بریده‌هایی از کتاب حقیقت

من خسته هستم! گاهی اوقات نمی‌دانم که آیا زندگی ارزش این همه خستگی و مشقت را دارد؟ گاهی اوقات دوست دارم یک چمدان بردارم و بروم و هرگز به پشت سر خود نگاه نکنم!

هیچ‌کس بطور کامل دوستداشتنی نیست

یک قانون نانوشته بین همه مادران وجود دارد که باید عاشق فرزندانشان باشند! قطعآ تا خودمان مادر نشویم با این احساس مواجه نخواهیم شد.

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

تقریبآ به مقصد رسیده بودم و فقط پانزده یا شاید بیست فوت با آن‌جا فاصله داشتم. نمی‌دانستم مردی که کشته شد چقدر با مقصد خود فاصله داشته است؟

هر خانه یک روح دارد.

«تو هم باید یه لحظاتی رو فقط برای خودت در نظر بگیری... این حق هر انسانه که گاهی اوقات خودخواه باشه و کارهایی رو فقط برای خودش انجام بده...

نگران نباش! فعلا نگرانی تو مشکلی رو حل نمی‌کنه...

هر زمان که رویدادها و موقعیت‌های مشکوک وجود داشته باشند، افراد مشکوک هم وجود دارند!

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

اگر این رویداد را در ویرجینیا شاهد بودم، اوضاع کاملا متفاوت بود. عابران همگی می‌ایستادند و اضطراب بر همه آن‌ها مستولی می‌شد، برخی فریاد می‌کشیدند و در مدت کمتر از چند دقیقه اصحاب رسانه خود را به صحنه رویداد تأسف‌بار می‌رساندند. اما این‌جا در منهتن اوضاع به گونه دیگر است. در این شهر؛ تصادف عابر با خودرو از رویدادهای عادی است و به همین دلیل باعث ناراحتی افراد نمی‌شود، تنها نتیجه این تصادف؛ اندکی تاخیر در جریان ترافیک و یا کثیف شدن لباس چند نفر است. احتمالا این رویداد به دفعات رخ می‌دهد و به همین دلیل در اخبار رسانه‌ها بیان نمی‌شود.

من خسته هستم! گاهی اوقات نمی‌دانم که آیا زندگی ارزش این همه خستگی و مشقت را دارد

ناگهان احساس کردم که اگر عاشق فردی باشی؛ همه چیز از نظر تو متفاوت خواهد بود. قلب، ذهن، احساس و امیدهای آینده خود را با هم و بطور همزمان احساس کردم. من حقیقتآ عاشق شده بودم!

او همیشه فقط به کار و خودش فکر می‌کند و به همین دلیل است که مایل به کار کردن با او نیستم.

نمی‌توانم فردی مثل او را دوست نداشته باشم.

چگونه می‌تواند این وضعیت را تحمل کند. احساس کردم که او ظاهر یک ستون سیمانی و محکم را دارد که از درون توخالی است!

تلاش زیادی داشتم تا به اندازه سیمان زیر پایم سخت و غیرقابل نفوذ باشم اما گویی ابدآ موفق نشده بودم.

من باور دارم که هر چه در ذهن ما می‌گذرد روزی محقق خواهد شد.

«تو هم باید یه لحظاتی رو فقط برای خودت در نظر بگیری... این حق هر انسانه که گاهی اوقات خودخواه باشه و کارهایی رو فقط برای خودش انجام بده

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد!

فردا قرار است پس از هفته‌ها بالاخره از آپارتمان خودم خارج شوم.

احساس می‌کردم در اولین سفر خود به خارج از آپارتمان نگران بودم مبادا گم بشوم، برای مثال در سانترال پارک یا یک کتابفروشی بمانم و مسیر خانه را نیابم.

خوشبختانه در منهتن با داشتن یک کارت اعتباری و یک وای‌فای به راحتی می‌توانید مایحتاج خود را تهیه کنید بدون این‌که از خانه خارج شوید. هر آن‌چه نیاز باشد را درب منزل به شما تحویل می‌دهند. چقدر مسخره! یکی از پرجمعیت‌ترین شهرهای جهان تبدیل به بهشت افرادی شده است که مبتلا به ترس بیمارگونه از مکان‌های شلوغ و عمومی هستند.

لازم است تغییراتی در دیدگاه خودم نسبت به زندگی ایجاد کنم

هیچ‌کس بطور کامل دوستداشتنی نیست

من باور دارم که هر چه در ذهن ما می‌گذرد روزی محقق خواهد شد.

افرادی همچون من باید در شهرهای بسیار بزرگ با جمعیت زیاد زندگی کنند چون وضعیت زندگی آن‌ها در این‌گونه شهرها دیده نمی‌شود؛ و از سوی دیگر؛ افراد زیادی در این شهر زندگی می‌کنند که وضعیت آن‌ها تأسف‌بارتر از داستان زندگی من است.

من در این‌جا نامرئی هستم، ابدآ برای هیچ‌کس مهم نیستم. منهتن بزرگ‌تر از آنست که کسی به من توجه کند و من نیز به همین دلیل عاشق این شهر هستم.

آن‌چه عاشقش هستید را بیابید و به آن فرصت دهید شما را بکشد! (چارلز بوکوفسکی)

تا آن زمان؛ ایده خاصی در مورد عشق نداشتم چون به نظرم بی‌معنی و بیش از حد مصنوعی بود. درواقع؛ عشق را دستاویز شرکت‌های تولیدکننده کارت تبریک می‌دانستم که خواهان افزایش فروش کارت‌های تبریک هستند. حقیقتآ تا آن زمان علاقه‌ای به عشق یا عاشق شدن نداشتم.