بریده‌هایی از کتاب چیزهایی که کاش می‌توانستم یه او بگویم

در انتهای داستان، همه‌چیز همان‌طور که مقرر شده بود اتفاق افتاد. در هرچیزی که از سر گذراندم، درسی نهفته بود که کمک کرد رشد کنم و التیام بیابم. هرچیزی که فکر می‌کردم در حال خردکردن من است، در اصل داشت مرا به فرم زن فوق‌العاده‌ای که امروز هستم شکل می‌داد.

احمقانه عاشق‌بودن باعث می‌شود ابلهانه‌ترین کارها را انجام دهی.

هرگز خودت را در شرایطی قرار نده که همیشه تو آن کسی باشی که دنبال دیگری است.

زنِ خوبی‌بودن برای خودتان، مهم‌تر از زنِ خوبی‌بودن برای هر مردی است.

کنترل اینکه چه کسی را دوست داشته باشی دست تو نیست، اما تو مسئول نحوهٔ رفتار دیگران با خودت هستی. اگر حس می‌کنی آن‌طور که لیاقت توست با تو برخورد نمی‌کنند، این را به آن‌ها بگو و مطمئن شو که رفتارشان را نسبت به تو اصلاح می‌کنند، اما اگر نمی‌توانی حست را به آن‌ها بگویی، بیهوده امیدوار نباش که خودشان متوجه شوند و تغییر کنند. تو مهمی! هیچ‌وقت این را فراموش نکن

زمان‌هایی هست که سرم را بالا می‌گیرم و خیره به ستاره‌ها نگاه می‌کنم و بی‌وقفه از خودم می‌پرسم آیا تو هم به آن‌ها زل زده‌ای؟

زمان مرهمی برای تمام زخم‌ها خواهد بود، اما گاهی‌اوقات زخم‌ها آن‌قدر عمیقند که خوب‌شدنشان تا ابد زمان می‌برد

من دوباره تو را پذیرفتم بارهاوبارها؛ چون فکر می‌کردم تغییر کرده‌ای، اما مهم نبود چقدر سعی می‌کردیم، تو همیشه خود واقعی‌ات را با شکستن قلب من نشان می‌دادی.

چون او سردرگم است و دقیقاً نمی‌داند چه می‌خواهد، به این معنا نیست که تو باید وقتت را برای منتظرماندن به پای او هدر دهی.

اگر می‌خواهد برود، در را برایش بازنگه‌دار و بگذار برود. هیچ‌چیزی بدتر از التماس‌کردن برای ماندن کسی، آن‌هم وقتی ارزش چیزی را که از دست می‌دهد نمی‌داند، نیست.

بهترین تصمیمی که می‌توانی برای دل و روح و روانت بگیری، این است که وقتی می‌بینی کسی سمی است، رهایش کنی. جنگیدن برای کسی که مدام زندگی‌ات را جهنم می‌کند هیچ فایده‌ای ندارد

قول‌های نصفه‌ونیمه‌ای که هیچ‌وقت عملی نشدند و حالا تمام چیزی که برایمان مانده خاطرات است.

خسته از سعی‌کردنی! خسته از اینکه وقتی آزار می‌بینی لام‌تاکام حرف نمی‌زنی، خسته از شب‌هایی که بی‌قراری، خسته از اینکه تظاهر می‌کنی همه‌چیز خوب است و خسته از محکم چنگ‌زدن به او، زمانی‌که می‌دانی باید رهایش کنی.

سرانجام با تمام تکه‌های شکستهٔ گذشته‌ام کنار آمدم و دراین‌بین، بخشیدن خودم نخستین قدم برای پشت‌سرگذاشتن تو بود.

به پای کسی صبوری‌کردن، دردناک است؛ اما دشوارتر از آن فراموش‌کردن اوست.

زنِ خوبی‌بودن برای خودتان، مهم‌تر از زنِ خوبی‌بودن برای هر مردی است.

کنترل اینکه چه کسی را دوست داشته باشی دست تو نیست، اما تو مسئول نحوهٔ رفتار دیگران با خودت هستی. اگر حس می‌کنی آن‌طور که لیاقت توست با تو برخورد نمی‌کنند، این را به آن‌ها بگو و مطمئن شو که رفتارشان را نسبت به تو اصلاح می‌کنند، اما اگر نمی‌توانی حست را به آن‌ها بگویی، بیهوده امیدوار نباش که خودشان متوجه شوند و تغییر کنند. تو مهمی! هیچ‌وقت این را فراموش نکن.

تو مرا داشتی و این همیشه کافی بود.

زنِ خوبی‌بودن برای خودتان، مهم‌تر از زنِ خوبی‌بودن برای هر مردی است

می‌توانی هر چقدر می‌خواهی انکارش کنی، اما من می‌دانم که تکه‌ای از من همیشه همراهت خواهد بود

من رهایت نمی‌کردم، چون همیشه قدری امید در من بود که باور داشت تو برمی‌گردی... یک‌روزی!

حقیقت این است که من هنوز عاشقت هستم و احتمالاً همیشه هم عاشقت خواهم ماند؛ ولی به تمام اطرافیانم دروغ می‌گویم، چون نمی‌خواهم بدانند هنوز درگیر توأم. احمقانه عاشقت هستم.

حتی بعد از اینکه رفتی، من صبورانه منتظر ماندم که برگردی. تا وقتی‌که متوجه شدم تو از من گذشته‌ای. او جدید بود و تروتازه! کسی که تمام نقایصت را نمی‌دانست. او همه‌چیزت شده بود و من فقط شریک سابق دیوانه‌ات بودم.

من هر روز با خودم در جنگم، چون به‌جای اینکه با حقیقت روبه‌رو شوم و به مغزم گوش دهم به حرف دلم گوش می‌دهم.

انتظار داری بعد از تمام کارهایی که با من کردی لبخند بزنم؟ من از هم فروپاشیده‌ام. تهی‌ام. دیگر آن من قبلی نیستم. روزها و شب‌ها بیدار ماندم و به این فکر کردم که کجا و با چه کسی هستی. مشوشم. من مجموعه‌ای از این کلماتم و با این‌همه، بازهم از خود می‌پرسم آیا هیچ‌وقت واقعاً مرا دوست داشتی؟

فکر می‌کردم بدون خوابیدنت در کنارم ناتمامم، اما خوابیدن در کنار کسی که هر شب به من حس تنهایی می‌داد بدتر بود.

مدام سعی می‌کردی دوباره درون زندگی‌ام بخزی، چون از کسی که تلاش کرده بودی جایگزینم کنی خسته شده بودی. شرم بر من که باور کردم تو به من اهمیت می‌دهی.

تنها چیزهایی که درحال‌حاضر بر آن‌ها متمرکز هستم، رشدکردن، التیام‌یافتن و مطمئن‌شدن از این است که دیگر هیچ‌گاه احساس درماندگی نکنم. من در حال ساختن آدم قوی‌تری از خودم هستم و هیچ‌کس قرار نیست سر راهم قرار بگیرد.

بزرگ‌ترین درسی که از تو آموختم این بود که بدانم وقتی رابطه‌ای از دست رفته است، بروم.

و همین‌طور به‌یک‌باره باهم غریبه شدیم.