- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سالتو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سالتو
۳٫۵
(۳۳۰)
مادرم از مادر مریم گفت. از مریم چیزی نپرسیدم اما فهمیدم که چند مشتری مست دندانهای مادرش را توی دهنش خُرد کردهاند. از لیلا هم گفت که مأمورها سر بساط لول کردن تریاک بازداشتش کردهاند. آن شب جز اینکه نطقش باز شده بود، غذاش هم خوشمزهتر بود. فردا باز هم خواست برود جزیره، و فرداهای دیگر هم آنقدر خواست تا یک روز چشم باز کردم و دیدم صبحبهصبح مادرم را سوارِ تاکسی راهیِ جزیره میکنم و او شب خودش برمیگردد و هربار از من میخواهد اجازه بدهم برود در خانهٔ خودمان در آن مخروبهٔ کثیف و ویران زندگی کند. به همین خاطر ما مدام بحثمان میشد، آنقدر که تصمیم گرفتم مدتی جزیره نبرمش به امید اینکه فراموشش کند.
esrafil aslani
تضمینی نیست مردم چیزی را که حقیقت است باور کنند، اما بیبروبرگرد چیزی را که خوب روایت شده باشد باور میکنند
مهدی
«رمانها تصویرهای خارقالعادهٔ زندگیان، اونها قدرت و وسعت مغز آدم رو نشون میدن. میدونی، رمانها خیالهامون رو واقعی و واقعیت اطرافمون رو خیالی میکنند.»
مهدی
بهترین شکارچیها صبورترینِ موجوداتاند.
marya
آنجا بود که فهمیدم آدمها به خاطر مُردهها نیست که گریه میکنند، به خاطر زندههاست. به خاطر آنهایی که ماندهاند.
دخترِبهار
آدمها به خاطر مُردهها نیست که گریه میکنند، به خاطر زندههاست. به خاطر آنهایی که ماندهاند.
ELNAZ
آدمها به خاطر مُردهها نیست که گریه میکنند، به خاطر زندههاست. به خاطر آنهایی که ماندهاند.
مهرگان
«رمانها تصویرهای خارقالعادهٔ زندگیان، اونها قدرت و وسعت مغز آدم رو نشون میدن. میدونی، رمانها خیالهامون رو واقعی و واقعیت اطرافمون رو خیالی میکنند.»
دانشآموز گم شدهی هاگوارتز
مردم همیناند؛ همیشه بیشتر از عقلشان برای دلشان خرج میکنند.
دانشآموز گم شدهی هاگوارتز
ترس همهٔ انرژی و زمانت رو برای زندگی کردن میگیره... جاش هم هیچی بهت نمیده... آخرش هم یه تفاله ازت تحویل میده...»
کوثر
نمیدونم جواب آدمهای احمقه. آدمهای عاقل یا مخالفن یا موافق. اونهایی رو که با نمیدونم تو رو از سر خودشون باز میکنن، از زندگیت بنداز بیرون.
thedaniiii
من همان لحظه تصمیم گرفتم تاریخ را دوباره بنویسم، طوری که احتیاج داشتم؛ جاسازی دروغهای ریزودُرشت در دل واقعیتی بزرگ برای رسیدن به نتیجهای مفید. تا حقیقتی را تعریف نکردهاید فقط آن حقیقت را تعریف نکردهاید، وقتی حقیقتی را غلط تعریف کنید دروغ گفتهاید و جامعه از شما بیزار میشود. اما اگر همین دروغ را خوب تعریف کنید، تاریخ جدیدی ساختهاید.
پردیس
میدونی، اصلاً این اصل انقلابهاست؛ مثل بهمنه، وقتی بیاد خشک و تر میسوزن.
Gloria
کشتن آدم اصلاً ساده نیست. نه به خاطر جرئتِ فشار دادن ماشه یا چاقو، نه به خاطر دلهرهٔ بیحدوحصرش، بلکه فقط به این دلیل ساده که بعدِ هر قتل یک نفر به زندگی شما اضافه میشود. توی خوابهاتان میآید. موقع رانندگی کنارتان مینشیند. با شما شیرجه میزند توی استخر. کنار تُشک کُشتی مینشیند و نگاهتان میکند. همهجا با شماست.
Fatemeh Karimian
همه فکر میکنند باید مثل یک مرد با اتفاقهای زندگی مواجه شد. مثل یک مبارز که ضعفش را با روحیهٔ بالا جبران میکند. مثل درگیری یک نفر با سه نفر بزرگتر از خودش. میگویند این کار قهرمانی است. مردانگی است. شرافت است. شرافت. اما این بلاهت است. آنها دمار از روزگارشان درمیآید و من این را دوست ندارم، دوست نداشتم صورتم بشود کاردستیِ داوود و نوچههاش. دوست نداشتم لهولورده شوم و درحالیکه زیر سِرم و آمپولهای یک اَنترن درد میکشم بنازم که با شجاعتِ تمامعیار یک مرد تنها از شرافتم دفاع کردهام. من با شجاعت مشکلی نداشتم، اما دوست هم نداشتم به کسهایی اعتماد کنم که وقت پا گذاشتنم به میدان مین بیرونش ایستادهاند.
Fatemeh Karimian
تضمینی نیست مردم چیزی را که حقیقت است باور کنند، اما بیبروبرگرد چیزی را که خوب روایت شده باشد باور میکنند.
Fatemeh Karimian
تا حقیقتی را تعریف نکردهاید فقط آن حقیقت را تعریف نکردهاید، وقتی حقیقتی را غلط تعریف کنید دروغ گفتهاید و جامعه از شما بیزار میشود. اما اگر همین دروغ را خوب تعریف کنید، تاریخ جدیدی ساختهاید.
Fatemeh Karimian
«یادت باشه هیچوقت با ترس کاری رو نکنی... ولت نمیکنه... اولش فکر میکنی راحت شدی اما بعد هر روز و هر شب کنارته...
Fatemeh Karimian
پسرک کفشی را میخواست و کوتاه نمیآمد. صدای لرزان مادرش داشت میگفت «بعداً برات میخرم مامان.» دروغ بزرگ! حتا پسرک نادان زردنبویی که خودش را به زمین میچسباند هم این را میدانست و پشتِ هم میگفت «الان میخوام.»
او نمیفهمید که این جمله خود فروپاشی است؛ که این دروغِ مادر آخرین دستآویزش است قبلِ تحقیر شدن به خاطر نداشتن. نمیفهمید و همچنان کفش را میخواست.
Fatemeh Karimian
بعدِ آن مسابقه چهاربار خانی برد سهبار هاشم. خانی رفت تیمملی، هاشم ماند پشتسرش. خانی شد قهرمان ارتشهای جهان، هاشم توی تهران ماند. هاشم رفت مسابقات آسیایی، خانی توی المپیک کشتی گرفت. اما هیچوقت دل خانی خنک نشد.
Fatemeh Karimian
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰۵۰%
تومان