بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۲)
. دلم میخواست میتوانستم به خودم بگویم که چرا هیچچیز در زندگی مرا خشنود نمیکند.
کاربر ۶۵۶۸۶۷۹
«این چشمها مال من نیست!»
پایان
آذر ۱۳۳۰ ـ اردیبهشت ۱۳۳۱
Standing MAN
«این چشمها مال من نیست!»
Standing MAN
اما من آن روز خودم نمیدانستم چه میخواهم: من از این مرد جاافتاده خجول و گوشهنشین و در عینحال آتشین و فولادین که در فکر همه چیز بود جز در فکر عشقبازی با دختر جوانی مانند من، احتیاط میکردم. از همان ساعت اول احساس کردم که اگر او را مطیع خود نکنم، مرا له و لورده خواهد کرد.
Standing MAN
پدر بیچارهای که آنقدر مرا دوست داشت، در نظر من از هر بیگانهای بیگانهتر بود.
Standing MAN
این نامه پدرم مرا از زندگی بیزار کرد. من در چه فکرها بودم و پدرم در چه فکری! من میکوشیدم به او حالی کنم که بیاستعداد هستم و دارم از این نادانی و ناتوانی رنج میبرم و او برای من شوهر انتخاب میکرد.
Standing MAN
اما هر آدم مشهوری دلش میخواهد گاهی میان جمعیت گم شود. میخواهد میان مردم بلولد. لذتهای آنها را بچشد، دلهره آنها به سرش بیاید. آنوقت رفاه و آسایش برایش لذتبخشتر است. اما وقتی همهکس او را میشناسد و همه مردم او را با انگشت نشان میدهند، دیگر آزاد نیست. آنوقت دیگر شهرت دردسر آدم میشود.
Standing MAN
میدانید چرا همهاش را برای شما میگویم؟ برای اینکه پس از او در آن جلسه کارگاهش، شما سومین مردی هستید که وقتی به من مینگرید احساس میکنم که چشم به چشمهای من ندوخته و تن مرا طلب نمیکنید.
Standing MAN
گفتم که هیچ چیز در زندگی ندارم. اما در نظر مردم از من خوشبختتر کسی در دنیا نیست. زنی هستم متمول. همه چیز دارم. دائما در سفرم. بیشتر عمرم را در سیر و سیاحت گذراندهام، فقط گاهی برای تنظیم امور مالی خود به ایران میآیم. پول دارم، پول، اخ، نکبت ببرند این پول مرا! ویلان و سرگردانم. هیچ جا آرامش ندارم: پدر و مادر دارم، آنها در کربلا مجاور شدهاند و دیگر مدتی است که به آنها هم نامه نمینویسم. مادرم مینویسد که بروم پیش آنها توبه کنم. آخ چه خوشبخت است این کبوتر پیر! من هیچجا آرامش ندارم. لانهای ندارم که به آنجا دل ببندم. تمام تفریحات دنیا برای من عذاب است. کاش مانند مادرم ابله به دنیا آمده و ابله در کربلا مجاور میشدم. کاش گدا بودم و موجودی مرا دوست میداشت. آن وقت جانم را فدا میکردم.
Standing MAN
چقدر دلم میخواست به او بگویم: خانم، یک بوسه به من بدهید و تابلو مال شما.
Standing MAN
این زن به چشمهای خود خیلی مینازد. با چنین طلسمی استاد را افسون کرده بود و حالا در مواجهه با من هم کامیابی نصیب او شد.
Standing MAN
بعد از وزیر فرهنگ صحبت کرد که آدم بدی نیست، اما به اندازه گوساله از هنر سررشته ندارد.
Standing MAN
سستی گوارایی به من دست داد، دیگر شناختمش
Standing MAN
عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
سارا درگاهی
عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
سارا درگاهی
در اواخر هفته دوم ازدحام به حدی شورانگیز شد که دولت و دستگاه شهربانی تماشای تابلوهای نقاشی را «نمایش دسته جمعی مردم ناراضی به زیان حکومت» تلقی کردند و در نخستین روزهای هفته سوم نمایشگاه را تعطیل کردند.
dr.f-safa
در سرتاسر کشور زندان میساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمیداد. از شرق و غرب، از شمال و جنوب پیرمرد و پسر بچه دهساله، آخوند و رعیت، بقال و حمامی و آبحوضکش را به جرم اینکه خوابنما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند، به زندانها انداختند. هم شاگرد مدرسه میگرفتند، هم وزیر و وکیل.
dr.f-safa
اندوه و بیحالی و بدگمانی و یأس مردم در بازار و خیابان هم به چشم میخورد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابانها دوروبرشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوءظن قرار گیرند
dr.f-safa
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش درنمیآمد؛ همه از هم میترسیدند، خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمینشان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مأمورین آگاهی را در پی خودشان میدانستند.
dr.f-safa
سکوت مرگآسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتور چیزی برای نوشتن نداشتند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میکردند. کی جرأت داشت علنا بگوید که فلان چیز بد است
dr.f-safa
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان