بریدههایی از کتاب زندگی، جهان و همه چیز
۴٫۲
(۴۱)
فورد گفت «میگه پرواز کردن یه هنره. یا بهتر بگیم یه ترفند داره. ترفند اینه که آدم یاد بگیره که چهجوری خودش رو بندازه رو زمین اما موفق نشه.»
کاربر ۳۲۹۰۹۱۲
پرواز کردن یه هنره. یا بهتر بگیم یه ترفند داره. ترفند اینه که آدم یاد بگیره که چهجوری خودش رو بندازه رو زمین اما موفق نشه.» لبخند خفیفی زد. به زانوها و آرنجهاش اشاره کرد که زخموزیلی بودند.
گفت «تا حالا زیاد موفق نبودم.
arash
آرتور یکی از اون لحظههای ناب زندگی رو تجربه میکرد. اون لحظههایی که یهدفعه به خودت نگاه میکنی و میپرسی، «من کیام؟ چه میکنم؟ تو زندگیم به کجا رسیدم؟ حالم خوبه؟»
HaMiT
از وقتی که این کهکشان به وجود اومده، تمدنهای بسیاری ظهور و سقوط کردهند، ظهور و سقوط کردهند، اونقدر ظهور و سقوط کردهند که خیلی وسوسهانگیزه که فکر کنیم که زندگی در کهکشان، (اولاً) یه چیزیه شبیه دریازدگی، فضازدگی، زمانزدگی، تاریخزدگی و امثالهم، و (دوماً) چیزیه احمقانه.
عباص
یکی از کریکیتیهای گروه شروع کرد به خوندنِ آهنگی که اگه پُل مککارتنی اون رو ساخته بود میتونست با پولش همهٔ دنیا رو بخره.
امیرعباس قادری
پارتیکنها غارت میکردند، چپاول میکردند، شهرهایی رو که بر فراز اونها پرواز میکردند به گروگان میگرفتند تا چیپس، ماستوخیار، کالباس، آبآلبالو، عرق و شراب رو با تانکرهای هوایی به پارتی برسونند.
یه روزی همهٔ مشروبات تمام خواهند شد. اما تا اون روز هنوز خیلی مونده.
سیارهای که پارتی بر فراز اون در پروازه دیگه اون سیارهٔ قبلی نیست
امیرعباس قادری
آدم فکر میکرد که داره تو رادیو برای یکی از این فیلمهای ترسناک تبلیغ میکنه که توشون یه یارویی که شغلش به ارهبرقی ربط داره و حالش خرابه، مشکلات کاریش رو تو محیط خصوصی با ابزار کارش حلوفصل میکنه
امیرعباس قادری
یه شب که تو تختش دراز کشیده بود (در این دوره در سفینه همیشه شب بود) به این نتیجه رسید که وقتش شده که به خودش بیاد و به همهچیز نظم بده. بلند شد. لباس پوشید. به این نتیجه رسیده بود که در این جهان بیانتها باید یه نفر وجود داشته باشه که از او بدبختتر، تنهاتر و درموندهتر باشه و تصمیم گرفته بود که این یه نفر رو پیدا کنه.
هنوز به اتاق فرماندهی نرسیده بود که به ذهنش رسید این یه نفر به احتمال زیاد ماروینه و برگشت تو تختخواب.
امیرعباس قادری
صداهای کلیکمانندی رو تصور کنیم که در فواصل معینی شنیده میشن. وقتی زمان بین این صداها کمتر و کمتر بشه مرز بین اونها بهتدریج از بین میره و صداها به یه صدای واحد و گوشخراش تبدیل میشن. تصویرهای مجزایی که آرتور و فورد میدیدند هم به همون صورت کمکم به حسی واحد تبدیل میشدند. حسی که حس نبود. یا اگه حس بود، حسی بود بینهایت بیاحساس. تنفر بود، تنفری ازبیننرفتنی. سرد بود، نه اونجوری که یخ سرده بلکه اونجوری که یه دیوار سرده. غیرشخصی بود، نه اونجوری که یه مشت، وقتی وسط یه دعوای گروهی به شکم آدم میخوره، غیرشخصیه، بلکه اونجوری که یه کاغذ جریمهٔ تخلفات رانندگی، که یه کامپیوتر صادر کرده، غیرشخصیه. و این حس مرگآور بود، نه اونجوری که یه گلوله یا یه چاقو مرگباره، بلکه اونجوری که یه دیوارِ آجری وسط یه بزرگراه مرگباره.
و همونجوری که صداهای کلیکِ بههمفشرده ماهیتشون رو تغییر میدن و هارمونیشون زیاد میشه، این حسهای بیاحساس هم به فریاد تحملناپذیری بسط یافتند که به گوش نمیرسید. فریادی از جنس گناه و شکست.
امیرعباس قادری
همونطوری که انیشتن کشف کرد که زمان مطلق نیست بلکه به حرکت ناظر در مکان ربط داره و کشف کرد که مکان مطلق نیست بلکه به حرکت ناظر در زمان ربط داره، تازگیها کشف شده که اعداد مطلق نیستند، بلکه به حرکت ناظر در رستورانها ربط دارند.
امیرعباس قادری
پیرمرد چند لحظه پاسخ نداد. به دستگاههای سنجش و مانیتورهای سفینه خیره شده بود. به کسی میموند که داره تو ذهنش واحد فارنهایت رو به سانتیگراد تبدیل میکنه و در آن واحد خونهش جلوِ چشماش آتیش گرفته.
امیرعباس قادری
فکر کرد که اگه این عصرهای یکشنبهٔ لعنتی نبودند یهجوری میتونست با این جاودانگی کنار بیاد.
امیرعباس قادری
زیر نام برخی از این موجودات خط کشیده و کنار نام اونها ضربدر زده شده بود. برای مثال اسم گاوی که سلاخی شده بود و آرتور فیلهش رو تو یه رستوران خورده بود ساده نوشته شده بود اما زیر نام ماهیای که آرتور خودش صیدش کرده بود اما بعد به این نتیجه رسیده بود که اشتهای خوردنش رو نداره و ماهی سرخشده به همین دلیل دستنخورده تو بشقاب مونده بود، دوبار خط کشیده شده بود با سه ضربدر کنار نام و یه خنجر خونین تا منظور کاملاً مشخص بشه.
Sina Iravanian
«این مهمترین مؤلفهٔ ماجراست. ما در برابر آدمهایی که دیوونهوار و باشور دنبال یه ایده هستند هیچ شانسی نداریم. اونها برای یه چیزهایی اهمیت قایلند. ما نه. برای همین اونها همیشه برندهاند.»
Cetiax
ایدهٔ کهکشانها و جهان به تصوری که از دنیا داشتند نمیخورد. نمیتونستند باهاش کنار بیان. بنابراین تصمیم گرفتند کل جهان هستی رو با همون برخورد مؤدب، همون مهربونی، باهوشی و اونجوری که تو میگی بلاهت جزئی، نابود کنند
احسان
چیزی که سفینهٔ کریکیت ۱ رو به سفینهای شگفتانگیز بدل میکرد این نبود که خوب ساخته شده بود (که نشده بود)، بلکه اینکه اصلاً ساخته شده بود
احسان
یاد حرفهای هاکتار افتاد. «آیا واقعاً شکست خوردم؟ شکست دیگه ناراحتم نمیکنه.»
آخرین جملههای هاکتار تو گوشش صدا کردند. «هر چی اتفاق افتاده اتفاق افتاده. من کارم رو کردم.»
faezehswifti
«این مهمترین مؤلفهٔ ماجراست. ما در برابر آدمهایی که دیوونهوار و باشور دنبال یه ایده هستند هیچ شانسی نداریم. اونها برای یه چیزهایی اهمیت قایلند. ما نه. برای همین اونها همیشه برندهاند.»
faezehswifti
صداهای کلیکمانندی رو تصور کنیم که در فواصل معینی شنیده میشن. وقتی زمان بین این صداها کمتر و کمتر بشه مرز بین اونها بهتدریج از بین میره و صداها به یه صدای واحد و گوشخراش تبدیل میشن.
آروین
دکترم بهم گفته که غدهٔ وظایفِ شهروندیم خیلی ضعیفه و ترشح هورمونهای اخلاقیم از بدو تولدم پایینه. برای همین از نظامپزشکی برگهٔ معافیت از نجات همهجور جهانها رو گرفتم.
آروین
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان