی فروختند، چه گفته بود؟ «شما قصد کردید به من صدمه بزنید، اما خداوند این را سرانجام به کار خوبی تبدیل کرد که اکنون انجام شده، نجات زندگی‌های بسیار.»

نمی‌توانست باور کند کسی که عاشقش بود... بله، عاشقش بود... بتواند درنهایت به کسی بدل شود که او را هرگز نمی‌شناخت.

گناهان را نمی‌شد با نتایج خوب پاک کرد.

هانسو می‌توانست با اطمینان بگوید ژاپنی‌ها وقتی می‌خواستند به‌طرز بیمارگونه‌ای لجوج می‌شدند. در این حالت درست مثل کره‌ای‌ها بودند با این تفاوت که سرسختی آن‌ها ملایم‌تر و سخت‌تر قابل شناسایی بود.

تو در رؤیای وطنی زندگی می‌کنی که دیگر وجود ندارد.»

ذهنت را روی کاری متمرکز کن که از عهدهٔ انجامش برمی‌آیی

«هرجا بروی، آدم‌ها فاسدند. خوب نیستند. می‌خواهی آدم خیلی بد ببینی؟ یک آدم معمولی را فراتر از تصورش موفق کن. ببین وقتی بتواند هرکاری که می‌خواهد بکند، چقدر خوب خواهد بود.»

زندگی من هیچ نیست. بدون استفاده‌ای مفید از آن هیچ معنایی ندارد.

نظریه‌ها می‌توانند موجب شوند انسان منافع خودش را فراموش کند. آدم‌هایی که ریاست دارند افرادی را که بیش از حد به ایده‌ها اعتقاد دارند، استثمار می‌کنند.

همیشه عاقلانه‌تر بود فقیرتر از آنچه هستید به نظر بیایید.

«اما خدایی که همهٔ آن کارهایی را بکند که ما فکر می‌کنیم درست و خوب است، نمی‌تواند خالق کائنات باشد. می‌شود عروسک دستی ما. خدا نخواهد بود.

باید بخشش را یاد بگیرد، بداند چه چیزی مهم است، که زندگی بدون بخشش، مرگی با تنفس و حرکت است

ماهیگیر و همسرش، کشاورزهای صرفه‌جو و سخت‌کوش، حاضر نشدند اجازه بدهند اشراف ناتوان و فرمانرواهای فاسد کشور که مملکت را به دزدها باخته بودند، آن‌ها را از کار و زندگی منحرف کنند

بعداز دو ماه کوتاه، پی بردند به دوستی صمیمانه‌ای رسیده‌اند، هدیه‌ای نامنتظر برای دو زن که هیچ‌کدام نه انتظار و نه درخواست شادی زیادی داشتند.