بریده‌هایی از کتاب نیکولا تسلا (خلاصه کتاب)

اینشتین گفت که "تخیل بسیار مهمتر از دانش است"، زیرا "دانش" به تمام آنچه که اکنون می‌دانیم و درک می‌کنیم، محدود است، در حالی که تخیل، تمام جهان را در بر می‌گیرد و تا ابد می‌توان آن را دانستن و درک کرد.

ادیسون او را «مرد خوب لعنتی» خطاب می‌کرد.

مارکوس اورلیس یک بار گفت که "زندگی هر کس به رنگ تخیلاتش رنگ‌آمیزی شده‌است.".

تسلا معتقد بود "نخستین تلاش‌های ما، صرفأ برانگیختن غریزیِ تخیلی زنده و بی‌نظم است. همانطور که رشد می‌کنیم، خرد ما خود را پوشش می‌دهد و ما هر روز سیستماتیک‌تر و زیرک‌تر می‌شویم.

اینشتین گفت که "تخیل بسیار مهمتر از دانش است"، زیرا "دانش" به تمام آنچه که اکنون می‌دانیم و درک می‌کنیم، محدود است، در حالی که تخیل، تمام جهان را در بر می‌گیرد و تا ابد می‌توان آن را دانستن و درک کرد

در ۵ ژانویه ۱۹۴۳، تسلا، یک کاغذ کوچک "مزاحم نشوید" روی در اتاق خود در هتل نیویورکر چسباند. دو روز بعد، کاغذ همچنان روی در بود. خدمتکار وارد شد و او را مرده در بستر خود پیدا کرد. او ۸۶ سال داشت. با وجود اینکه بیش از ۸۰۰ اختراع در طول عمر خود ثبت کرده بود و به معنای واقعی کلمه می‌توان اینطور گفت که او قرن بیستم را اختراع کرده‌است، در بی‌پولی و تنهایی کامل مُرد. معاینه پزشکی نشان داد که یک لخته خون در قلبش مسئول مرگش بوده و هیچ امر مشکوکی وجود نداشته‌است.

در هر زمینه‌ای از تلاش انسانی، خیال‌پردازی‌های بزرگ، شانس کمتری برای درک شدن دارند و در ذهن‌های کمتری جای می‌گیرند

یک سال بعد، نزدیک به سه دهه بعد از زمانی که تسلا مبارزه را آغاز کرد، دیوان عالی ایالات متحده تأیید کرد که اختراع رادیویی مارکونی نقض قوانین بوده و بنابراین تسلا به عنوان پدر واقعی رادیو معرفی شد.

در این جهان هیچ چیز جز تردید به توانایی بشر و نابینایی گران تمام نمی‌شود.

مارکوس اورلیس یک بار گفت که "زندگی هر کس به رنگ تخیلاتش رنگ‌آمیزی شده‌است.".

تسلا یک سال بعد از کالج اخراج شد، اما رویای او هرگز از سرش بیرون نرفت.

او همچنین از نظریه نسبیت اینشتین انتقاد کرد و آن را " جادوی باشکوه ریاضیات نامید که جذاب و خیره‌کننده است و مردم را با خطاهایی اساسی، کور می‌کند."

تسلا معتقد بود "نخستین تلاش‌های ما، صرفأ برانگیختن غریزیِ تخیلی زنده و بی‌نظم است. همانطور که رشد می‌کنیم، خرد ما خود را پوشش می‌دهد و ما هر روز سیستماتیک‌تر و زیرک‌تر می‌شویم. اما این انگیزه‌های اولیه، اگرچه بلافاصله به تولید نمی‌انجامد، جزو بزرگترین و مهمترین لحظات زندگی ما هستند و سرنوشت‌های متفاوت بسیاری را شکل دهند."

وستینگهاوس بیش از یک میلیون دلار در حق امتیاز بدهکار تسلا شد و این مقدار روزانه رشد می‌کرد. وقتی وستینگهاوس به تسلا وضعیت ناامید کننده را توضیح داد، تسلا به او پاسخ داد: "آقای. وستینگهاوس، شما دوست من بوده‌اید، هنگامی که دیگران به کار من ایمان نداشتند، شما به من اعتماد داشتید؛ شما به اندازه کافی شجاع بودید تا این شجاعت به دیگران نیز بخشیده شود؛ شما زمانی که حتی مهندسین‌تان فاقد توانایی لازم بودند، از آنها پشتیبانی کردید. قرارداد شما در دست‌تان است و قرارداد من اینجا در دستم است. من آن را تکه تکه و پاره می کنم و حالا از نظر حق امتیاز من هیچ مشکلی نخواهید داشت " در آن زمان، این حق امتیاز تسلا را اولین میلیونر جهان می‌ساخت. اما در عوض، وستینگهاوس را فعال کرد تا شرکتش را نجات دهد. عزت‌نفس تسلا نه فقط به خاطر سخاوت یا رضایت قلبی او، بلکه به دلیل اعتقاد وی، به توانایی‌اش در ایجاد آینده‌ای درخشان بود.

خیال‌پردازی‌های بزرگ، شانس کمتری برای درک شدن دارند و در ذهن‌های کمتری جای می‌گیرند؛ بسیاری از مردم فقط آن را "درک نمی‌کنند" به همین دلیل از پذیرش آن سرباز می‌زنند؛ اما تسلا این گام بلند را برداشت.

بر خلاف اعمال بی‌رحمانه و بی‌شرمانه‌ی آنها، تسلا به طور منظم در آزمایشگاه خود، برنامه‌های پیشرفتِ تکنولوژیِ اختراعات خود را آغاز کرد؛ طی این برنامه او موفق شد لامپ‌هایی بسازد که با عبور جریان برق متناوب از بدن خودش روشن می‌شدند. افکار عمومی هرلحظه به سویی می‌رفت؛ مردم نمی‌دانستند حرف چه کسی را باور کنند؛ در اینجا می‌توانیم ببینیم تا چه میزان آمادگی برای دفاع از خلاقیت‌هایمان ضروری است.

یا می‌شود مانند تسلا چنین گفت: "ممکن است پرتو نور منفرد ستاره‌ای در دوردست‌ها که بر سطح چشم یک ستمگری در دل تاریخ افتاده‌است، مسیر زندگی‌اش را تغییر داده باشد، ممکن است سرنوشت ملی را متحول کرده باشد، ممکن است تمام جهان را دگرگون ساخته باشد؛ بنابراین مجموعه غیر قابل تصوری از فرآیندهای پیچیده بر طبیعت حکمفرما هستند."

یک نابغه خلاق فقط در اتصال نقاط به ظاهر بی‌ربط به یکدیگر از دیگران بهتر عمل می‌کند.

کارکردهای کامل موتوری را شرح داد که از یک میدان مغناطیسی چرخشی برای تولید جریان الکتریسیته استفاده می‌کرد و مسیرش را در هر ثانیه، چندبار تغییر می‌داد؛ او چوبی برداشت و موتوری را که در رویایش داشت، روی شن و ماسه کشید، دوستش تماشا می‌کرد و مطمئن نبود که دقیقاً چه کاری می‌خواهد انجام دهد؛ از نظر دوستش، ساختن چنین دستگاهی به لحاظ تئوری غیر ممکن بود. در حقیقت هفت سال پیش، استادش در کالجی در اتریش، طرحش را رد کرده بود، زیرا در آن زمان، تغییر ژنراتورهای برق مستقیم به منظور تولید یک جریان متناوب کارآمد، امکان‌پذیر نبود. تسلا یک سال بعد از کالج اخراج شد، اما رویای او هرگز از سرش بیرون نرفت.

در هر زمینه‌ای از تلاش انسانی، خیال‌پردازی‌های بزرگ، شانس کمتری برای درک شدن دارند و در ذهن‌های کمتری جای می‌گیرند؛ بسیاری از مردم فقط آن را "درک نمی‌کنند" به همین دلیل از پذیرش آن سرباز می‌زنند؛

او یک مقاله مهیج برای مجله‌ی قرن نوشت که در آن، مشتاقانه برنامه‌های خود را برای آینده اینگونه شرح داد: "جهان آینده جایی است که ما می‌توانیم انرژی خورشیدی را جمع کنیم، آب و هوا را با برق کنترل کنیم، جنگ را با ماشین‌هایی که آن را غیرممکن خواهد ساخت، پایان دهیم، نیرو و سیگنال‌های رادیویی بی‌سیم را در کل جهان انتقال دهیم، در ارتباطات بین سیاره‌ای شرکت کنیم و حتی "ماشین‌های" روباتیکی بسازیم که خود را مستقل از اپراتورها، هدایت خواهند کرد." برای بسیاری از خوانندگان، این دیدگاه تقریبا غیرقابل درک بود، اما تِسلا کاملا یقین داشت که این‌ها رویا نیستند و بیشتر از آن نیز می‌تواند انجام شود؛

تسلا گفت: زمانی جنگ غیرممکن خواهد بود که هر کشوری یک دیوار چین نامرئی برای خود داشته باشد.

عموهایش به او پولی داده بودند و رئیسش به او معرفی نامه‌ای که در قسمتی از آن نوشته بود: «من دو مرد بزرگ را می‌شناسم، شما یکی از آنها هستید و دیگری این مرد جوان.»

سال ۱۸۹۱، تسلا در آزمایشگاهش، واقع در نیویورک، توسط لامپ‌های روشنایی بی‌سیم، ثابت کرد که انرژی می‌تواند از طریق مولکول‌های هوا منتقل شود. این کشف جذاب برای تسلا، موجب شد که او تا آخر عمرش در حیطه‌ی انرژی‌های بیسیم مطالعه کند. او بلافاصله شبکه‌ای از ایستگاه‌های انتقال را طرح‌ریزی کرد که می‌توانست انرژی آزاد و بی‌سیم را نه تنها به کل ایالات متحده، بلکه به سراسر جهان ارسال کند. کوئل‌هایی که تسلا اختراع کرد، موجب شدند تا او، پدیده دیگری را کشف کند که جهان را تغییر داد: امواج رادیویی؛

او پس از گذراندن فقر، سرشار از کشف و خلق بود.

خلاقیت امری ترکیبی‌ست. پیش از اینکه شما بتوانید نقاط را به هم متصل کنید، نیاز دارید آن نقاط را بشناسید. نیاز دارید در معرض چیزهای بیشتری در جهان قرار بگیرید، تا بتوانید ماشین تخیلتان را راه بیاندازید. تسلا خود را به تمامی غرق در جهان الکترونیک کرد. صدها کتاب خواند. هزاران آزمایش انجام داد و یادداشت‌های فراوانی نوشت. هر چه دانش و تجربیات شما متنوع‌تر باشد، بیشتر احتمال دارد که بتوانید سازمان‌های جدید و ایده‌های تازه خلق کنید.

تخیل شگرف تسلا، در آزمایشگاه جدیدش واقع در مَنهَتَن، که از طریق کمک مالی دوستان ساخته شده بود، او را به تحقیق در زمینه‌ی فرکانس‌های رزونانسی زمین وا داشت. او در حین تحقیقاتش، به اشتباه، موجب ایجاد زلزله‌ای شد که باعث تخریب ساختمان‌ها و دیوارها و شکستن شیشه پنجره‌ها شد. وی اعلام کرد که موفق به کشف این موضوع شده است که زمین می‌تواند به یک دیاپازون غول پیکر تبدیل شود، و ساختمان امپایراستیت را ویران کند و یا باعث شود زمین مانند یک سیب از وسط نصف شود.

تسلا هرگز کسی را مجبور به تعقیب و شناسایی نکرد. او پس از گذراندن فقر، سرشار از کشف و خلق بود. تخیل‌اش یک کارخانه با منابع بی‌کران و جهان برایش یک زمین بازی با امکانات نامحدود و هیجان‌انگیز بود. او بسیار اشتیاق داشت تا با مردانی مانند رنتگن در زمینه‌های جدیدی از فهم تاریکی و روشنی جهان همکاری کند و خوشحال بود که کار او موجب بهبود کار سایر مردان بزرگ می‌شود.

سال ۱۸۹۱، تسلا در آزمایشگاهش، واقع در نیویورک، توسط لامپ‌های روشنایی بی‌سیم، ثابت کرد که انرژی می‌تواند از طریق مولکول‌های هوا منتقل شود.

زمانی جنگ غیرممکن خواهد بود که هر کشوری یک دیوار چین نامرئی برای خود داشته باشد.