بریدههایی از کتاب عامه پسند
۳٫۳
(۱۳۹)
«وقتی اسلحه دست یه عاشق باشه دیگه نمیتونی حرف از احتمال بزنی.»
Astronaut
ته همهچیز ملال بود و کسالت. اه، اه، اه. آدمها وابسته میشوند. وقتی بند نافشان را میبُرند به چیزهای دیگر وابسته میشوند. نور، صدا، پول، سراب، مادر، جنایت و بدحالیِ دوشنبهصبحها.
Astronaut
اغلب بهترین قسمتهای زندگی اوقاتی بودهاند که هیچ کار نکردهای و نشستهای و دربارهٔ زندگی فکر کردهای.
منظورم این است که مثلاً میفهمی که همهچیز بیمعناست، بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمیتواند بیمعنا باشد، چون تو میدانی که بیمعناست و همین آگاهیِ تو از بیمعنا بودن تقریباً معنایی به آن میدهد.
phoenix
دنیای واقعاً وحشتناکی بود و بعضی وقتها دلم برای تمام آدمهایی که درش زندگی میکردند میسوخت.
Astronaut
زندگی علاوهبر پوچ بودن، خرحمالی مطلق هم بود.
pejman
اگر همین الان میمُردم در هیچ جای دنیا حتا یک قطره اشک هم برایم ریخته نمیشد.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
Z
احساس بیهودگی میکردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همهچیز بههم میخورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همهمان فقط ول میگشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی میکردیم تا فضاهای خالی را پُر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمیکردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همینطور. فقط نمیدانم چهجور گیاهی بودم. احساس میکردم شلغمم.
Astronaut
تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیدهام که وقتی حال آدم بد است این حرامزاده فقط حال آدم را بدتر میکند.
Astronaut
تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هر کسی که باشد. همهشان آن بیرون دارند حقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کلهمعلق میزنند.
Astronaut
مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد.
mohammadmahdi davoudi
صبر کردیم و صبر کردیم. همهمان. آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطبِ روانپزشک با بقیهٔ روانیها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.
phoenix
قیافهتون هم نشون میده که خوب زندگی کردهید. کاملاً زیبندهست. بیشتر مردم اصلاً خوب زندگی نمیکنند، اونها فقط فرسوده میشن
Astronaut
بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
mohammadmahdi davoudi
«سر پلکهات چی اومده؟»
«اجاقگازم امروز منفجر شد.»
«امشب چهطوری میخوابی؟»
«یه حوله دور سرم میپیچم.»
Mohammad
یک نفر که پشت میز روبهرو نشسته بود داشت برّوبر نگاهم میکرد. بعضی آدمها، میدانید، مثل گاو به آدم زل میزنند. خودشان هم متوجه نیستند که به آدم زل زدهاند.
Astronaut
مرگ همهجا حاضر بود. انسان، پرنده، چرنده، خزنده، جونده، حشرات، ماهیها، هیچکدام شانسی ندارند. از حالا آخر بازی معلوم است.
میشه گفت کتابخوان
چرا من از آن آدمها نیستم که شبها فقط مینشینند و بیسبال تماشا میکنند؟ چی میشد اگر فکروذکرم نتیجهٔ بازی بود؟ چرا نمیشد آشپز باشم و تخممرغ سرخ کنم و بیخیال همهچیز باشم؟ چی میشد اگر مگسی بودم روی مچ دست یک آدم؟ چرا نمیتوانستم خروسی باشم در حال دانه چیدن در یک مرغدانی؟ چرا اینجوری.
Astronaut
آدمی فلکزده تا چه حد میتواند تنها شود؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد.
alisfr182
حجم
۱۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۵۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
قیمت:
۵۲,۵۰۰
۲۶,۲۵۰۵۰%
تومان