دانلود و خرید کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم مرجان صالحی
تصویر جلد کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم

کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم

معرفی کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم

کتاب دوست یا دشمن دومین جلد از مجموعه اولین پادشاه روشنایی نوشته مرجان صالحی است. این مجموعه کتاب ۸ جلد است که روایت ۸ سرزمین است با سرنوشت‌هایی متفاوت.

درباره کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم

این کتاب‌ها مجموعه هشت کشور هشت داستان است. روایتی جذاب از زندگی موجوداتی جادویی درکنار و روبه‌روی انسان‌ها. در ابتدا کتاب برای شما توضیح می‌دهد که موجوداتی جز انسان‌ها در کنار انسان‌ها زندگی می‌کنند. گاهی به آن ها پری و گاه شیطان و گاه عناصر می‌گویند اما چیزی که حقیقت دارد قدرت جادویی عظیم این موجودات است.

شخصیت اوّل این داستان یک قهرمان همه چیز تمام نیست و او نیز همچون دیگر شخصیت‌ها در طول داستان کامل می‌شود و تغییر می‌کند. در این داستان گروه مبارز و شورشی شارن‌هاو که در جنگل‌های اطراف پایتخت به صورت غیرمتمرکز و چریکی مشغول مبارزه با حکومت خاندان بی‌رحم سانتر‌اند، با ولیعهد مرموز و عجیب این خاندان همراه می‌شوند.

دوست یا دشمن، باورهای خوانندگان را در بخش اول به چالش می‌کشد و تردید را مهمان دل‌ها می‌کند تا در نهایت به شما نشان دهد دیدن برای قضاوت کردن کافی نیست. ولیعهد لوراس که در قالب مردی شورشی با گروه مبارز همراه شده است درمی‌یابد پریان نیز چون انسان‌ها قابل اعتماد نیستند. زمانی به خود می‌آید و خود را در مقابل گروهی می‌بیند، که قسم حمایت از آن‌ها را خورده بود!

باید چه کند؟ او باید به کسانی نیز بیندیشد که تصمیم را برای او دشوار می‌کنند. بارزترینشان ولگار، گرگ سندپرادی‌ست که تعصب شدیدی نسبت به او دارد. او شما را در دو راهی زندگی خود سرگردان می‌کند تا در نهایت شما هم به تصمیم او برسید و راهی را برگزینید که محتمل‌تر است. یعنی آزادی!

خواندن کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اولین پادشاه روشنایی؛ جلد دوم

با رسیدن به ارتفاعی، نفس آتشینش را به سمت کلت فرستاد. آلن به سرعت در مقابل آتش قرار گرفت امّا نتوانست آن را متوقف سازد برای همین تلاش کرد تا به وسیلهٔ جابه‌جایی جریان هوا آن را منحرف سازد. همین که سرش به آتش گرم شد اژدهای سرخ به سرعت از میان آتش خود را به او رساند. قبل از این که فرصت دفاع بیابد پنجه‌های قدرتمندش به تن او رسیده و به سمتی پرتاب کرده بود. با چنان شدّت و قدرتی به دیوارهٔ حفره برخورد که گمان می‌کرد از همان برخورد کمرش خورد شده باشد. ریه‌هایش به یک‌باره از هوا خالی شده بود و گویی به یک‌دیگر چسبیده بودند. با افتادن بر روی پله‌های حفره به سختی از درد در خود جمع شد. با همان نگاه دردمند فاصله‌اش را تا سطح زمین سنجید. تا سطح حداقل دو فرسخ فاصله داشت. اژدها با قرارگیری بر لبهٔ حفره گفت: «به تو گفتم که چنین جادوهایی روی من اثری نداره. تو نمی‌تونی در برابر من مقاومت کنی. اربابت به زودی به دنبال تو میاد.»

-به او... آسیب... نزن!

با کمک دیوارهٔ حفره از جا برخاست و با خشم ادامه داد: «با من... دشمنی... نکن!»

-همهٔ افرادت خواهند مرد!

آلن از خشم فریادی کشید که دیوارهٔ حفره را لرزاند امّا اژدها بی‌تفاوت به این قدرت از لبهٔ حفره فاصله گرفت و به سمت کلت چرخید. صدای کلت در سر آلن می‌پیچید. او خانوادهٔ کلت را کشته بود. کشته شدنش در این مقطع ناجوانمردی به حساب می‌آمد. این پسر در تمام مدّت جنگیده بود و حالا نباید به این شکل می‌مرد.

اژدها بعد از کلت به سراغ دیگر اعضای گروهش می‌رفت. نمی‌دانست چه اتّفاقی برایش می‌افتد امّا در آن لحظه نمی‌توانست آرام بماند. هوشیاریش کاهش پیدا می‌کرد و چشمانش به سختی باز بود. استفاده از موهبتش باعث شد در طیّ این دو روز، فشار زیادی به بدنش وارد شود. با اوّلین قطرهٔ خونی که از گوش بر روی گلویش جاری شد سرش را بالا گرفت و نفسش را با صدا بیرون داد. بخار از دهانش بیرون آمد و در فضا رها شد. هوا چند درجه‌ای سردتر شده بود. آسمان سرخ دیده می‌شد امّا این سرخی، غم‌انگیز و ناامیدکننده بود برای همین سریع نگاهش را از آن گرفت. چشمانش را روی هم گذاشت و همهٔ خاطراتش را دور ریخت. وقت تردید نبود. نمی‌توانست از خانوادهٔ قربانیان عذرخواهی نماید امّا نمی‌خواست آن‌ها را به‌حال خود رها کند. دست راستش مشت شد. دندان‌هایش را به هم سایید و تصمیمش را گرفت. به یکباره چشمانش را باز کرد و تمام قدرتش را فراخواند. جاری شدن قدرت را در رگ‌ها و یاخته‌هایش حس می‌کرد. گویی سنگینی از بدنش رفته بود و حسّ سبکی داشت.

اژدهای سرخ درحالی که پنجه‌اش را به سمت کلت می‌برد با دیدن هالهٔ طلایی رنگ قدرتمندی که از حفره به بیرون فواره می‌زد بی‌حرکت ماند. گویی خورشید از درون حفره طلوع کرده بود!

Zahra ☆
۱۴۰۱/۰۱/۱۰

این با فاصله بهترین کتاب فانتزی ایه ک خوندم🤩🤩🔥🔥 ب همه توصیه میکنم هر کسی حداقل یبار باید بخونه این کتاب رو👍🏻👍🏻

کاربر ۶۷۴۵۲۹۴
۱۴۰۲/۰۴/۱۱

اگر کتاب های فانتزی دوست دارید حتما این کتاب بخونید

کاربر نازی کوچولو
۱۴۰۲/۰۲/۲۹

عاشقشم این جلد از جلد قبلیش جذابتر بود برخلاف بعضی کتابا که جلد دومش جذابیت کمتری داره کاری کرد که کل مجموعه رو بخرم که مبادا لحظه ای بین خوندنم وقفه بیفته

Talia
۱۴۰۱/۱۲/۲۱

بهتر از ولگار و دلبرتر از انیسون و رومخ تر از کارلوس نداریم که نداریم😁😂😂

داتیس
۱۴۰۲/۱۰/۰۶

از جلد اول خیلی بهتر بود،جذاب وپر هیجان

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۳۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان