بریده‌هایی از کتاب بلندشو رفیق

معمولی بودن شجاعت می‌خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را کنار می‌گذارد، نه دماغ معمولی‌اش را عمل می‌کند، نه غصه می‌خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران‌های معمولی را از خودش می‌گیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم‌ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس‌ها را و نه حق ... . حقیقت این است که «ترین» ها همیشه در هراس زندگی می‌کنند

خیلی وقت‌ها به امتحان دیکته فکر می‌کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبه‌رو شدم. چه امتحان سخت و بی‌انصافانه‌ای بود. امتحانی که در آن، نادانسته‌های کودکی بی‌دفاع، مورد قضاوت بی‌رحمانه دانسته‌های معلم قرار می‌گرفت. امتحانی که در آن با غلط‌هایم قضاوت می‌شدم نه با درست‌هایم. اگر ده‌ها صفحه را هم درست می‌نوشتم، معلم به‌سادگی از کنار آن‌ها می‌گذشت؛ اما به محض دیدن اولین غلط، دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می‌کشید که درست‌هایم به یک‌باره رنگ می‌باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خودنمایی می‌کرد غلط‌هایم بود. دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته‌ها و توانایی‌هایم نیست، بلکه نداشته‌ها و ضعف‌هایم است

نباید ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودمان مقایسه کنیم.

گام سوم. عبارت تأکیدی و تکرار باور جدید را در قالب عبارت تأکیدی بنویسید و هر روز با صدای بلند تکرار کنید.

آیا تا به‌حال هیچ فکر کرده‌اید که شعارهایتان در دنیای مجازی، چقدر به رفتارتان در فضای حقیقی شباهت دارد؟ پدر زحمتکش در دمای پنجاه درجه، سخت مشغول کار بود و پسر ۲۶ ساله‌اش بی‌توجه، غرق در اینستاگرام این پست را گذاشت: «بسلامتی همه پدرها

حالا در سی‌ودو سالگی آن‌قدر این موضوع در زندگی‌ام تکرار شده که دیگر برایم بی‌اهمیت و عادی است.

همه‌چیز باید در کنترل ما باشد.

گام اول. حذف باور و تصویر منفی قبلی پنج فکر منفی را که به سراغتان می‌آید نوشته و با خودکار قرمز جلو آن‌ها کلمه حذف را بنویسید:

گام دوم. جایگزینی باور و تصویر مثبت پس از حذف، باور مثبت جدیدی را به جای پنج باور منفی در بالا جایگزین کنید.

قصد و نیت‌تان این باشد که به هر آنچه دوست دارید نگاه کنید و با باور و یقین به خود بگویید: «من توان مالی خرید آن را دارم.» «من می‌توانم آن را بخرم.» به‌این‌ترتیب، تفکر شما بی‌درنگ تغییر می‌کند و حال‌وهوای بهتری برای پول پیدا می‌کنید.

شک‌وتردید، چه در زمینه مالی و چه در زمینه روابط بین دو نفر، در مقایسه با شکست و ناکامی، رؤیاهای بیشتری را کشته است.

راستی سبک زندگی شما مدل ۹۹ درجه است یا صد درجه؟ یک قانون ساده علمی هست که می‌گوید در دمای ۹۹ درجه سانتیگراد آب داغ است؛ اما در دمای صد درجه سانتیگراد می‌جوشد و بخار تولید می‌کند.

از متفاوت بودن نترسید. کسانی‌که متفاوت بوده‌اند و متفاوت فکر کرده‌اند تاریخ را ساخته‌اند و انسان‌های معمولی هیچ جایی در تاریخ نداشته‌اند.

قدرت کائنات به‌اندازه‌ای بزرگ است که هر چیزی را که آرزو کنید به تعداد نامحدود یا حتی آن‌گونه که در تصورتان نمی‌گنجد؛ برایتان محقق سازد.

همین که این کتاب استثنایی به دست شما رسیده است، یعنی ارتعاش یک میلیون دلاری‌تان را، که آگاهانه یا ناخودآگاه به سمت کائنات فرستاده بودید، با این کتاب دریافت کرده‌اید.

ماشین‌های چند میلیون دلاری، جزیره زیبایم در اسپانیا و خانه زیبای چند هزار متری‌ام در آنجا دیده می‌شود. کاش می‌توانستم این قدرت جذب را به دنیا و همه کسانی که دوستشان دارم اثبات کنم.

هر فرکانسی بفرستید جهان هستی همان را به شما باز می‌گرداند

این تصویر را از وقتی که آن کتاب به دستم رسید و فهمیدم برای به دست آوردن خواسته‌هایمان باید هر روز و هر شب آن‌ها را تجسم کنم، تصویرسازی می‌کردم.

