بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان

بریده‌هایی از کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۲از ۱۶۰ رأی
۳٫۲
(۱۶۰)
نمی‌توانستم کار دیگری در آن لحظات بکنم جز پذیرفتن واقعیت و این‌که قرار بود همان روز به جزیرهٔ مانوس در وسط اقیانوس آرام تبعیدم کنند. به این فکر می‌کردم که مانوس باید جزیره‌ای گرم و پُر از حشراتِ موذی و ناآشنا باشد، با آدم‌هایی که به جای لباس مانند انسان‌های اولیه برگ‌های پهنِ درخت موز به کمر و اندام‌های جنسی‌شان می‌بندند. این اطلاعات اولیه را، که آن تصورات را در ذهنم ایجاد می‌کردند، استرالیایی‌ها چند روز پیش سعی می‌کردند در ذهن‌مان فروکنند، حتی می‌گفتند که آن‌ها آدم‌خوارند.
Z
تمامِ صحنه این بود: اسکلتی ایستاده با چشمانی سبز، کتاب شعری خیس‌خورده در دستانش و پاهایی فرورفته در یک جفت دمپایی لاانگشتی.
Z
بلافاصله یک بالابر یدک‌کش و سرنشینانش را با قدرت تا لبهٔ اسکله بالا کشید. لحظاتی بعد اولین هدیه‌ام را از استرالیا گرفتم: یک جفت دمپایی لاانگشتی جلو پاهای زخم‌خورده و بدن ویران‌شده‌ام جفت شد. تمامِ صحنه این بود: اسکلتی ایستاده با چشمانی سبز، کتاب شعری خیس‌خورده در دستانش و پاهایی فرورفته در یک جفت دمپایی لاانگشتی.
Z
می‌خواستم دست‌خالی از گیت فرودگاه عبور کنم، اما از مأمورها ترسیده بودم چون مطمئناً برای‌شان جای سؤال داشت که چه‌طور این پسر لاغر می‌خواهد بی‌هیچ وسیله‌ای به خارج از کشور برود. به همین خاطر بلافاصله یک کوله‌پشتی خریدم و پُرش کردم از یک مشت روزنامه‌باطله و چند دست لباس به‌دردنخور، و با ژستی توریستی وارد شدم.
Z
صبح روز بعد کشتی به جزیرهٔ کریسمس رسید. ردیف خانه‌های سفید در شیب جزیره و در بین جنگلی انبوه خودنمایی می‌کرد. شادی به صورت‌های مسافران برگشته بود و جسارت یافته بودند که به روی هم بخندند. عجیب بود، دریا تا کرانه‌های جزیره همچنان در تب‌وتاب بود و حتی در چندمتری ساحل موج‌ها به‌شدت بالاوپایین می‌رفتند. هیچ نظمی در حرکات موج‌ها نبود، حتی انگار بعضی‌شان از طرف ساحل به قلب دریا حرکت می‌کردند.
Z
تنها وقتی برای ثانیه‌هایی ایستادم که داشتم به صحنهٔ ناپدید شدن قایقِ کوچک‌مان در میان موج‌ها نگاه می‌کردم. با دوشکا به رگبار بستند و غرقش کردند. آن موقع فهمیدم که چه‌قدر آن قایق در برابر اقیانوس حقیر بوده است. تخته‌پاره‌ای کوچک بود که در برابر عظمت اقیانوسْ بی‌مقدار می‌نمود.
Z
ماهیت مرگ یک چیز است: نیستی‌ونابودی در لحظه‌ای شگفت‌انگیز. درست شبیه گذشتن سریع پرتوِ نوری در دل آسمان تاریک.
Z
تصور کنید که یک آدم درست روز تولدش بمیرد. این هم بیهوده است که حالا بخواهم احتمال اتفاقی را که در گذشته ممکن بوده بیفتد و نیفتاده تفسیر کنم. شاید اگر روز تولدم می‌مُردم، کسی پیدا می‌شد و تفسیرهایی فلسفی براساس علوم طالع‌بینی و حرکات اجرام آسمانی و سیارات به خورد دیگران می‌داد. شاید مادرم از مُردنم در روز تولدم افسانه‌ها برای پسرش می‌ساخت و، با این توهمات عجیب، مرگ فرزند را راحت‌تر تحمل می‌کرد. او می‌توانست حول این قضیه تارهای مقدس و اعجاب‌انگیزی بتند و مرگم را به بسیاری چیزهای آسمانی نسبت بدهد. اما باز هم این شیون‌های مقدس‌مآبانه چیزی را تغییر نمی‌دادند. مرگْ مرگ است: پوچ و ساده و بیهوده.
Z
اگر ضربهٔ یک موج سرگردان قایق را دو نیم می‌کرد، بی‌شک ما می‌مُردیم، مانند همهٔ مُردن‌های پوچ دیگر. مرگ، با این‌که عظمتی به اندازهٔ خودِ زندگی دارد، بسیار ساده اتفاق می‌افتد: پوچ و بیهوده؛ درست مثل خودِ زندگی. اشتباه است اگر خیال کنیم مُردن ما با مُردن میلیاردها انسان دیگری که تابه‌حال مُرده‌اند و از این پس نیز خواهند مُرد خیلی متفاوت است. نه، مرگ یک حادثهٔ ساده است و همهٔ مرگ‌ها پوچ و بیهوده‌اند. مُردن در راه دفاع از یک سرزمین یا یک ارزش بزرگ با مُردن برای یک بستنیِ چوبی هیچ تفاوتی ندارد. مرگْ مرگ است: ساده و پوچ و ناگهانی، درست شبیهِ تولد.
Z
درکِ خطر خودش عامل بزرگی است برای خطر نکردن، و من مجبور بودم به حماقتم میدان بدهم تا به خطر فکر نکنم. این را هم می‌دانم که شجاعت پیوند عمیق‌تری با ناامیدی دارد. انسان هر چه‌قدر ناامیدتر باشد، بیش‌تر قدرت انجام دادن کارهای خطرناک را دارد.
Z
حالا که به چند ماه زندگیم در اندونزی و دوبار سفرم بر روی اقیانوس بازمی‌گردم، گمان می‌کنم که به درک کامل‌تری از مفهوم شجاعت رسیده‌ام، هر چند هنوز نمی‌توانم اعتماد عمیقی به اندیشه‌هایم در این‌باره داشته باشم. شجاعت پیوند عمیقی با حماقت دارد. جنگ با موج‌ها و ادامهٔ سفر بدون داشتن نشانه‌هایی از حماقت ممکن نبود. چندبار فرصت پیش آمده بود که تسلیم و منصرف شوم، اما هربار به کمک رگه‌های حماقتِ درونم به پیش می‌رفتم.
Z
شش هفت ساعت در دل اقیانوس پیش می‌رفتیم و وقتی خودمان را در محاصرهٔ موج‌ها می‌دیدیم، همان راهی را که رفته بودیم برمی‌گشتیم. سه روز تمام یک مسیر را می‌رفتیم و دوباره به نقطهٔ آغاز حرکت برمی‌گشتیم، تا بالاخره سوخت‌مان تمام شد و در کنار ساحل اسیر شدیم. دیگر نه راه پیش داشتیم، نه راه پس.
Z
اغلب مسافرانی که در سفر اول همراه‌مان بودند به‌حدی ترسیده بودند که یا به کشورهای‌شان بازگشتند یا خودشان را به دفتر سازمان ملل معرفی کردند.
Z
بیش‌تر آدم‌های روی عرشه هنوز هم از آن‌همه ترس و خطری که از سر گذرانده بودند بُهت‌زده بودند و بدون شک اگر ازشان می‌پرسیدند که اگر زمان به عقب بازگردد، آیا حاضرند دوباره رنج یک سفر دریایی را به جان بخرند، جواب‌شان منفی بود.
Z
با مرگ یا ترس رودررو که شویم، درک عمیقی از این مفاهیم پیدا می‌کنیم. اقیانوس این فرصت را به من داد تا با مرگ و ترس از نزدیک‌ترین حالت ممکن مواجه شوم: شبیه به دو قوچ وحشی بودند با شاخ‌هایی آمادهٔ جنگ، پُتکی سنگین بر سختیِ یک تکه‌آهن.
Z
هر چه بود حالا دیگر باور دارم که اندیشه‌های ما تنها در صحنهٔ عمل می‌توانند بگویند که چه‌قدر درست اندیشیده شده‌اند. فقط کسی که عمیقاً به مرگ اندیشیده باشد از مرگ نمی‌ترسد. اندیشه‌ها زمانی واقعاً اندیشه‌اند که در ما درونی شده باشند و صرفاً نمی‌شود بی‌دغدغه در گوشه‌ای و در کنجی خلوت نشست و به مفهوم بزرگی مثل مرگ یا زندگی اندیشید.
Z
شاید آدم ترسویی بودم و همین ترس بود که اندیشه‌هایم را سوق می‌داد به سوی تکریم صلح و ارزش قلم و مبارزهٔ فرهنگی.
Z
بارها تا دامنه‌های کوه‌های سربه‌فلک‌کشیدهٔ کُردستان رفتم، اما مدام این اندیشه‌های مبارزات مدنی و فرهنگی به شهرها کشاندم و قلم به دستم دادند. سال‌های سال فکر کردم که به کوه‌ها پناه ببرم و تفنگ به دست بگیرم و با کسانی که قلم را نمی‌فهمند به زبان خودشان بجنگم، اما هربار به عظمت و قدرت قلم اندیشیدم و پاهایم سست شدند. هنوز هم که هنوز است نمی‌دانم که روحم صلح‌طلب بود یا که می‌ترسیدم. هنوز نمی‌دانم که از جنگ در کوه‌ها و با تفنگ می‌هراسیدم یا از تهِ وجود باور داشتم که راه نجات کُردستان از لوله‌های تفنگ نمی‌گذرد.
Z
سال‌ها به کوه‌ها فکر کرده بودم و جنگیدن با کسانی که می‌خواستند فرهنگ باستانی و هویت کُردها را نابود کنند. می‌خواستم نه در شهرها یا محیط‌هایی ساکت و بی‌دغدغه، بلکه در کوه‌ها زندگی کنم. بارها تا نزدیکی انقلاب‌ها و طغیان‌های درونیِ بزرگ پیش رفتم، اما هربار چیزی از جنس ترس با پوششی از افکار صلح‌طلبانه مانعم شد.
Z
سفر با قایقی پوسیده بر روی اقیانوس فرصتی بزرگ بود تا عصارهٔ وجودم را حس کنم و بتوانم با خودم مواجه شوم: آیا انسان خودش است و اندیشه‌هایش؟ آیا من انسانی شجاع بودم؟ این سؤال‌های کهنه را اقیانوس بارهاوبارها از من پرسید. سال‌های سال این سؤال‌ها ذهنم را درگیر کرده بودند و دست‌آخر مرا به آن‌سوی کرهٔ زمین و روی اقیانوسی کشاندند که تنها بر روی نقشه‌های کتاب‌های جغرافیا دیده بودمش.
Z

حجم

۲۶۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۶۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان