بریده‌هایی از کتاب اعتراف

«عشق را به سختی می‌شود تعریف کرد، چون ممکن است عاشق خیلی چیزهای یک فرد باشی اما عاشق خودش نباشی.»

شرم او را دوست دارم. زیرا وقتی کسی خجالت می‌کشد در حقیقت برای طرف مقابل احترام قائل شده است

«تا حالا به کسی نگفتم که شب‌ها به چی فکر می‌کنم.» حرکت دستانش متوقف می‌شود و می‌پرسد: «به چی؟» چشمانم را باز می‌کنم و نگاهش می‌کنم. «به همه‌ی آدم‌هایی که آرزو داشتم به جای تو بمیرند.»

اما خیلی زود ساکت می‌شدیم چون می‌فهمیدیم که این بخش از رابطه‌مان تحت کنترل ما نیست. هر چیز دیگری درباره‌ی آینده نیز همین‌طور است.

این بازوها نیستند که به بدن انسان قدرت می‌دهند بلکه رازها هستند. هر چقدر بیشتر رازدار باشی، قوی‌تری.»

من به این نوع از دوستی‌ها می‌گویم دوستی سطحی، وقتی که به ظاهر با کسی دوست باشید اما از درون دشمن او باشید.

اعتراف، خیانت نیست حرفی که می‌زنی و کاری که انجام می‌دهی اصلاً مهم نیست. فقط احساسات هستند که مهم‌اند و اگر همین احساسات سبب شوند که عشق من به تو ذره‌ای کم شود این‌جا خیانت واقعی رخ داده است. جورج اورول/ ۱۹۸۴

شاید زندگی من هم آنقدرها که فکر می‌کنم بد نباشد

«دوستت دارم، خیلی زیاد، دوستت دارم تا ابد. دوستت دارم، حتی زمانی که توانایی دوستت داشتنت را نداشته باشم.»

هر روز خدا را شکر می‌کنم که شوهرم، کاملاً شبیه برادرش است و هرگز نخواهد فهمید که پسرمان فرزند او نیست. با مشت به سینه‌ام می‌کوبم. این دیگر چه کوفتی‌ست؟ یکی دیگر را می‌خوانم. چهار ماه است که با فرزندانم صحبت نکرده‌ام و آن‌ها تنها در اعیاد خاص و روز تولدم با من تماس می‌گیرند. آنها را سرزنش نمی‌کنم زیرا واقعاً پدر بدی هستم. یکی دیگر را می‌خوانم. در مورد سابقه‌ی کاری‌ام دروغ گفته‌ام. مدرکی ندارم. پنج سال است که مشغول به کارم و هیچکس درباره‌ی مدرکم سوالی نپرسیده است.

هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهم کسی مرا بدون آرایش ببیند، از روزی می‌ترسم که بمیرم و به هنگام تشییع جنازه چهره‌ام بدون آرایش باشد البته یقین دارم که سوزانده می‌شوم زیرا لغزش‌های زیادی داشته‌ام و مطمئنم که بعد از مرگم نیز دامن‌گیرم می‌شوند.

تمام اعترافاتی که در این کتاب می‌خوانید واقعی هستند و از افراد نانشناس جمع‌آوری شده است. این کتاب تقدیم به تمام کسانی که شجاعت اعتراف را داشته و دارند.

به نظر نمی‌آید کسی که حیوان خانگی دارد خطرناک باشد.

خوشحالی از این که در جنگ با زندگی و مرگ و زمان، ما پیروز شده‌ایم.

«می‌خواهم که به یاد داشته باشی که دستان نوازشگر هیچ کسی همچون من تن پوش جسم تو نخواهد شد و می‌خواهم به یاد داشته باشی که هر کسی می‌تواند با تو عشق‌بازی کند اما هیچ کس مثل من سزاوار این کار نیست.»

شاید ما عشق را آنگونه که والدین‌مان درک می‌کنند، نفهمیم اما کاملاً آن را در عمق جانمان حس می‌کنیم و این شاید حسی شبیه دلشکستگی است.

اعتراف، خیانت نیست حرفی که می‌زنی و کاری که انجام می‌دهی اصلاً مهم نیست. فقط احساسات هستند که مهم‌اند و اگر همین احساسات سبب شوند که عشق من به تو ذره‌ای کم شود این‌جا خیانت واقعی رخ داده است.

وقتی که در کنار توام به تمام چیزهای خوب در نبودنت فکر می‌کنم.»

در عجبم که چرا کسی به او نگفته است که نقاش ها دوست ندارند کسی نقاشی شان را لمس کند. البته این قضیه برای او فرق می‌کند. چون دوست دارم روی نقاشی‌های من دست بکشد و با لذت آنها را تماشا کند.

راحت. دانستن اینکه همه‌ی ما توانایی خیانت را داریم به خصوص در حق مهمترین افراد زندگی‌مان، باعث می‌شود بیشتر قدر مردم را بدانم»

از این که به زندگی بدون او فکر کنم می‌ترسم. از این که قبل از او چطور زندگی می‌کرده‌ام نیز می‌ترسم.

افراد زیادی در زندگی هستند که با آن‌ها آشنا می‌شویم اما در این میانه تنها تعداد اندکی برای ما می‌مانند

شرم او را دوست دارم. زیرا وقتی کسی خجالت می‌کشد در حقیقت برای طرف مقابل احترام قائل شده است و این یعنی آبورن به من اهمیت می‌دهد.

اعتراف، خیانت نیست حرفی که می‌زنی و کاری که انجام می‌دهی اصلاً مهم نیست. فقط احساسات هستند که مهم‌اند و اگر همین احساسات سبب شوند که عشق من به تو ذره‌ای کم شود این‌جا خیانت واقعی رخ داده است.