بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طاعون | صفحه ۲۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب طاعون

بریده‌هایی از کتاب طاعون

نویسنده:آلبر کامو
امتیاز:
۳.۸از ۱۳۶ رأی
۳٫۸
(۱۳۶)
خوشبختی را انتخاب کردن خجالت ندارد. رانبر گفت: «درست است، ولی اگر آدم بخواهد فقط خودش خوشبخت باشد آن وقت خجالت‌آور است.»
Mitir
«آه! چه خوب بود زلزله می‌آمد، زمین تکانی می‌خورد و دیگر کسی حرفی دربارهٔ آن نمی‌زد. ولی این بیماری لعنتی، حتا کسانی هم که به آن مبتلا نشده‌اند، آن‌را در قلب‌شان حس می‌کنند.»
Mitir
زیستن در نومیدی و بی‌پناهی، درحقیقت در دوزخ فرورفتن است.
tt
رانبر این‌جا از آن آزادی وحشتناکی برخوردار بود که فقط مرگ به انسان می‌بخشد.
Mitir
به‌رغم این چشم‌اندازهای غیرمعمول، همشهریان‌مان ظاهرآ هنوز به‌درستی درک نمی‌کردند چه بلایی سرشان آمده است. احساس‌های مشترکی، مانند ترس یا جدایی میان‌شان وجود داشت، ولی همزمان مشغولیت‌ها و کارهای شخصی‌شان را در درجهٔ اول اهمیت قرار می‌دادند. هیچ‌کس بیماری را به‌طور کامل جدی نگرفته بود. بیش‌تر مردم به چیزهایی حساسیت نشان می‌دادند که یا عادت‌هاشان را برهم زده و یا به منافع‌شان لطمه وارد آورده بود. آن‌ها به‌خاطر این موضوع یا آزرده می‌شدند و یا عصبانی، این‌ها هم احساس‌هایی نبودند که با آن‌ها بتوان به جنگ طاعون رفت.
Mitir
بی‌قرار نسبت به زمان حال، دشمن گذشته و محروم از آینده، شبیه کسانی شده بودیم که عدالت یا کینه و نفرت انسان‌ها، وادارشان می‌کند پشت میله‌های زندان روزگار بگذرانند. درنهایت، تنها وسیلهٔ گریختن از این تعطیلات تحمل‌ناپذیر این بود که در عالم تخیل، قطارها را دوباره به‌راه بیندازیم و ساعت‌های بی‌کاری‌مان را با نوای مکرر ناقوس‌هایی که با سماجت خاموش مانده بودند پر کنیم.
Mitir
همشهری‌های ما هم بیش‌تر از دیگران خطاکار نبودند، فقط فراموش می‌کردند فروتن باشند، همین، و گمان می‌کردند هنوز همه‌چیز برای‌شان امکان‌پذیر است، و این طرز فکر باعث می‌شد تصور کنند نازل‌شدن بلا ناممکن است. بنابراین به دادوستدها، برنامه‌ریزی برای مسافرت و اظهار عقیده‌هاشان ادامه می‌دادند. چگونه ممکن بود به فکر طاعون بیفتند که هم داد و ستد را فلج، هم سفرها را لغو و هم بحث‌ها را بیهوده می‌کرد؟ گمان می‌کردند آزادند، حال آن‌که تا موقعی که بلا هست، آزادی دیگر وجود ندارد.
Mitir
گفتم: تنها چیزی که برای من اهمیت دارد یافتن صلح و آرامش درونی است.
Mitir
باسیل طاعون نه می‌میرد و نه برای همیشه از صفحهٔ روزگار محو می‌شود. باسیل طاعون می‌تواند سال‌ها لای درز مبل‌ها، میان ملافه‌ها به خواب رود و صبورانه در اتاق‌ها، زیرزمین‌ها، چمدان‌ها، دستمال‌ها و ورق‌پاره‌ها به انتظار بنشیند و شاید روزی بیاید که برای شوربختی یا عبرت مردم بیدار شود
Reza Kavoosi
روشی آسان برای شناختن یک شهر، پی‌بردن به نحوهٔ کارکردن، دوست‌داشتن و مردن مردمانش است.
Eliiiiiii.za
تنها چیزی که برای من اهمیت دارد یافتن صلح و آرامش درونی است.
Reza Qas
تارو با ساده‌دلی گفت: «به‌طور خلاصه آن‌چه نظر مرا جلب می‌کند این است که بدانم چه‌گونه می‌توان یک قدیس شد.» ــ ولی شما که به خدا اعتقاد ندارید. ــ دقیقآ. آیا می‌توان بدون اعتقاد داشتن به خدا قدیس شد؟ این تنها مسئلهٔ عینی است که من امروز با آن روبه‌رو هستم.
hhvحسین
شر در این دنیا کم‌وبیش همیشه از نادانی سرچشمه می‌گیرد، و خیر هم اگر هدفش مشخص نباشد، به همان اندازهٔ شر می‌تواند آسیب برساند.
fatemeh
حال آن‌که تا موقعی که بلا هست، آزادی دیگر وجود ندارد.
Mohadese
اگر امروز طاعون به شما چشم دوخته، به این علت است که لحظهٔ تأمل فرارسیده. مردمان پرهیزکار و درست‌کردار از این امر باکی ندارند، ولی بدنهادان حق دارند بر خود بلرزند، زیر این گنبد بی‌کران جهان هستی، بلای آسمانی آن‌قدر به دروکردن خرمن بشریت ادامه خواهد داد تا کاه از دانه جدا شود. تردیدی نیست که مقدار کاه خیلی بیش‌تر از دانه خواهد بود، و تعداد خطاکاران بیش‌تر از برگزیدگان، خداوند خواهان این بلا نبوده است. این دنیا مدتی طولانی و حتا بیش از اندازه طولانی به گناه آلوده شده و مدتی بیش از اندازه طولانی از کرم و عنایت پروردگار بهره جسته است. راه برای ابراز پشیمانی باز است ولی هرکسی خود را قوی‌تر از آن احساس می‌کند که توبه کند.
fatemeh
آدم‌ها هستند که از کابوسی به کابوسی دیگر کشانده می‌شوند و آن‌هایی که فقط به فکر خودشان هستند، جلوتر از همه، چون احتیاط به خرج نداده‌اند
محسن سفیدگر
روزنامه‌ها که در مورد موش‌ها خیلی قلم‌فرسایی کرده و سروصدا راه انداخته بودند، دیگر چیزی در این‌باره نمی‌نوشتند. چون موش‌ها توی کوچه‌ها می‌مردند و آدم‌ها توی خانه‌هاشان
محسن سفیدگر
طبعآ امروز هیچ‌چیز طبیعی‌تر از این نیست که آدم‌ها از صبح تا شب کار کنند، بعد بروند با ورق‌بازی پول‌شان را ببازند، یا در کافه‌ها جمع شوند و زمانی را که برای‌شان مانده به وراجی بپردازند.
محسن سفیدگر
دکتر ریو تصمیم گرفت تاریخچه‌ای را که در این‌جا به پایان می‌رسد بنویسد، تا جزو کسانی نباشد که سکوت می‌کنند، و شاهدی باشد برای کسانی که با طاعون جان باختند، تا دست‌کم خاطره‌ای از این بی‌عدالتی و خشونتی که در حق‌شان شده بود به جا بگذارد، و نیز برای این‌که بگوید آدم در بحبوحهٔ طاعون چه درس‌هایی می‌آموزد، و همچنین در آدم‌ها صفت‌های خوب خیلی زیادتر از صفت‌های زشت هستند.
کاوشگر
یعنی می‌توان گفت همشهریان‌مان، یا دست‌کم آن‌هایی که بیش‌تر از همه از این جدایی عذاب کشیده بودند، به این وضعیت عادت کرده بودند؟ تأیید این امر منصفانه نیست. اگر بخواهیم رعایت کامل انصاف را بکنیم، باید بگوییم آن‌ها از ضعف جسمی و روحی بیش‌تر در رنج بودند تا از اندوه جدایی. در آغاز شیوع بیماری، عزیزی را که از دست داده بودند به خوبی به یاد می‌آوردند و تأسف می‌خوردند. ولی اگر چهرهٔ دوست‌داشتنی فردِ جدا مانده را، خنده‌اش را، یا این یا آن روزی را که در آن خوشحال و خوشبخت بوده خوب به‌خاطر می‌آوردند، به دشواری می‌توانستند در نظر مجسم کنند که در حال حاضر و با آن همه فاصله چه می‌کند و در چه حالی است. به‌طور خلاصه، در این لحظه فقط خاطره برای‌شان باقی مانده بود ولی قوهٔ تخیل‌شان نارسا بود. در دومین مرحلهٔ طاعون، همان خاطره را هم از دست دادند. نه این‌که چهره‌اش را از یاد برده باشند، ولی ملموس بودن او را فراموش کرده بودند، که نتیجه‌اش همان است، دیگر حضور او را درون خودشان احساس نمی‌کردند. و اگر در هفته‌های اول فقط از این شکایت داشتند که حالا در مسایل مربوط به عشق‌شان با سایه‌ها سروکار دارند، بعدها دریافتند که خود این سایه‌ها نیز رفته رفته بی‌رنگ می‌شوند، تا جایی که کم‌ترین نشانی از آن‌چه در خاطره‌شان نگه داشته بودند دیگر باقی نماند.
Hossein Ghadjari

حجم

۲۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۲۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان