بریدههایی از کتاب زندگی، جهان و همه چیز
۴٫۲
(۴۱)
چون یه داور سختگیر و مُلالغتی کاشف به عمل آورد که:
arash
گفت «خب. گوش کنید. داستان اینه که این بچهها، چیزه، خب اینها هم حق دارند نظر خودشون رو داشته باشند. و به نظر اونها، اونها درست عمل کردهاند. به نظر عجیب میآد. اما فکر میکنم همه این رو قبول داشته باشند. اینها اعتقاد دارند به...»
دست کرد تو جیب پشتِ شلوار جینش (که مثل دمپاییهاش بخشی از لباس رسمیش بود) و یه تیکه کاغذ درآورد.
«به صلح، عدالت، اخلاق، فرهنگ، ورزش و زندگی خانوادگی و البته به نابود کردن همهٔ موجودات دیگهٔ جهان.»
شونههاش رو بالا انداخت.
گفت «اعتقادات بدتر از این هم وجود دارند.»
مینا
سرش رو چندبار تکون داد. انگار میخواست مغزش رو قانع کنه تا چند سانت عمیقتر تو جمجمهش جا بگیره.
مینا
«دکترم بهم گفته که غدهٔ وظایفِ شهروندیم خیلی ضعیفه و ترشح هورمونهای اخلاقیم از بدو تولدم پایینه. برای همین از نظامپزشکی برگهٔ معافیت از نجات همهجور جهانها رو گرفتم.»
bilijacks
واوباگر شروع کرد به متنفر شدن از جهان در کل، و مخصوصاً متنفر شدن از همهٔ مردمِ ساکن جهان.
در همین حالوهوا بود که هدفش رو پیدا کرد. هدفی که میتونست اون رو سرپا نگه داره؛ تا ابد سرپا نگه داره. هدفش این بود: واوباگر تصمیم گرفته بود که به جهان توهین کنه.
یعنی بهتر بگیم به همهٔ مردمِ جهان توهین کنه. به تکتک ساکنان همهٔ کهکشانها. شخصاً و حضوراً. یکی پس از دیگری.
HaMiT
«میگه پرواز کردن یه هنره. یا بهتر بگیم یه ترفند داره. ترفند اینه که آدم یاد بگیره که چهجوری خودش رو بندازه رو زمین اما موفق نشه.»
Sina Iravanian
عالیجناب قاضی کل، موجود قضایی، پاگ عبخر (عالم، بیطرف و خیلی ریلکس)، رئیس هیئت قضات دادگاه جنایاتِ جنگ کریکیت گفت «این کریکیتیها چیزند، میدونی، اینها یه مشت آدم خیلی خوب و مامانیاند که، چیز دیگه، که فقط میخوان همه رو بُکُشند. بابا من هم بعضی روزها که باید صبح خیلی زود از خواب پا شم همین حس رو دارم.»
Cetiax
«اصل داستان اینه که فایده نداره که آدم خودش رو از نگرانیِ دیوونه شدن دیوونه کنه. بهتره که آدم از همون اول تسلیم و دیوونه بشه و سلامتِ مغزی رو برای بعداً نگه داره.»
احسان
پرواز کردن یه هنره. یا بهتر بگیم یه ترفند داره. ترفند اینه که آدم یاد بگیره که چهجوری خودش رو بندازه رو زمین اما موفق نشه.
آروین
امکان نداره که کسی تو یه جهان واحد هم پرسش و هم پاسخ رو بشناسه.
Massoume
دکترم بهم گفته که غدهٔ وظایفِ شهروندیم خیلی ضعیفه و ترشح هورمونهای اخلاقیم از بدو تولدم پایینه. برای همین از نظامپزشکی برگهٔ معافیت از نجات همهجور جهانها رو گرفتم.
امیرعباس قادری
دلیل خوشحالیِ آرتور زیباییِ طبیعت نبود. آرتور خوشحال بود چون یه ایدهٔ بکر به ذهنش رسیده بود. ایدهای که به کمک اون بتونه از دستِ این تنهاییِ وحشتناک، این کابوسهای شبانه، این شکستِ مدام در ساختنِ یه باغچه، این زندگیِ بیآینده و بدونِ معنی در کرهٔ زمینِ ماقبلِ تاریخ خلاص بشه. ایدهش این بود: آرتور تصمیم گرفته بود دیوونه بشه.
امیرعباس قادری
فورد گفت «خب پس. خب...» دستها رو زد به کمر و دوباره به دنیای خالیِ اطراف نگاه کرد. در چشماش ناگهان انرژی و عزمی جزم دیده شد.
با صدایی که از شدتِ انرژیِ درونی میلرزید گفت «راه بیفتیم.»
مینا
ساکنان جنگل میدونستند که بارون نشونهست.
قطع شدنِ بارون نشونهست.
شدت گرفتن باد نشونهست.
کُند شدن باد نشونهست.
به دنیا اومدن یه بزِ سهسر، نیمهشب زیر ماه شب چهارده، نشونهست.
به دنیا اومدن یه بچهگربه یا گوسالهٔ معمولی و سالم یا حتا یه بچهٔ آدم با بینیِ پهن در یه بعدازظهر معمولی هم خیلی وقتها به عنوان نشونه تعبیر میشد.
و شکی نبود که ظاهر شدنِ یه ستارهٔ جدید تو آسمون هم یه نشونهٔ خیلی خاص بود.
همهٔ نشونهها یه معنی مشترک داشتند: شاهزادههای دشتها و قوم ساکنِ تپههای سرد دوباره میافتادند به جون هم.
mahdi
تماشاچیانی که شاهد یه بازی خستهکنندهاند از تماشاچیانی که فکر میکنند که پُرهیجانترین بازی تاریخ ورزش رو از دست دادند افسردهترند.
احسان
تشک قرگار کرد. قرگار کردن صداییه که تشکهای زندهٔ ساکن مرداب از خودشون درمیآرن وقتی که یه تراژدیِ شخصی دل اونها رو به درد آورده باشه. البته طبق دیکشنریِ بیشازحد کاملِ همهٔ زبونهای ممکنِ ماکسی مگالون قرگار کردن صدای لُرد های سانوالواگِ هولوپ هم هست وقتی که میفهمه که برای دومینبارِ پیاپی روز تولد زنش رو از یاد برده و هیچ هدیهای برای اون نخریده. البته تو کل جهان فقط یه لُردهای سانوالواگِ هولوپ وجود داشت و اون هم هیچوقت ازدواج نکرد.
احسان
«این مهمترین مؤلفهٔ ماجراست. ما در برابر آدمهایی که دیوونهوار و باشور دنبال یه ایده هستند هیچ شانسی نداریم. اونها برای یه چیزهایی اهمیت قایلند. ما نه. برای همین اونها همیشه برندهاند.»
وحید
قلق این کار اینه که شما زیاد بهش فکر نکنید بلکه بذارید خودش اتفاق بیفته، انگار قرار بوده بههرحال اتفاق بیفته.
Mana
گنجایش خوشحالیِ من رو میتونی تو یه قوطیکبریت جا بدی. حتا بدون اینکه قبلش کبریتها رو از توش دربیاری.
آروین
«گنجایش خوشحالیِ من رو میتونی تو یه قوطیکبریت جا بدی. حتا بدون اینکه قبلش کبریتها رو از توش دربیاری.»
matina
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۲۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰۵۰%
تومان