بریدههایی از کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان
۳٫۲
(۱۶۰)
اصلاً مگر کُردها هیچ دوستی بهجز کوهستان دارند؟ مادران کودکان را در غرایزشان میپیچیدند و هراسان دل به کوهستان میزدند. دختران جوان رؤیاهایشان را در قلب مردانی میجستند که گروهگروه راهی جبهههای جنگ میشدند و گروهگروه به شکل جنازه برمیگشتند. و باز این بلوطها بودند که پذیرای رؤیاهای چالشده میشدند. فقط بلوطهای مغرورِ عزادارِ آن کوهستانها میدانستند که چه رؤیاهای زیبای دخترانهای در پای تختهسنگها، درون درههای عمیق، و کنار ساقههای زمخت جنگلهای تاریک جوانمرگ شدهاند...
mohamad mirmohamadi
در اوج شادیهای پس از پیروزی، بهیکباره ژنراتور از کار افتاد. همهجا تاریک شد. کُمدین و لبخندهایش، و قهرمان و فریادهایش، و دهها زندانیِ شاد در دلِ تاریکی گم شدند.
صدای گلوله آمد... صدای گلوله یعنی صدای مرگ... صدای گلوله یعنی جنگ به سبکی دیگر و در فضایی دیگر... لحظاتی بعد، فقط ناله و فریاد به گوش میرسید. صدای برخورد چیزهایی سخت بر فلز و دیوارهای زندان و استخوانها. صدای استخوان میآمد و نالهٔ ترسناکِ مردانی که غرق در تاریکی و خشونت شده بودند.
mohamad mirmohamadi
اصلاً مگر کُردها هیچ دوستی بهجز کوهستان دارند؟
mohamad mirmohamadi
زندگی همچون یک تصادف یا خود تقدیر همچنان میتپد، و دنیای روشن را همچون معجزهای مینگرد، همچون انفجاری که دیگر سرد شده... من از جمعوجور کردن گذشتهٔ تجزیهشده و پراکندهام عاجزم؛ تمام تصاویر گذشته با سرعت نور همچون داستانی کوتاه ورق میخورد.
raha
چهقدر این پاپوها مهربان بودند! دو نفر دستم را گرفتند، یکیشان مأمور انداختن نور چراغقوه بر دندانم شد، دیگری فندکش را روشن کرد و آخری، سیم داغ قرمز را در عمق سوراخ دندان حرامزادهام فروکرد. مغزم منفجر شد... لثهام پاره شد... چشمانم پُر از آب شد... نَفَسم بند آمد... بااینحال خوب بود. دندانم با حفرهٔ سیاهش حسابی تنبیه شده بود. و پاپوی آخری، که با هر فریادم دستی به سرم میکشید، هیچ نمیگفت اما از لمس کردنش این را میفهمیدم: «پسرم، الآن دردت ساکت میشود.» سیم داغ کارساز شد. چند عمل جراحی سنتی به سبک پاپوها، همهٔ عصبهای دندانم را کُشت
mohamad mirmohamadi
هر چند، تفالهام هیچگاه به آشغالدانی پرت نمیشد، یعنی هیچگاه به سرزمینی که از آنجا آمده بودم پرت نمیشدم، تکهگوشتی بودم که تا حد ناپدیدی له میشدم. به همین خاطر، نصفهشبی که دنداندرد امانم را بریده بود، به عمل جراحی به شیوهٔ پاپوها تن دادم.
mohamad mirmohamadi
این را هم میدانم که شجاعت پیوند عمیقتری با ناامیدی دارد. انسان هر چهقدر ناامیدتر باشد، بیشتر قدرت انجام دادن کارهای خطرناک را دارد
مرضیه
چوکا آواز میخواند، صدایش میآمد. جیغ میکشید و دوباره آواز میخواند. حالا جیغ و آواز در گلوی پرنده یکی شده بود... لحظهای ساکت میشد و دوباره جیغ میکشید... جیغ میکشید و جیغ میکشید... زنجیرهای از جیغها که تا اعماق جنگل تاریک پیش میرفت. جیغهایی که از گلوی تمام پرندگان جزیره، در گلویش جمع شده بودند
magi
چه کسی مادرش را صدا زد؟ کُردها را خوب میشناسم، رابطهٔ مادران و پسران کُرد با رابطهٔ مادران و پسران در هر جا و فرهنگ دیگری فرق میکند: رابطهای عمیق، پیچیده، و حتی غیرقابلفهم برای خود کُردها، چه برسد به کسانی که کُرد نیستند.
وقتی پسری مادرش را صدا میزند، اتفاقی بزرگ در هستی در حال رخ دادن است. این رابطه کاملاً فرق میکند با رابطهای که مادرانِ کُرد با دخترانشان دارند. اعتراف میکنم که برای من هم غیرقابلدرک است
magi
صدای استخوان میآمد و نالهٔ ترسناکِ مردانی که غرق در تاریکی و خشونت شده بودند. تمام این صداها از زندان مایک میآمد. زندان فوکس در سکوت فرورفته بود. لابهلای آنهمه صدای برخورد گلوله و ناله، صدایی آشنا از منبعی ناشناس به سرعتِ باد از گوشم وارد شد و در قلبم نشست. صدای کسی که به زبان کُردی گفت «دالگه»؛
magi
زندان بیش از هر چیز انسان را از تنهایی میترساند و این شگفتانگیزترین تناقض در زندگیِ زندانی است که گمشدهٔ زمانهاست و گویا در پیوندی ابدی با هزاران هزار چهره و لبخند و گریه و اشک و رؤیای ناگوار است. او تکهگوشتی است با ذهنی که مدام در تاریکترین و کمرنگترین و کهنهترین تصویرها در رفتوآمد است. گاهی تصویرهایی از عمیقترین دالانهای ذهنش بهیکباره بالا میآیند و این اوست که باید موضعش را در برابر آن تصویر غریب اما آشنا روشن کند. همین نقطهٔ شروع یک پیکار است که گاهی ماهها طول میکشد تا آرام بگیرد. یا بهتر بگویم ماهها زمان میبرد تسلیمش شوی و تصویر بهکلی محو شود.
magi
همیشه وابسته بودن به یک گروه یا یک هویتِ جمعی سرپوشی بر تنهاییِ انسان است، راهی میانبُر برای فرار از آن.
magi
خورشید در کُردستان مهربانترین عنصر طبیعت بود. در همهٔ فصلهای سال، در پای دامنهٔ کوهها و تپههای زیبا، خورشید است که دلپذیرترین گرما را به طبیعت و پوست آدمها میبخشد و خورشید است که همه انتظارش را میکشند و دلشان برایش تنگ میشود؛ و به همین خاطر است که وسط پرچم نقش بسته است. اما مانوسِ استوایی بیرحمترین خورشید جهان را دارد. اگر فرصت پیدا کند همهچیز را میسوزاند
magi
نزاع بین انسانها بر سر قلمروْ همیشه بوی گندِ خشونت و خونریزی داده است، حتی اگر این درگیری بر روی یک لنج کوچک و بر سرِ جایی به اندازهٔ بدن یک انسان باشد، آن هم تنها برای مدت دو روز.
az_kh
برادر دیگر از دست رفته بود و دو روز بعد جنازهٔ بادکردهاش را در میان نواختن دُهل از آب بیرون آورده بودند. آوای دُهلْ رودخانه را متقاعد میکند جنازهٔ بادکرده را پس بدهد؛ رابطهای موسیقایی میان مرگ و طبیعت...
az_kh
انسان گمان میکند که همیشه این اتفاقاتِ مرگبار فقط برای دیگران میافتد و در آن شرایط باور به مرگ و نزدیکی به آن دشوار است؛ گمان میکند که همیشه مرگِ خودش با دیگران متفاوت است.
az_kh
احساسی ناب از جنس بیهودگی؛ چیزی شبیه به خود زندگی و عین زندگی
MohammadAA2000
جنازهای با چشمانی زنده و مقاومتی بیهوده در برابر قدرتی به نام مرگ.
MohammadAA2000
عمدهٔ نقدهایی که در معرفی رمان در نشریاتِ مهم جهانی و روزنامهها منتشر شدهاند، بر این نکته اذعان دارند که کتابِ بوچانی جنسی از ادبیات را ساخته که بیش از آنکه تبلیغاتی باشد، سعی دارد قصهٔ زندان را روایت کند؛ زندانی که در آن مهاجرانِ غیرقانونی به وحشتناکترین شکل ممکن نگهداری میشوند، و بسیاریشان نیز سریعتر از آنچه بتوان فکرش را کرد، از دنیا میروند.
واکنشهای متعدد جهانی به این کتاب، که بعد از بردنِ مهمترین جایزهٔ ادبی استرالیا بیشتر از همیشه دیده شد، نشان میدهد که ما بیش از هر چیز با یک «رمان» روبهروییم؛ رمانی که در عینِ روایتِ سرکوب و ستم، میخواهد به زندگی «آری» بگوید.
Z
امید توفیقیان، بر مقالهای که گاردین منتشرش کرده، چنین تیتر زده است: «نوشتن از زندان مانوس: نقدی ترسناک از سلطه و بیداد». او در همین یادداشت توضیح میدهد که چرا نمیتوان رمان را در یک ژانر یگانه گنجاند، و انواعِ فضاهایی که در آن تجربه شدهاند موجب میشوند که رمانی فراژانری باشد. او در گاردین مینویسد: «بوچانی در این کتاب، شکلِ متفاوتی از سلطهگری را بهمان مینمایاند که برآمده از تجربهها و همچنین تفکرات اوست.»
Z
حجم
۲۶۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان