بریده‌هایی از کتاب جادو فروش؛ با ۵۵۵ تماس بگیرید!

«اگه فردا شادی رو پیدا کردی، یادت نره کدوم غم‌ها بودن که تو رو به اون رسوندن!»

جادوگرها چند هفته بدون آب زنده می‌مونن، ولی بدون کتاب فقط چند روز.

اگه کم مونده بود بمیرین، پس یعنی نمُردین!

حالا دیگه من خوشحالم!

بقیه رو نمی‌دونم، ولی واسهٔ من، واقعیت یه تاریکی عمیقه که مجبورم هر روز باهاش بجنگم تا بتونم یه جای امن و خوشگل ازش بسازم. ولی همیشه وقتی شب می‌شه و می‌رم توی فکر، تاریکی دوباره برمی‌گرده.

اگر دری به رویتان بسته شد، پشت آن دلیلی نهفته. اگر قفل نبود، می‌شود آن را دوباره باز کرد.

واقعیت این است که هر آنکه تابه‌حال زیسته؛ در میان فقدان‌ها و دل‌شکستگی‌ها زیسته. بله، شادی هست، اما هر انسانی دیر یا زود طعم غم را می‌چشد. دردکشیدن عجیب نیست. دوستان ناامیدت می‌کنند، کسی به تو خیانت می‌کند و همواره ممکن است عزیزی را از دست بدهی. آغازکردن داستانی زیر سایهٔ غم‌واندوه، آزاردهنده است. اما باید به یاد داشت که در پس هر سختی، ردّپایی از جادو پیداست.

گوش‌دادن به اشتباه دارِن هم، اشتباه بود. ساعت‌ها طول کشید تا بالاخره بفهمند دارِن در دوران کودکی، ساعت‌جیبی همسایه‌اش را دزدیده و از این بابت ناراحت است.

«اتفاق‌ها می‌افتن که آدم ازشون درس بگیره.»

«اگه فردا شادی رو پیدا کردی، یادت نره کدوم غم‌ها بودن که تو رو به اون رسوندن!»