کتاب راهب و ربات (جلد اول؛ بازیافتی وحشی)
معرفی کتاب راهب و ربات (جلد اول؛ بازیافتی وحشی)
کتاب بازیافتی وحشی نوشتهٔ بکی چمبرز و ترجمهٔ نوید فرخی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی جلد اول از مجموعهٔ «راهب و ربات» است.
درباره کتاب بازیافتی وحشی
کتاب بازیافتی وحشی حاوی رمانی معاصر است که در ۸ بخش نوشته شده و جلد اول از مجموعهٔ «راهب و ربات» است. آیا ممکن است روزی روباتها مانند انسان به خودآگاهی دست یابند؟ تاکنون در دنیای واقعی هیچ روباتی هوشیار نشده، اما برخی پژوهشگران این مسئله را فرضیهٔ محتملی میدانند؛ بااینحال روباتهای جهان داستانی این اثر از مدتها پیش، ناگهان به خودآگاهی رسیدند. آنها پس از هوشیاری، ابزارهای خود را زمین گذاشته، کارخانهها را ترک کرده و دستهجمعی به طبیعت وحشی رفتند. از آن زمان، هیچکس به چشم خود روباتی را ندیده است. تعادل زندگی شخصیتِ محوری این رمان، یعنی «راهب دکس» زمانی بر هم میخورد که پس از قرنها، روباتی به نام «ماسکپ» در برابرش ظاهر میشود. این روبات برای حضورش یک دلیل دارد و آن اینکه همنوعانش در آخرین گردهمایی بزرگشان، خواستار پاسخ به این پرسش شدند که انسانها به چه چیزی نیاز دارند.
خواندن کتاب بازیافتی وحشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بازیافتی وحشی
««منم همینطور.» دکس بلند شد، ماهیچههای بدنش گرفت و جای تاولهایش مشخص شد. گردنش جمع شده بود و درد میکرد و کف دستهایش به خاطر بالا رفتن از کوه ساییده شده بود. تلوتلوخوران به سمت ورودی غار رفت و منظرهٔ مقابلش ساکتش کرد. او نمیدانست کجاست، اما دنیای بیرون بسیار با شکوه بود. سایههای ابر تاریک شب قبل در گوشهای قرار داشت و آسمان زرگونِ صبح را لکهدار کرده بود و پردههای ضخیم خاکستری رو به افق نشان میداد بارندگی در کدام مسیر ادامه یافته است. موتان در حال غروب بود و نوارهای کم نور طوفانهای نیرومندش برای یک روز دیگر زیر افق فرو میرفت. آن پایین، منظرهٔ جنگل کِسکِن بیپایان به نظر میرسید. دکس نه میتوانست آن جادهٔ منقطع را ببیند و نه روستاها و نه هیچ چیزی که اصلاً نشان دهد دنیایی بجز جایی که در آن حضور داشت حتی وجود خارجی دارد. به عمرش در خاطر نداشت که اینقدر احساس کوچکی کرده باشد.
ماسکپ از پشت سرش ظاهر شد و کنار او به بیرون خیره شد و گفت: «از اینجا دیگه میبایست فقط چند ساعتی مونده باشه. هنوز میخواهید تا تهش برید؟»
دکس گفت: «آره. میخوام.» پشت کلماتش دیگر یک خواستهٔ مبتنی بر خشم نبود و هیچ توضیح منطقی آشکاری هم در کار نبود، صرفاً برایش یک امر اجتنابناپذیر محسوب میشد. این نشان تسلیم بود. تا اینجا آمده بود و میخواست تا تهش برود ببیند چه میشود.
علامتی از زیر درختان آشکار بود. حروفش مدتها بود محو شده و پیامش طی گذشت زمان مبهم شده بود، اما وجود شیئی ساختهٔ دست بشر باعث هشیاری دکس شد.
میدانست که هیچ انسانی آنجا نیست، در صورت نیاز هیچ کمکی وجود ندارد.
چیز مهمی نبود، تابلویی روی زمین نصب بود و کسی آن را آنجا گذاشته بود. اینکه زمانی افرادی آنجا بودند، حسی را درون دکس برانگیخت که تاکنون مشابهش را تجربه نکرده بود. اگرچه میدانست ناخودآگاه است، اما نمیتوانست دوباره روی جنگل متمرکز شود.
یک مسیر نیز وجود داشت، یک جاده نبود، بلکه یک سطح شیبدار سنگی و سربالایی. دکس پس از یک روز و نیم پیادهروی در مسیرهای نامنظم آن جنگل دستنخورده، با قدردانی عمیق به این مسیر پیادهراه نگریست. هنوز باید بالا میرفت اما کارش بسیار ساده شده بود. حالا درک اینکه چرا اجدادش میخواستند دنیا را هموار کنند برایش بسیار آسان بود.
سریعتر از حد انتظار به بالای آن سطح شیبدار رسیدند. دکس میدانست مقصد کجاست، با این حال منظرهای که به چشم میخورد، او را در سکوت فرو برد.
ماسکپ گفت: «اوه، خدایا!»
خانقاه هارتزبرو زمانی زیبا بود. دکس میتوانست آن را ببیند، به شرطی که چشمانش را از میان خرابی و واپاشی آن بنا که ناشی از تغییرات جوی بود عبور میداد. آنجا یک عمارت تکطبقه با گنبدی بزرگ در مرکزش بود که اتاقهای متصل به هم به صورت خوشهای و گلمانند در اطرافش قرار داشتند. این اتاقها با حلقههای متحدالمرکزی به طور متناوب بین چمنزارهای متروکه و پانلهای خورشیدی کهنه پوشیده شده بودند. روی سقف این اتاقها حلقههای متحدالمرکزی قرار داشت و یک در میان با علف هرز و صفحات خورشیدی قدیمی پوشیده شده بود. دکس در ذهنش تجسم کرد که سقفها در دوران خودش چطور به نظر میرسیدند؛ آبی خوشنما و صیقلی در تضاد با رنگ سبز سرزنده، موزاییک راه راه جذابی که به خاطر نور اینطور جلوه پیدا میکرد. دیوارهای سنگی زیرین سفید و درخشان و عاری از گلسنگ فلفلی بود که حالا مثل کفن مراسم خاکسپاری روی آن قرار داشت. مدل چوبی که در چارچوب آن استفاده شده به رنگ نقرهای بود، اما دکس میتوانست آنها را به رنگ قرمز گرم و تأثیرگذار تجسم کند.»
حجم
۱۴۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۴۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
به شدت قیمت غیر منصفانهایی گذاشته تندیس تفاوت کتاب الکترونیکی یا فیزیکی ۳۰ هزارتومان است.