- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سالتو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سالتو
۳٫۵
(۳۳۰)
یادت باشه نمیدونم جواب آدمهای احمقه. آدمهای عاقل یا مخالفن یا موافق. اونهایی رو که با نمیدونم تو رو از سر خودشون باز میکنن، از زندگیت بنداز بیرون. حالا دوباره میپرسم، بهش اعتماد داری؟
88
کُشتی آنطور است که نادر میگفت؛ «عین پیچهای سخت زندگیه، هر دفعه که رو تُشکی باید فکر کنی پنج دقیقهٔ آخر عمرته، هربار که خسته میشی باید وایسی و به راهی که اومدی نگاه کنی و ادامه بدی.»
Paniz
کمکم دستگیرم شد که دشمن فرض کردن هر غریبهای ذات کُشتی است و کُشتی چیزی نیست جز همین پیوستگی فرضیات انتقامجویانه، دشمنی و قهرمانی.
Paniz
بعدها فهمیدم همهٔ سالنهای کُشتی یا زیرِ زمیناند یا طبقهٔ بالا. شاید به خاطر بوی تُندشان، بوی تُند ترشیدگی بدنهای مشتاق، بوی عرق، بوی عفونت دردها و زخمهای زیر بانداژهای ابتدایی، بویی که مستقیم توی ذوق هر تازهواردی میزند. انگار کسی برای خوشآمدگویی زیربغلش را به صورتت فشار بدهد.
Paniz
دیدن سالتو در کُشتی آزاد مثل دیدن نهنگ سفید است در اقیانوس، یک فن کمیابِ اصیل که کمتر کسی حتا تمرینش میکند. سالتو اسطورهٔ فراموششدهٔ کُشتی است، نماد قدرت و سرعت و از آنها مهمتر نماد بزرگی. تابهحال سالتو نخوردهام اما شک ندارم درد ویرانکنندهای دارد، نه از آن دست دردهایی که عصبها به مغز منتقل میکنند. درد شکستن است. از تو، درد خرد شدن غرور یک ورزشکارِ مغرور، سالتو راه یکطرفهای به طرف شکست است. همان لحظه شک نداشتم که خبر این سالتو در کُل سالنهای کشتی خواهد پیچید.
88
بچه، هر کاری رو که ازش لذت میبری انجام بده، حتا اگه میدونی تهش شکسته. انجامش بده. برنده شدن تو نترسیدنه بچه، نه تو اول شدن.»
کاربر ۵۳۹۵۳۱۰
«ببین بچه، نفرت تو خونِ کُشتیه؛ نفرت از باختن و اون بالا نبودن. برای همین هم تنها ورزشیه که زمین بخوری امتیاز میدی. تو هم این نفرت رو داری، نذار با غرورت قاتی شه. نذار نفرتِ از زمین خوردن پشت تحقیرِ از زمین خوردن مخفی بشه. اینطوری کُشتی بدبختت میکنه، زمینت میزنه.»
کاربر ۵۳۹۵۳۱۰
«کُشتی ورزش سختیکشیدههاست. مال اونهاییه که زمین خوردن و بلند شدن رو بلدن. واسه اونها که دستشون فقط رو زانوی خودشونه. مال اونها که همهٔ تمرکزشون رو زنده موندنه و چیزی جز زندگیشون ندارن. مال من و توئه که فقط زمین خوردهیم و حالا این فرصت رو داریم که زمین بزنیم.»
کاربر ۵۳۹۵۳۱۰
کفشم را نشان دادم. رویه و تختِ کتانی از هم سَوا شده بود و انگشتِ خونیِ پام مثل بچهموشِ موذیِ انبارِ یک مزرعهٔ ذرت از سوراخ جورابم سرک کشیده بود بیرون.
اقیانوس آرام
... ترس همهٔ انرژی و زمانت رو برای زندگی کردن میگیره... جاش هم هیچی بهت نمیده... آخرش هم یه تفاله ازت تحویل میده...
88
مرگ دنبال کسی که بخوادش نمیره. پس زندگی میکنم و سعی هم میکنم عادت کنم. تو هم سعی کن.
atefe
گاهی اینطور میشود؛ میافتی توی تلهای به نام خودت. از خودت و همهٔ کارهایی که کردهای وحشت میکنی. شک نداری که دیگر هیچچیز درست نمیشود که همهچیز تمام شده و این تصور مثل سرطان کُل بدنت را خواهد گرفت. با بیخوابی شروع میشود؛ بعد با بیاشتهایی و بیحوصلگی ادامه مییابد و یکهو از اتفاقی که بیخبر درونت رخ داده جا میخوری و وحشت میکنی. درست مثل پریدن از یک خوابِ عمیقِ نیمهشب با صدای مهیب رعدوبرق بهاری. واقعاً به همین بدی.
88
میگفت «ببین هیچ ورزشکاری رو جز کُشتیگیرها توی خیابونها نمیشناسن.» راست میگفت؛ بعدها که گوشهام شکست فهمیدم. هر کسی در خیابان میتواند فوتبالیست، بسکتبالیست یا گُلفباز باشد، حتا ووشوکار یا تنیسور، بدون اینکه کسی بفهمد، اما گوشهای یک کُشتیگیر داد میزند و خودش را به رُخ میکشد.
جعفری66
برنده شدن تو نترسیدنه بچه
Hedieh :)
کشتن آدم اصلاً ساده نیست. نه به خاطر جرئتِ فشار دادن ماشه یا چاقو، نه به خاطر دلهرهٔ بیحدوحصرش، بلکه فقط به این دلیل ساده که بعدِ هر قتل یک نفر به زندگی شما اضافه میشود. توی خوابهاتان میآید. موقع رانندگی کنارتان مینشیند. با شما شیرجه میزند توی استخر. کنار تُشک کُشتی مینشیند و نگاهتان میکند. همهجا با شماست.
nastenka
چرا باید مثل همه فکر کنم؟ همه فکر میکنند باید مثل یک مرد با اتفاقهای زندگی مواجه شد. مثل یک مبارز که ضعفش را با روحیهٔ بالا جبران میکند. مثل درگیری یک نفر با سه نفر بزرگتر از خودش. میگویند این کار قهرمانی است. مردانگی است. شرافت است. شرافت. اما این بلاهت است. آنها دمار از روزگارشان درمیآید و من این را دوست ندارم، دوست نداشتم صورتم بشود کاردستیِ داوود و نوچههاش. دوست نداشتم لهولورده شوم و درحالیکه زیر سِرم و آمپولهای یک اَنترن درد میکشم بنازم که با شجاعتِ تمامعیار یک مرد تنها از شرافتم دفاع کردهام. من با شجاعت مشکلی نداشتم، اما دوست هم نداشتم به کسهایی اعتماد کنم که وقت پا گذاشتنم به میدان مین بیرونش ایستادهاند.
nastenka
کلمهٔ باند در نظر مردم تأثیر و وهم عجیبی دارد و هر چه بزرگتر و مخوفتر باشد اعضاش فضاییترند. وقتی مردم این کلمه را توی روزنامه میخوانند هر حرفی را راجعبه آدمهاش بیحرفوحدیث قبول میکنند، بهخصوص اگر یک فرمانده پلیس آن را به زبان آورده باشد.
nastenka
باز هم بدبختی کسی موجب خوشبختی من شده است.
nastenka
نمیفهمیدن چرا خوشحالن چون اصلاً نمیدونستن چی میخوان.
nastenka
کمکم فهمیدم نباید ازشون متنفر باشم. تو هم متنفر نباش.
nastenka
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰۵۰%
تومان