دانلود و خرید کتاب حاجی صلواتی؛ شرح هفتاد سال خاطرات حاج‌غلامعلی جلالی‌زاده از جنگ جهانی دوم تا دفاع مقدس مجید زندی
تصویر جلد کتاب حاجی صلواتی؛ شرح هفتاد سال خاطرات حاج‌غلامعلی جلالی‌زاده از جنگ جهانی دوم تا دفاع مقدس

کتاب حاجی صلواتی؛ شرح هفتاد سال خاطرات حاج‌غلامعلی جلالی‌زاده از جنگ جهانی دوم تا دفاع مقدس

نویسنده:مجید زندی
انتشارات:فاتحان
امتیاز:
۴.۹از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حاجی صلواتی؛ شرح هفتاد سال خاطرات حاج‌غلامعلی جلالی‌زاده از جنگ جهانی دوم تا دفاع مقدس

حاجی صلواتی، شرح هفتاد سال خاطرات حاج غلامعلی جلالی‌زاد از جنگ جهانی دوم تا دفاع مقدس نوشته مجید زندی است.

خلاصه کتاب حاجی صلواتی

در این کتاب شرح خاطرات حاج غلامعلی جلالی‌زاد از جنگ جهانی تا تحمیلی را می‌خوانید که در ۸۳ سالگی او نوشته شده است. او در این کتاب وقایع سال‌های زیادی را از فقر و فلاکت جنگ جهانی دوم تا دوران خوش تجارت و سیاحت و پس از آن انقلاب و جنگ و در نهایت صلح، برای مخاطب علاقه‌مند تعریف می‌کند. درواقع او گنجینه‌ای از تاریخ شفاهی را در سینه داشته که حالا آن را با خواننده کتابش شریک می‌شود.

خواندن کتاب حاجی صلواتی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

تمام علاقه‌مندان به تاریخ معاصر ایران و علاقه مندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

جملاتی از کتاب حاجی صلواتی

در دی ۵۷ که محمدرضا پهلوی همانند پدرش از ایران فرار کرد، کسی حکومت بختیار را هم قبول نداشت و همهٔ ملت انقلابی منتظر ورود امام بودند. روزهایی که به‌طور جدی شایعه شده بود که امام‌خمینی (ره) می‌خواهند به وطن بازگردند، ما سر از پا نمی‌شناختیم. هر روز به فرودگاه و میدان آزادی می‌رفتیم و سه شب هم در میدان آزادی روی زمین خوابیدیم.

زمستان بود؛ اما هوا خیلی سرد نبود. شعار می‌دادیم: «به کوری چشم شاه، زمستون هم بهاره!» شب‌ها البته سرد می‌شد. به‌هرحال، زمستان بود. با اینکه آن سال‌ها حدود پنجاه سال سن داشتم، آن‌قدر احساس جوانی و خوشحالی می‌کردم که اصلاً سرما را احساس نمی‌کردم.

تا اینکه بالاخره امام عزیز ما به فرودگاه مهرآباد آمدند.۵۵ آن روز از روزهای زیبای عمرم بود که با سواری پژوی یکی از دوستانم تا بهشت زهرا رفتیم. البته هر کاری کردم نتوانستم نزدیک بروم، ولی از راه دور موفق شدم امام را ببینم.

ادریس
۱۳۹۸/۱۰/۳۰

بررسی دیدگاه مردم نسبت به قبل و بعد انقلاب و دفاع مقدس از اهمیت وافری برخوردار است در این کتاب خاطرات یک بازاری جمع آوری شده است و در پیرامون آن می توان به نوع نگرش مردم در حساس ترین

- بیشتر
reyhaneh
۱۴۰۱/۱۰/۰۶

کتاب جالبی بود تاحالا در مورد این بخش از دفاع مقدس کتاب نخونده بودم کم حجم و خواندنی بود و اطلاعات خوبی در مورد ایران در زمان جنگ جهانی دوم داشت فقط یه اشکال نگارشی داره در اوایل کتاب پاورقی ها هم

- بیشتر
کتابدوست
۱۴۰۲/۰۱/۱۱

خاطراتشون خیلی خیلی دلنشین بود چه بزرگـ مردی به به خدا عاقبت بخیرتون کنه

حمیدرضا الیاسی
۱۴۰۳/۰۱/۲۵

خاطرات کسی ک قبل انقلاب وبعدانقلاب رو دیده شنیدن داره بیشترازبعدانقلاب روایت میکنه

اینکه می‌گویم ما در جنگ، چه در جبهه و چه در پشت جبهه گرسنگی نداشتیم، یک واقعیت است؛ زیرا مردم خوبی داشتیم و هرچه به دستشان می‌رسید، برای رزمندگان می‌فرستادند.
ادریس
حالا هم که سال‌هاست گرفتار دارو و درمان هستم. عمدهٔ مشکلات من اکنون تهیهٔ داروها و گرانی آن است. کسی هم در این زمانه به این فکر نیست که یک پیرمرد تنهای جانباز علیل، چگونه باید در این اداره، داروخانه و اینجا و آنجا دوندگی کند؟
ادریس
ما در ایستگاه صلواتی، اجازهٔ طبخ غذا نداشتیم؛ زیرا غذا در آشپزخانه‌های پادگان‌ها پخته می‌شد. وظیفهٔ ما توزیع غذای حاضری و بین‌راهی ازقبیل آب‌دوغ خیار، گوجه و خیار و در پاییز و زمستان، نان و پنیر و سیب‌زمینی پخته و چای بود.
ادریس
وضعیت بسیار تلخ و گرفتاری اشغال ایران، نداشتن دولت مرکزی، حضور بیگانگان و سردرگمی مردم و گروه‌ها که به آن «دورهٔ فترت» هم می‌گفتند چهار- پنج سال ادامه داشت. تا اینکه سربازان خارجی از ایران خارج شدند که در این مدت، حکومتی در کشور روی کار نبود.
ادریس
با آن همه امکاناتی که صرف کردیم، دیدیم چهار تشت حلوای شور روی دست ما مانده است! نمی‌دانستیم چه کارش کنیم. داخل انبار آذوقه رفتم. چشمم به کیسه‌های گردو افتاد که تازه برای ما آمده بود. به فکرم رسید چارهٔ این حلوای شور، خورشت فسنجان است! بازگشتم و به سربازها و بسیجیان همکار گفتم: «بیایید، همه با هم گردوها را بشکنیم.» چرخ گوشت هم داشتیم. گردوها را چرخ کردیم و با آن، حلوای شور و شیرین را مخلوط کردیم. آب ریختیم و گذاشتیم حسابی جا بیفتد و فسنجان خوشمزه‌ای درست شد. در واقع، ما هم نگذاشتیم سرمایه هدر برود و هم یک فسنجان خوشمزه درست کردیم که رزمنده‌ها می‌خوردند و تعریف می‌کردند.
کتابدوست
هیچ‌وقت چهرهٔ سربازان متفقین را که روی گونی‌های آرد و سیب‌زمینی لم می‌دادند، از یاد نمی‌برم که چگونه در همان حال، سیب گاز می‌زدند و مردم فلک‌زده و فقیر را هم تماشا می‌کردند. مردمی که به نظر آن‌ها نیمه‌وحشی بودند! بعدها هم برای اینکه بخواهند هر کاری که دلشان می‌خواهد انجام دهند، قانون کاپیتلاسیون را هم به ما تحمیل کردند. مهاجمانی که هم غذای عادی مردم ایران را برای خود می‌خواستند و هم آقایی، انسانیت و شخصیت ملت را لگدمال می‌کردند. در مقابل، مردم را هم می‌دیدم که برای گرفتن یک تکه‌نان کوپنی ساعت‌ها در صف می‌ماندند. آن هم برای نانی که مردم آن را تکه‌تکه یا شفته‌شده از نانوایی‌ها تحویل می‌گرفتند.
کتابدوست
آن زمان آب شرب لوله‌کشی و بهداشتی نبود و ما از آب باران استفاده می‌کردیم که در آب‌انبارها جمع می‌شد. آبی که پس از عبور از سه آب‌انبار همسایه‌ها به خانهٔ ما می‌رسید، بسیار کثیف و بازی کرم‌های آن تماشایی بود و ما مجبور می‌شدیم آن را با خاک زغال صاف کنیم یا می‌رفتیم از قنات سرچشمه آب می‌آوردیم. گاهی هم مرد آب‌فروشی، آب را بار الاغ می‌کرد و به در خانه‌ها می‌آورد.
کتابدوست
آن‌سال‌ها، مدت‌ها پس از پایان جنگ و خروج اشغالگران، مردم همچنان به حال خود رها بودند و بیماری و گرسنگی امان آن‌ها بریده بود. دولت مرکزی در پی کسب رضایت دولت‌های خارجی بود و تلاش می‌کرد با صرف پول نفت، پایه‌های حکومت خود را استحکام بخشد.
کتابدوست

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۴,۲۰۰
تومان