بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چشمهایش | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چشمهایش

بریده‌هایی از کتاب چشمهایش

۴٫۰
(۹۸۲)
روزی که خبر مرگ او در تهران منتشر شد، دوستان و نزدیکانش بیخ گوشی با هم صحبت می‌کردند. می‌گفتند: «یکی دیگر هم به سکته قلبی درگذشت.» چون روزنامه‌ها معمولاً قربانی‌های حکومت را که در زندان و تبعید جان می‌دادند، مبتلایان به چنین بیماری قلمداد می‌کردند.
dr.f-safa
هر درختی ثمری دارد و هرکس هنری من بی‌چاره بی‌مایه تهی‌دست چو بید
fateme
اما حالا که خودش در خطر افتاده بود، حالا که جانش به مویی بند بود، دیگر نمی‌خواست مرا ببیند. چه فکر می‌کرد؟ فکر می‌کرد ممکن است من خودم را محض خاطر او بفروشم یا از فرط ترس جان خود را در آغوش رئیس نظمیه بیندازم؟ آخ، اگر این تابلو را با این چشم‌ها نساخته بود، چنین فکر می‌کردم
arghavan
پرسید: «او هم یکی از کسانی است که فریفته چشم‌های تو شده؟» گفتم: «من سراغ ندارم که کسی فریفته چشم‌های من شده باشد.» گفت: «اما من سراغ دارم.» گفتم: «اقلاً پس بگو کیست.» خیره به من نگاه کرد. اما هیچ نگفت. من با این نگاه‌های او آشنا بودم. از صورتش، از حرکاتش و اخم‌های آن چیزی درنمی‌آمد. پس از مدتی با لحن اعتراض اضافه کرد: «چرا می‌خواهی از من حرف دربیاوری؟ بگذار به کارمان برسیم.»
arghavan
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.
دریا
بهترین لذت‌ها وقتی تکرار شد، زجر و مصیبت است.
siavash fouladi
دودلی آدم را در زندگی به کارهای عجیبی وامی‌دارد.
miracle
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان می‌افتید و سیل غران زندگی شما را از صخره‌ای در دهان امواج مخوف پرتاب می‌کند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمه‌ای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش لذت هستی را می‌چشید.
زهرا شیرمحمدی
از چشم‌های من باک داشت. می‌گفت مثل ماری که بخواهد خرگوشی را خواب کند به او نگریسته‌ام.
زهرا شیرمحمدی
در من این فکر پرورش یافته بود که شخصیت افراد هرچه هم ضعیف و ناچیز باشد در موقع مخصوصی، در فرصت‌های غیرعادی، ممکن است منشاء اثر بسیار عظیمی گردد و چه‌بسا ممکن است که سرنوشت مملکتی در یک آن بخصوص بسته به فداکاری یک فرد عادی ـ حتی فداکاری هم نه ـ بسته به جسارت و دلیری موجود نحیفی باشد که به منزله پیچ ریزی است که در دستگاه بزرگی جای کوچکی را اشغال کرده باشد.
زهرا شیرمحمدی
هر درختی ثمری دارد و هرکس هنری من بی‌چاره بی‌مایه تهی‌دست چو بید
pegah
دلم می‌خواست به کسی دل می‌باختم، و همه چیزم را فدای او می‌کردم.
زهرا شیرمحمدی
شهرت، افتخار، احترام، همه اینها خوب، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می‌خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می‌خواهد میان مردم بلولد. لذت‌های آنها را بچشد، دلهره آنها به سرش بیاید. آن‌وقت رفاه و آسایش برایش لذت‌بخش‌تر است. اما وقتی همه‌کس او را می‌شناسد و همه مردم او را با انگشت نشان می‌دهند، دیگر آزاد نیست. آن‌وقت دیگر شهرت دردسر آدم می‌شود.
زهرا شیرمحمدی
هر لذتی وقتی دوام پیدا کرد، زجر و مصیبت است. خوب، فکرش را که بکنم، ریشه بدبختی من در رفاه و آسایشی است که از طفولیت در آن نشو و نما یافته‌ام. خوشگلی من بلای جان من بود. خوشگلی به اضافه زندگی بی‌دردسر. این دوتا با هم دست به یکی کردند و مرا به این روز سیاه نشاندند.
زهرا شیرمحمدی
برای هر انسان زنده‌ای وظیفه‌ای هست.
زهرا شیرمحمدی
چه شیرین است، چه شیرین می‌تواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا می‌چشیم.
زهرا شیرمحمدی
کسی که از شاه سابق هراسی در دل به خود راه نمی‌داد و با خیل‌تاش آنطور رفتار می‌کرد، مرعوب نمی‌شد ـ مرعوب هم نشد به طوری که بالاخره در تبعید جان داد، شاید هم کشته شد ـ چنین مردی چطور ممکن است اسیر چشم‌های زنی شده باشد؟
زهرا شیرمحمدی
«ای چشم‌ها، اگر صاحب شما با من بود، من تاب می‌آوردم و کامیاب می‌شدم.»
زهرا شیرمحمدی
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام می‌شود. اما انسان عمری آنرا می‌چشد و این درد هر روز به صورت تازه‌ای درمی‌آید.
fereshte kheyrgardi
مرا ترس برداشته بود، اما نه برای خودم. من اگر یقین داشتم که گرفتار می‌شوم و در عوض او مرا دوست خواهد داشت، خوشحال می‌شدم.
Zahra

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰
۳۰%
تومان