بریده‌هایی از کتاب سکوت سایه‌ ها

ـ گاهی وقتا مجبوری حرفایی رو بزنی که اصلاً بهشون اعتقاد نداری؛ چون نمی‌تونی اون چیزی رو که می‌خوای، بگی.

بعضی حرف‌ها مثل نان می‌ماند؛ اگر به موقع استفاده شوند، تازه و دلچسب، مزه‌اش را حس می‌کنی؛ ولی اگر ماند، بیات می‌شود و شاید به مرور کپک زد.

بعضی حرف‌ها مثل نان می‌ماند؛ اگر به موقع استفاده شوند، تازه و دلچسب، مزه‌اش را حس می‌کنی؛ ولی اگر ماند، بیات می‌شود و شاید به مرور کپک زد.

بعضی حرف‌ها مثل نان می‌ماند؛ اگر به موقع استفاده شوند، تازه و دلچسب، مزه‌اش را حس می‌کنی؛ ولی اگر ماند، بیات می‌شود و شاید به مرور کپک زد.

از عمر دو روزی گذران ما را بس یک لحظهٔ وصل عاشاقان ما را بس هرچند دعای ما اجابت نشود همصحبتی تو در جهان ما را بس

گاهی وقتا مجبوری حرفایی رو بزنی که اصلاً بهشون اعتقاد نداری؛ چون نمی‌تونی اون چیزی رو که می‌خوای، بگی.

خواستم بهت زنگ بزنم... ولی گفتم شاید جوابمو ندی... اگه زنگ نمی‌زدم، لااقل دلم خوش بود که بالاخره تو هستی؛ ولی اگه جواب نمی‌دادی دیگه من هیچ کسو نداشتم که دلم بهش خوش باشه.