دعاها و تجسم‌های شما برای یک فرد، زمانی تأثیر خواهد داشت که خودش هم با اهدافش همسو باشد؛ دراین‌صورت، ارتعاشات آن شخص با ارتعاشاتی که شما برایش ارسال می‌کنید هماهنگ است و بسیار هم مؤثر خواهد بود.

مادر برایان نوزده ساله و پدرش سی‌وپنج ساله بود. اختلاف سنی آن‌ها دلیلی برای مخالفت خانواده‌هایشان شد؛ اما آن‌ها پس از سه سال جنگیدن با موانع و مخالفت‌های اطرافیان، با هم ازدواج کردند. پدر برایان کارگر ساختمان و مادرش خانه‌دار بود. آن دو عاشقانه زندگی می‌کردند

من و برایان از لحاظ درسی در سطح بالایی قرار داشتیم و در یکی از مدارس خوب شهر درس می‌خواندیم. در آن مدرسه شاگردانی از خانواده‌های ثروتمند نیز بودند. تنها سلاح ما در مقابلشان همین درس خواندن و گرفتن نمرات خوب بود.

عشق مانند سپری در برابر اتفاقات و رویدادهای زندگی آدم‌هاست، سرچشمه همه احساسات زیبایی است که در دنیا وجود دارد. عشق اگر عشق باشد تحت تأثیر هیچ عامل بیرونی قرار نمی‌گیرد و در هر شرایطی راهش را پیدا می‌کند و ادامه می‌یابد.

مانند آن کتاب که خواندنش در سیزده‌سالگی روی زندگی‌ام تأثیر گذاشت، زندگی‌اش را دگرگون کنم؛ همانند مردی که شبی با آن کتاب به رستوران آقای اسکیف وارد شد و زندگی من را متحول کرد و پس از آن دیگر هیچ‌گاه به رستوران نیامد.

اگر سری به پروفایل برخی افراد فعال در فضاهای مجازی بزنیم، درمی‌یابیم که همیشه از جذب نکردن عشق واقعی شکایت دارند و این متن‌ها را می‌بینیم: ـ عشق یعنی نرسیدن! ـ ای دل ...! کم‌کم وقتش رسیده که تنها باشی! ـ عادت کردم به بغض‌های یهویی میان خنده‌هایم! ـ تو عشق بودی این را از رفتنت فهمیدم! رفیق، این نوشته‌ها در پروفایل شما نشان‌دهنده باورهای پنهان در عمق ذهن شماست. بعضی از این باورها را می‌توانید از نوع ملودی‌هایی که گوش می‌کنید شناسایی کنید. واقعا انتظار دارید با این باورهای غالب ذهنی، رابطه زیبایی را جذب کنید؟

راوی: تصویرسازی ذهنی تصور کنید در خیابانی قدم می‌زنید. ناگهان تابلویی توجهتان را جلب می‌کند و روی تابلو نوشته شده است: «رستورانِ آرزوها!» به سمت رستوران می‌روید، درِ امید را باز می‌کنید. وارد سالنِ خواسته‌ها می‌شوید. میزِ لذت را انتخاب می‌کنید. گارسونِ کائنات می‌آید و منو آرزوها را در اختیارتان قرار می‌دهد. سفارش‌هایتان را می‌دهید. گارسونِ کائنات با سینی آرزوهایتان برمی‌گردد. با دیدن آرزوهایتان و برآورده شدنشان، دلتان می‌خواهد فقط لذت ببرید و خدا را شکر کنید. راستش را بخواهید این رستوران در افکار شماست. به هر چه فکر کنید کائنات همان را برایتان آماده می‌کند. پس نیکو فکر کنید و صبور باشید.

نمی‌دانم چه رازی است که عشق این‌گونه انسان را سرشار می‌کند. سارا از همان ابتدا عاشق بود. او من را در نوشته‌هایم جست‌وجو و پیدا کرده است و خودش می‌گوید که همیشه رؤیای چنین روزهای سرشار از عشقی را با من داشته است و مردی مثل من را همیشه تصور می‌کرده است. یادم می‌آید در اوایل آشنایی‌مان به من گفت: «با اینکه از نزدیک ندیدمت، ولی چقدر برای من آشنایی. انگار شبیه مردی هستی که از بچگی با آن رؤیاپردازی می‌کردم و همیشه کنارم احساسش می‌کردم!»

مشکل بزرگ بیشتر افرادی که ثروتمند نمی‌شوند این است که برای ثروتمند شدن تصمیمی جدی نگرفته‌اند و همیشه فقط آرزوی پولدار شدن را داشته‌اند، بی‌آنکه به ارزشمند بودن زندگی‌شان فکر کنند. من اعتقاد دارم هنگامی‌که چیزی را از درون باور کنیم بی‌شک آن را به دست خواهیم آورد.