- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب طاعون
- بریدهها
بریدههایی از کتاب طاعون
۳٫۸
(۱۳۶)
اگر یکی میان ما، برحسب تصادف، میکوشید با کسی درددل کند یا از احساسش حرفی بزند، پاسخی که دریافت میکرد، هرچه میخواست باشد، بیشتر وقتها نمک به زخمش میپاشید. آنوقت درمییافت که او و مخاطبش هر دو دربارهٔ موضوع مشترکی حرف نمیزنند. چون او درواقع از روزهایی طولانی حرف میزد که طی آنها شوربختی و درد و رنجش را نشخوار کرده و تصویری را که میخواست به دیگری منتقل کند مدتها در کورهٔ انتظار و شور و اشتیاق پخته بود. مخاطبش برعکس، احساسی قراردادی یا دردی ناچیز را درنظر مجسم میکرد که هرکسی میتوانست به آن دچار شود، یعنی اندوه غربتی معمولی، پاسخ چه خیرخواهانه میبود و چه خصمانه، همواره نابهجا از کار درمیآمد
Hossein Ghadjari
ریو که به غریو شادی مردم در شهر گوش میداد، یادش آمد که این شادمانی همواره مورد تهدید قرار دارد. چون میدانست این جمعیت غرق در شادی از چه چیزهایی بیخبرند، اینرا هم در کتابها میتوان خواند که باسیل طاعون نه میمیرد و نه برای همیشه از صفحهٔ روزگار محو میشود. باسیل طاعون میتواند سالها لای درز مبلها، میان ملافهها به خواب رود و صبورانه در اتاقها، زیرزمینها، چمدانها، دستمالها و ورقپارهها به انتظار بنشیند و شاید روزی بیاید که برای شوربختی یا عبرت مردم بیدار شود و به جان موشها بیفتد و آنها را برای مردن به شهر غرق در خوشبختی بفرستد.
farzaneh93
فراموش میکردند فروتن باشند، همین، و گمان میکردند هنوز همهچیز برایشان امکانپذیر است، و این طرز فکر باعث میشد تصور کنند نازلشدن بلا ناممکن است. بنابراین به دادوستدها، برنامهریزی برای مسافرت و اظهار عقیدههاشان ادامه میدادند.
sepideh
پایان همهٔ این چیزها، زندگی آدم به سر مویی بند است
sa.ch
میان تضاد و دلشکستگی زندگی میکرد. او هرگز با امید آشنا نشده بود. آیا به همین خاطر بود که دنبال قداست میگشت و صلح و آرامش را در خدمت به مردم میجست؟
Husayn Parvarde
آنچه برای من مهم است، انسان بودن است.
Husayn Parvarde
میکوشم دیگران را هم درک کنم و دشمن هیچ کسی نباشم.
Husayn Parvarde
نه، شما این چیزها را نمیدانید، چون اینها جزئیاتی هستند که کسی دربارهشان حرفی نمیزند. خواب آدمها، بیشتر از زندگی طاعونزدهها ارزش دارد. نباید مزاحم خواب این مردمان نجیب شد.
Husayn Parvarde
در پی مشکلات تهیهٔ مواد غذایی که روزبهروز پیچیدهتر میشد، موضوعهای دیگری هم باعث نگرانی بودند. احتکار هم وارد میدان شده و مواد کاملا ضروری که در بازارهای معمولی پیدا نمیشد، در بازار سیاه با قیمتهای سرسامآوری به فروش میرسید. خانوادههای تنگدست در این شرایط وضعیت بسیار طاقتفرسایی پیدا کرده بودند، حال آنکه خانوادههای ثروتمند تقریبآ چیزی کم و کسر نداشتند. اگرچه طاعون با روش بیرحمانهاش که خودی و بیگانه و فقیر و ثروتمند نمیشناخت، باید دست کم در این زمینه عدالت را میان طبقات گوناگون مردم برقرار میکرد، برعکس و به علت خودخواهی، احساس بیعدالتی را در دل مردم بیشتر برمیانگیخت. البته تساوی خدشهناپذیر مرگ و عدم تبعیض میان شاه و گدا سر جای خودش باقی بود، ولی هیچکس طالب این نوع تساوی نبود.
Husayn Parvarde
دغدغهٔ بزرگ و همیشگی قلبی مشتاق، به تصرف درآوردن فرد مورد علاقهاش است
Husayn Parvarde
زیستن در نومیدی و بیپناهی، درحقیقت در دوزخ فرورفتن است.
Husayn Parvarde
در دنیای مردی که کار میکند، تنگدست است، آیندهای نامعلوم و کموبیش مسدود دارد و شب دور میز شام ساکت است و حرفی نمیزند جایی برای عشق و شور و شوق باقی نمیماند.
Husayn Parvarde
دختر و پسر با هم ازدواج میکنند، کمی همدیگر را دوست دارند و کار میکنند. آنقدر کار میکنند که دوستداشتن از یادشان میرود.
Husayn Parvarde
چشمش به آگهیهای کوچکی افتاد که به دستور فرماندار چاپ شده و در هر کوی و برزن، البته در نقاطی کموبیش دور از چشم، به دیوارها چسبانده بودند. به دشواری میشد از متن این آگهیها چنین نتیجه گرفت که مقامهای مسئول وضعیت را رودررو مینگرند. تدابیر یادشده در این آگهی چندان سختگیرانه نبود و اینطور بهنظر میرسید خیلی از حقایق برای نگراننکردن افکار همگانی از قلمافتاده و به سکوت برگذار شدهاند. درواقع در مقدمهٔ این اخطار آمده بود که چند مورد تبهای شدید و حاد در محلههای گوناگون شهر دیده شده که هنوز نمیتوان ابراز کرد مسری است یا نه. این موردها ویژگی خاص و مشخصی نداشتهاند که بتوان گفت واقعآ نگرانکنندهاند. جای تردیدی نیست که مردم شهر در برخورد با این واقعه خونسردیشان را حفظ خواهند کرد.
Husayn Parvarde
ــ او هم مرا نمیشناسد، همانطور که من هم نمیتوانم بگویم با او آشنا هستم. ولی خوب آدم باید به همنوعش کمک کند.
Husayn Parvarde
با نگاهی سرشار از عشق و شیدایی همدیگر را نگاه میکردند و آنچه را میخواستند به دست آورده بودند، علتش این بود که فقط چیزی را طلب کرده بودند که به خودشان مربوط میشد
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
دستکم اینرا میدانست که برای خودش از این پس هیچ آرامشی وجود نخواهد داشت، همچنان که برای مادری که پسرش را از دست میدهد، یا مردی که جنازهٔ دوستش را به خاک میسپارد.
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
در زندگی یک آدم، همیشه ساعتی از شب یا روز فرا میرسد که بزدل میشود، و ترسش هم فقط از فرا رسیدن این ساعت است.
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
در قلب همه جز امیدی ناچیز و غمآلودچیز دیگری باقی نمانده بود، همان امیدی که باعث میشود آدمها خود را به دست مرگ نسپارند، که آن هم جز سماجتی سادهدلانه برای زنده ماندن، چیز دیگری نیست
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
حجم
۲۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۲۷۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۵۰%
تومان