بریده‌هایی از کتاب سرشار خیال پنجره از نگاه

سگی مثل تو آشغالی مثل تو من چرا اینقدر یادت می‌افتم؟ * شعری مثل من شوری مثل من من چرا عاشقِ کفتار بودم؟ * هیچ، هیچ گاهی فیلسوف نمی‌داند هیچ هیچ از هیچ مثلِ پوچ

مگر من کیستم؟ چیزی بیشتر از رویا؟

هنر در پاییز در انتهای شب اینست زندگی اِنتزاع در من

سگی مثل تو آشغالی مثل تو من چرا اینقدر یادت می‌افتم؟

چیزی نماندست در من جز غباری زِ آه

درد می‌گیرد قلبم گاهی که تو را می‌بینم

شُعله‌وَر می‌شوم در خودم در خدا خدا شعله‌وَر می‌شود در من شعله‌وَر می‌شویم در هَم

باید کاشت برای برداشت وَ ... گاهی باد و باران میکند توفان وَ... کشتگاه میکند ویران

بودنت دردی نکاست از سرزمینِ تن مُردنت نیز هم چه فرق دارد؟ خر تویی یا من؟

زیرا خاطرم آزرده است تنم پریشان است هیچ زمان نیآسودم دلگیر زِ رفتن‌ها و نرسیدن‌ها و تکرارها انگار فرسودم در خود فرتوت رو به مرگ پشت به راه میرنده میرا رَوان

چه دیر چه زود همیشه بی‌وقت بی‌گاه همیشه بی‌وقت میرسم

... زیرا خاطرم آزرده است تنم پریشان است هیچ زمان نیآسودم دلگیر زِ رفتن‌ها و نرسیدن‌ها و تکرارها انگار فرسودم در خود فرتوت رو به مرگ

من خودِ عشق بودم تو هَم لاشی من تَوَهُمِ فرشته تو هَم ابلیس بودی

اِستاده همچنان تنها پاییز در ژرفا در دانشگاه

شعری مثل من شوری مثل من من چرا عاشقِ کفتار بودم؟

گاهی آرام آرام از هم می‌پاشد رابطه وَ گاه به یکباره فرومی‌پاشد خانه ویران می‌شود آشیانه

وَ ... زشتی زانو زد برابرِ تزویر وَ ...

بودنت دردی نکاست از سرزمینِ تن مُردنت نیز هم چه فرق دارد؟ خر تویی یا من؟

از حَد بگذرد کاری آری، نعمت می‌شود نکبت باران می‌شود سیلی بادی، طوفان می‌شود گاهی